سایت مرور
خانم صدیقیم شما بعد ازیک وقفه چند ساله مجموعه جدیدتان را منتشر کردید و با تغییرات زیاد . علت این وقفه چه بوده است
گاه قدرت انتخاب اولویتها با ما نیست. وقتی صبح بلند میشوی، هیچ کس از تو نمیخواهد که بنشینی و بنویسی، اما چیزهای زیاد دیگری هست که از تو خواسته میشود و تو مجبوری و یا حتی ترجیح میدهی که برایشان وقت بگذاری. اما نمیخواهم تمام بهانه را بیندازم روی سر زندگی پر مشعله و گاه بی در و پیکر اینجا، به طور کلی من آدم منظمی نیستم و این در کار ادبیام هم صادق است . به هر حال این مجموعه دو سال در آرامگاه خود دراز کشیده بود و علاوه بر آن مطمئنا میدانید چاپ کتاب از این راه دور و از بالای سر اقیانوسها چقدر باید سخت باشد!
- مجموعه قبل شما کمابیش ترکیبی بود ازسیال ذهن ورئال . توصیف ها کمابیش ازاد بودند وزبان وساختار هم همین طور . اما درا ین مجموعه خواننده با ساختاری منسجم مواجه است و زبانی منجسم تر . نظر خودتان چیست
کاملا درست میگویید! نوشتهها صادقانهتر از هر چیز تغییرات آدم را نشان میدهند. وقتی در ایران بودم زبان از هر چیز پیچیدهتر بود و ذهن از هرچیز سرکشتر.اینجا زبان و ذهن آدم دگرگون میشود . تغییر محیط تنها یک تغییر فیزیکی نیست؛ اینکه تو را از اینجا بردارند و آنجا بگذارند، نه، چیزی تو را از ته، از ته ته به هم میزند و تو دیگر اختیار به هم نخوردن را نداری. میخواهم بگویم که داستانهای من هم به تبعیت از این جابجایی، "زبان" و"ذهن" دیگری یافتهاند. وقتی در ایران بودم از دوستی که در یکی از کشورهای اروپایی بود حالش را پرسیدم که گفت: اینجا همه چیز خوب است، اما داستان ندارد" اما نه، هر جایی داستان خودش را دارد.
- هنوز هم در توصیفات شما زبان بسیارتمایل دارد در خدمت شعر قرار بگیرد . به نوعی می توان گفت دنیای شعر بسیار در ذهن تان رسوب کرده است . نظرخودتان چیست
شعر را بسیار دوست دارم و بهترین و زیباترین و رشک برانگیزترین لحظههای بود من لحظههای غافلگیریهای شاعرانه است در شعرهایی که میخوانم. شعر واقعیترین و خلاقترین و متفاوتترین لحظهی ارتباط با زندگی است. پس حق بدهید که احساس خوبی داشته باشم اگر میگویید که شعر در ذهنم رسوب دارد، و اگر این طور باشد دلیل لحظات شاعرانه در داستانهایم این است که شعر و داستان را چندان غریبه و جدا از هم تصور نمیکنم. هر کدام میتوانند در آنی و موذیانه وارد دیگری شوند و دیگری را زیباتر و یا بیقوارهتر کنند، شاید.
- ایا دوست داشتید حرفه ای به شعر بپردازید و علت اینکه نپرداخیتد چه بود
حرفهای بودن یعنی عرقریزی و دیسیپلین . من ذهنیت نظم ناپزیری دارم و نظم برای من به نوعی یعنی فشار و یا کسالت و یکنواختی ،به خصوص در چیزهایی که دیگر دنیا و قوانینش وادارمان نمیکند که به آنها نظم بدهیم . اما راستش خیلی دلم میخواهد که شاعر خوبی میبودم و با دنیای بیرونی آن میکردم که ذهنی وحشی و نظم ناپذیر میکند.
- مردها در داستان های شما یا در فکر خیانت هستند ویا خیانت می کنند . ایا فکر می کنید می شود قانونی وضع کرد که همه ی مردها خیانت پیشه اند مگر خلافش ثابت شود
مطمئنا من این را یک قانون نمیدانم و خوشحال نمیشوم اگر این را به ذهن متبادر کرده باشم. خیانت را باید در متن خودش نگاه کرد. در متن غریبگی آدمها نسبت به هم، کهنگی آدمها نسبت به هم در زمان، فراموشکاریها، بیتفاوتیها و روبرو شدن با تنوع بی اندازه و دیوانهی بیرونی و تضادهای درونی و نیز دروغهایی که آنجا نشستهاند و ما یا آنها را نمیبینیم یا به روی خودمان نمیآوریم. بله، اینها همه دلمشغولیهای من بودهاند . خوب البته گرچه فکر میکنم که این تعاریف مرد و یا زن نمیشناسد اما طبیعتا به دلیل اختلاف نقش اجتماعی مرد در مقایسه با زن در طول سالیان دراز این مسئله در مردها از شیوع بیشتری برخوردار و یا حداقل عیانتر بوده است، البته اگر زن بودن نویسنده هم را به آن اضافه کنید باز هم بیشتر معنا پیدا میکند ، بگذریم که در داستان بیست حلقه مو این نقش برمیگردد به یک زن-مادر.
