.........................
روزنامه هفت صبح
دوشنبه 2 تیرماه 1399
........................
مبین ژرژی:
یاسمن خلیلی فرد نویسنده جوانی است که کار خود را از سال های نوجوانی و با نوشتن نقد برای مطبوعات سینمایی آغاز کرد و پس از تحصیل در رتۀ کارگردانی سینما تا مقطع کارشناسی ارشد و تجربه ساخت چند فیلم کوتاه به داستان نویسی روآورد. کتاب اول این نویسنده «یادت نرود که ...» از نشر چشمه منتشر و بااستقبال چشمگیری مواجه گشت. کتاب دوم او «انگار خودم نیستم» (نشر ققنوس) در نخستین دوره از جایزه کتاب سال جوانان شایستۀ تقدیر شد. جدیدترین اثر او مجموعه داستان «فکرهای خصوصی» است که نشر ققنوس آن را آذرماه 98 منتشر کرده و به زودی به چاپ سوم می رسد. به مناسبت انتشار این کتاب با خلیلی فرد به گفتگو نشسته ایم:
"داستان های بدونِ قهرمان"
+ شاید از نظر بسیاری از افراد مسیر نامتعارفی را در ادبیات طی کرده باشی؛ بیشتر نویسندگان معمولاً از داستان کوتاه شروع کرده و بعد به داستان بلند و رمان می رسند اما تو ابتدا «یادت نرود که..» و «انگار خودم نیستم» را نوشتی و سپس به مجموعه داستانی کم حجم رسیده ای. آیا این اتفاق تعمداً رخ داده است؟
-این سوال را خیلی ها از من می پرسند اما راستش خیلی وقت ها نویسنده بابت کاری که انجام می دهد دلیل چندان متقاعدکننده ای ندارد. نوشتن داستان های کوتاه همیشه برایم جذاب بوده است. داستان های کوتاه زیادی را هم طی سال های مختلف نوشته ام که به نیت انتشار نوشته نشده اند. داستان های مجموعۀ «فکرهای خصوصی»، به لحاظ تم اشتراکاتی داشتند، بعضی هایشان در نشریات مختلف ادبی منتشر شده بودند ومخاطبان از آنها استقبال کرده بودند. فکر کردم شاید تجربۀ بدی نباشد که آنها را در قالب یک مجموعه منتشر کنم. البته می دانید که چاپ مجموعه داستان عملاً ریسک بالایی دارد به علت اینکه مخاطب ایرانی معمولاً به رمان علاقۀ بیشتری نشان می دهد؛ اما خوشبختانه فروش کتاب به رغم تیراژ نسبتاً بالایش و وقایع اجتماعی مختلفی که پس از انتشار کتاب پشت سرهم رخ دادند خوب بود و «فکرهای خصوصی» به زودی به چاپ سوم می رسد.
+دربارۀ فروش خوب کتابت گفتی؛ یاسمن خلیلی فرد را شاید بتوان نویسندۀ جوانی به شمار آورد که از همان ابتدا با کتاب های پرفروشاش شناخته شد. می دانی که این اتفاق در سن و سال تو کمتر رخ می دهد، خودت دلیلش را صرفاً خوش شانسی میدانی یا ذات نوشته هایت مخاطب را به سمت خود جذب می کنند؟
اولاً بگذار به نکته ای اشاره کنم. پرفروش بودن کتاب آن هم کتاب ایرانی اتفاقیست که با در نظر گرفتن مقیاس جهانی شاید بیشتر شبیه شوخی باشد. تیراژ کتابهای من 1000 تا 1100 نسخه است و خب این کتاب ها به چاپ های هشتم و نهم رسیده اند. این یعنی به طور متوسط کمتر از ده هزار نفر پرفروشترین کتاب من را خواند هاند که با در نظر گرفتن جمعیت ایران این رقم هیچ است؛ پس در کشور ما بهدلیل پایین بودن تیراژ کتاب ها و پایین بودن سرانۀ مطالعه عملاً کتاب ها فروش بالایی ندارند. ضمن اینکه اوضاع کتاب های ایرانی در بازار کتاب به مراتب وخیم تر هم هست؛ چه به دلیل تبعیضی که در معرفی و تبلیغ آن ها صورت می گیرد و چه به دلیل عدم اعتماد خوانندۀ ایرانی به نویسندۀ ایرانی کتاب های ایرانی عمدتاً به چاپ های بالایی نمی رسند. در مورد من هم قطعاً شانس مسئلۀ پررنگی نیست و اعتقادی به آن – لااقل در مورد خودم- ندارم. من برای کتاب هایم حتی پس از پایان نگارش و سپردنشان به دست ناشر تلاش می کنم. درواقع سعی می کنم کتابم را به مخاطب معرفی کنم چراکه من یک نویسنده ایرانی هستم و چاره ای جز این ندارم. راستش سرنوشت کتاب هایم برایم مهم است. دلیلش هم نفع مادی و اینچیزها نیست چون عملاً کتاب سود چندانی برای نویسنده ندارد. عمده دلیلش آن است که تو می نویسی و منتشر می کنی که خوانده شود و اگر قرار باشد کتاب دیده نشود و مخاطب اصلاً نداند کتابی به این اسم وجود دارد پس آدم ننویسد بهتر است!