- چر ا این اتفاق در جهان داستانی شما می افتد در داستان من یک زن انگلیسی بوده ام. قهرمان داستان شما یک بار ظاهرا کشته شده است . در زنده گی دوم در عین حال که ارامش برای دیگران می اورد اما این بار هم میمرد . گویا خودش را می کشد . چرا این سرنوشت را برایش در نظر گرفتید . اگر این بار نمی مرد و دنیای ارامشش تسری پیدا می کرد چه اتفاقی می افتاد؟
نمیدانم. من با فکر یا تصمیم این سرنوشت را برای او رقم نزدم. سرنوشت محتوم این زن خارج از رهنمودهای روانشناسی به جایی رفت که باید میرفت. شاید اگر من دیگری در زمان دیگری سرنوشت این شخصیت را در دست میگرفت او به آرامش بیشتری میرسید.
- در داستان حلقه ی مو زن داستان خیانت پیشه می شود و تاثیرات این خیانت روی ذهن بچه ها بسیار ناراحت کننده است . اگر می شود توضیح بدهید . ایا به نظرشما زمانی نرسیده که زن ها و مردهای ما وقتی نتوانند ادامه بدهند صریح خودشان را کنار بکشند و زنده گی توام با دروغ تمام شود ؟
دو چیزهستند که به نظر من هرگز از دست آنها خلاصی نداریم، ولو اینکه به صورت فیزیکی از انها فاصله بگیریم: اول پدر و مادر و دوم کشوری که در آن زیستهایم. فرقی نمیکند با آنها باشی یا نه، آنها با تواند. در رگ و پی تو جریان دارند. به تو دستور میدهند که چه کنی، چهطور نگاه کنی، کی بخندی و در کدام زمان زار زار بگریی. کنار کشیدن یا نکشیدن دردی را دوا نمیکند.اصلا کنار کشیدن یعنی چه، وقتی که تو در تمام مدت داری آنها را با خود حمل میکنی. این داستان دقیقا نگاهی به همین اجبار است، حتی اگر بزرگ شده باشی، تحصیلکرده، یا حتی اگر خودت یکی از آنها شده باشی، یعنی یک مادر.
- ایا فکر میکنید میشود به عنوان یک نویسنده طور دیگرزنده گی را پیشنهاد کرد؟ فکر می کنید صرفا باید همان چیزی را که هست خواننده ببنید؟
من به این ماجرا اینطور نگاه نمیکنم. من خودم هیچوقت پیشنهادی برای هیچکس در قصههایم نداشتهام. من نه روانشناسم نه جامعه شناسم و نه حتی انسان دانایی که درست یا غلط چیزی را بدانم." طور دیگر" از نظر من فقط در زیباشناسی و بود متفاوت هر فرد نسبت به دیگری است که معنا پیدا میکند وگرنه من چه میدانم که آن "طور دیگر" زندگی چیست یا کدام است که بتوانم آن را پیشنهاد بدهم. از نظر من هیچ معنای یکتا و منحصر به فردی وجود ندارد که من بخواهم پیشنهادش کنم.
- فکر میکنید اگریک نویسنده مشاور روان شناختی هم بود چه قدر می توانست درزند گی عام تاثیر بگذارد.
چطور میتوانیم مطمئن باشیم؟ آیا در آن صورت قرار بود که زیبا شناسی در جاهایی از داستان به نفع عاملی بیرونی (این بار نکات روانشناسانه) عقب نشینی کند؟ یا نه، نویسندهی روانشناس آنقدردر نویسندگی توانا بود که اجازه نمیداد نکات روانشناسی در داستان خارج بزند و یا حاکم شود، که در این صورت دیگر چه فرقی میکرد که این نویسنده روانشناس باشد یا نه.
- شما با توجه به اینکه درامریکا زنده گی می کنید با دو دنیا مواجه هستید دنیایی که دران بزرگ شدید وشکل گرفتید و دنیایی که الان در ان به سر میبرید . این دوگانه گی تاثیرش در زنده گی و نوشته شما چگونه بود ه است؟
دوگانگی محل مناسبی است برای کاشتن دانههای شک و درو کردن چگونگیها،تفاوتها،شکها و نیز محل مناسبی برای تکثیر معناها . من هم با این اقبال روبرو بودم که در این شرایط قرار بگیرم و از قطعیت ارزشهای یک مکان به قطعیت ارزشهای مکان دیگری پرتاب شوم تا بفهمم که قطعیت تنها یک توهم است و شاهد تکثر نه تنها دنیای بیرون از خودم بلکه دنیای درون خودم باشم.
- خودکشی و مرگ … دو پارامتری که درداستان شما حضوری فعال دارند نظرتان چیست ؟
در ذهن من نیز! مرگ نه فقط به عنوان یک امحای فیزیکی، که به عنوان مرگ لحظه به لحظه، لحظهی قبلی که مرد، لحظهی فعلی که خواهد مرد، و لحظههای آیندهای که زندگی و مرگ با هم میرقصند. همیشه با خودم فکر میکنم که اگر مفهومی به نام مرگ و دغدغهی آن نبود، نوع زندگی بشر، تفکراتش، عواطفش، مشکلات و ترسهایش ، همه متفاوت بودند،و انسان این نبود که بود. سایهی مرگ و اضطراب دائمی آن است که از ما ، ما را ساخته است. مرگ صبح تا شب در همسایگی همهی ماست.
- با وجود اینکه خیانت مرگ تصادف و دیگر ناملایمات درداستان هایتان هست اما درون داستان هایتان پر از شور زنده گی است و لذت خود زنده گی که در توصیف هایتان هست . خودتان چکونه اید . چه مقدار همه ی اینها دغدغه ی شماست
شانسی که من آوردهام این است که دنیای لحظههای کوچک را خوب میشناسم و همین باعث شده که قادر به تحمل دلنگرانیهای بزرگ باشم، به هر حال فانتزی کردن و خیال از حربههایی است که داریم و میتوانیم تلخیها را در شیرینی حل کنیم و لذت بیافرینیم .
- دوست داشتید قهرمان های داستان هایتان بیشتر چگونه بودند . اکر میخواستید جهانی دیگر خلق کنید برایشان چه می کردید ؟
آرزو دارم که خالق شخصیتهایی باشم با ابعادی متکثر، مثل آن شیشههای محدب رنگارنگ که پنجرههای قدیمی را از آنها میساختند و با نوری که به آنها میتابید، تمام رنگها در هر لحظه هر جابودند.
- برگردیم به خودتان . روزی چند ساعت میخوانید؟ ایا توانستید به زبان اصلی همان جا مطالعه کنید ویا اینکه هنوز کتاب هایتان از ایران می رسد
گاه زیاد میخوانم و گاه کم. نظم خاصی ندارد. گاه به زبان اصلی میخوانم، گرچه که زبانم چندان خوب نیست، اما بیشتراز زبان آشنای خودم استقبال میکنم. در یادگیری زبان انگلیسی تنبلی کردهام و به رفع و رجوع کردن نیازهای روزمره اکتفا کردهم.
- روزی چند ساعت می نویسید ؟
نپرسید لطفا چون شرمندگیاش میماند. متاسفانه همانطور که گفتم ذهنیت نظم پذیری ندارم و مواد خام خوبی برای کارهای بزرگ نیستم!
- روزی چند ساعت داستان وشعر دغدغه ی اصلی ذهن شماست ؟
گاهی احساس میکنم که هنرمند زندگی کردن از هنرمند بودن لذتبخشتر و سختتر است. برای هنرمند زندگی کردن به تداوم بیشتری نیاز هست، همیشه و همه جا،ذهنت دارد با دنیا ارتباط نوینی را آغاز میکند.
- برگردیم به مسائل جزئی تر . بهترین تفریح تان چیست ؟
یکی از بهترین تفریحاتم این است که روزهایی سر کار نروم، در خانه تنها بمانم و فارغ از همهی مسئولیتهای زندگی هر کاری که دلم میخواهد بکنم؛ بخوانم، به موسیقی گوش بدهم، بنویسم،پشت پنجره بایستم و اگر شانس بیاورم باران بیاید ، به ریزش قطرهها چشم بدوزم و لرزش برگها ، با دوستی قرار قهوهای بگذارم،با اینترنت ور بروم،چای بریزم و روی مبل لم بدهم و همینطور به روبرو خیره شوم و هزار نوع فکر مختلف بیاید و برود. دیگر چه از این بهتر.
- چه چیزی در زند گی خیلی خوشحالتان می کند … در مجموع دوست دارم درباره ی خودتان بگویید. به نظر هنوز داستان هایتان با خودتا ن فاصله دارد . فکر میکنید روزی ان قدر جسارت داشته باشید و چشم تان را ببندید و از خودتان بنویسید ؟
خیلی چیزها: اینکه شانس بیاورم، دوستی بچهی کوچکش را به خانهی ما بیاورد و از من بخواهد که چند ساعتی از او نگهداری کنم. اینکه ایستاده باشم در ساحل، دست عزیزی در دستم، موج سرکش بیاید و تا زانوهایمان بالا برود و وقتی عقب نشینی میکند، حالا نوبت باد باشد که بیاید و قطرههای آب را از ساق پاها بسراند پایین و دلخنده بیاورد، اینکه صبح که چشمانم را باز میکنم همه حالشان خوب باشد و من دلم غنج برود برای چای یا قهوهی صبح، اینکه باران ببارد و من با برگها در لذت نوشیدن سهیم شوم، اینکه..........
در مجموع دوست دارم درباره ی خودتان بگویید. به نظر هنوز داستان هایتان با خودتا ن فاصله دارد . فکر میکنید روزی ان قدر جسارت داشته باشید و چشم تان را ببندید و از خودتان بنویسید ؟
درست میگویید، در عین اینکه داستانهایم قسمتی از خودم هستند، درست مثل خوابها، اما همهی من نیستند. اینکه روزی این جسارت را پیدا کنم که پرده از روی تمام خوابهایم بردارم ، باور کنید نمیدانم.
اگر بخواهید دغدغه ی دو دنیای انسانی را در امریکا و ایران مقایسه کنید چگونه نظر می دهید ؟
یکی از دغدغههای اصلی در اینجا سرعت زندگی است. سرعت تنها حرکت تند آدمها نیست، فلسفهی جدیدی است که به ذهن و زمان و مکان تحمیل میشود و کمی که میگذرد میبینی که موذیانه تمام تعاریفت را جابجا کرده است. در این شتاب دیوانه ،پیچیدگیها ساده میشوند و اگر مراقب نباشیم یک جاروی برقی همهمان را با شدت و حدت میمکد و همهمان را به یک شکل و اندازه در ابعاد دلخواه پیشبینی شده به بیرون پرتاب میکند.
- داستان های شما در این مجموعه بیشتر شا ن بلند هستند و علاقه شما به اینکه گاه در داستان هایتان دو درون مایه داشته باشد و یا پرداختن به چند موضوع نشان می دهد که موضوعات داستانی شما تمایل به بلند شدن دارند ایا رمانی در دست نوشتن دارید ؟
این را خیلی شنیدهام، اینکه داستانها تمایل به ادامه دارند. داستان کوتاهی را شروع کردم که آرام آرام مرا درگیر کرد و این تمایلش را به من تحمیل. دارم مینویسمش. کجا برود نمیدانم. خیلی هم مهم نیست. مهم فعلا انگشتان منند که با کلمهها نرمش شیرینی را آغاز کردهاند.
شعر چه طور؟
شعر وقت کمتری میگیرد اما ذهنم را بیچاره میکند. من درگیری با شعر را بیشتر از خود شعر گفتن دوست دارم. اینکه بدانی برای کلمهای که گفتهای، یا تصویری که ساختهای جایگزینهای بیشماری وجود دارد و امکانات وزیباییهایی که از دسترست دورند، هم لذت بخش است و هم بیچاره کننده. گاه برای یک سطر ده جایگزین مینویسم و هنوز نمیدانم کدام را دوست دارم اما مطمئنم که در مقابل آن امکانی که بهتر است اما هنوز پیش نیامده، آن را اصلا دوست ندارم. همیشه چیز بهتر و زیباتری هست که از تو فرار میکند و بعد البته خوش شانسی که آن امکان گریزنده را توی شعر دیگران پیدا میکنی و غرق شادی و لذت میشوی.
دوست دارید یکی از شعرهای کوتاه را برایمان بگویید
چشم میگذاری
من در لباس تنگ نوزادیام پنهان میشوم
یک..... دو...... سه سُک سُک
همه پیدا میشوند
و من بین دو زمستان گم میشوم
آسمان روی ابرها خوابش برده
حتی دیگر چای داغ هم جان زمستان را گرم نمیکند
و کرسی مادر بزرگ
گردن بندی را که از دانههای برف ساختهام
آب نمیکند
چشمهایم را میبندم
یک...دو...سه...
همه گم شدهاند
ممنون از اینکه وقتتان را در اختیار ما قرار دادید.