+ در فضای مجازی بسیار فعال هستی. با مخاطبانت وارد گپوگفت می شوی، عموماً پاسخگو هستی و علیرغم سن کم ات روحیۀ انتقادپذیری بالایی داری. آیا حضور یک نویسنده در فضای مجازی تأثیری در روند رشد و ارتقای کار او دارد؟
برای من نظر افرادی که کتاب هایم را می خوانند قطعاً مهم است و همانطور که گفتی آدم انتقادپذیری هستم. درواقع از نظرات مختلف استقبال می کنم که البته این به معنای آن نیست که هر نظری را می پذیرم و در کارم اعمال می کنم؛ اما قطعاً به نظرات، پیشنهادات و انتقادات فکر می کنم. به طبع نظرات مثبت آدم را خوشحال می کنند و نظرات منفی امیدوارکننده نیستند اما رضایت برخی از افراد از کتابت تو را به ادامۀ کار دلگرم می کند. مثلاً آقای امرایی وآقای میرعباسی هردو نظر مثبتی نسبت به «انگار خودم نیستم» داشتند که این باعث افتخار من بود. بطور کلی فضای مجازی یکی از اصلیترین راه های ارتباط مخاطب با نویسنده است. در سال های دور خوانندگان نامه میفرستادند برای نویسنده و از آن طریق سوالاتشان را می پرسیدند، نظراتشان را اعلام می کردند و بعضاً ممکن بود بد و بیراهی هم نثار نویسنده کنند که حالا همۀ این اتفاقات به فضای مجازی انتقال یافته. تا جایی که وقتم اجازه بدهد به سوالات و نظرات مخاطبانم پاسخ می دهم. ضمن اینکه درحال حاضر یکی از اصلیترین راه های معرفی کتاب ها فضای مجازیست و می بینیم که بسیاری از ناشرین از این فضا برای معرفی و حتی تبلیغ کتاب هایشان بهره می گیرند.
+ در کتاب جدیدت، «فکرهای خصوصی»، شاهد نوعی ساختگرایی هستیم. به نظرم این کتاب حاصل نگرشی تکنیکال است و این درست کتاب آخرت را در نقطۀمقابلِ کتاب اولت «یادت نرود که ...» قرار می دهد. آیا چنین ساختاری را از ابتدا برای داستان هایت درنظر داشتی؟
در طول سال هایی که یک داستان نویس می نویسد، خیلی چیزها در مسیر او تغییر می کند. وقتی «یادت نرود که ..» را تمام کردم تنها 21 سال داشتم و طبیعتاً بیش از توجه به طراحی ساختار داستان و حفظ ریتم و باقی قضایا صرفاً دلم می خواست قصه گویی کنم و تمام. نمی گویم برای «یادت نرود که ...» از پیش ساختاری نچیده بودم اما خب آن کار اول یک طرح سینمایی بود که فیلمنامه اش هم در بانک فیلمنامه خانۀ سینما ثبت شده است. در «انگار خودم نیستم» قضیه برایم جدیتر شد و کتاب از ابتدا به نیت کتاب نوشته شد. وقتی کار دومت را می نویسی طبیعتاً می خواهی بهتر از کار اول باشد و وسواست چندبرابر میشود. برای «انگار خودم نیستم» پیش از نوشتن، ساختارش را چیدم. می دانستم این رمان قرار است چند راوی داشته باشد، هر کاراکتر چه سهمی در داستان دارد و مهمتر از همه ایجاد تفاوت در لحن راوی ها بود. «فکرهای خصوصی» یک مجموعه داستان است. مجموعه داستان ساختار متفاوتی دارد و یکجور تجربهگرایی بود برایم؛ یک کار جدید که می توانستم خودم را در آن محک بزنم. ساختار هر داستانِ این مجموعه نیز پیش از نوشتن چیده شده بود و از طرفی هم دلم نمی خواست از اصل ثابت داستان های کوتاه که حفظ آغاز، میانه و پایان است استفاده کنم و به جایش سعی کردم تمامی داستان های کتاب به رغم ناپیوستگی محتوایی، به لحاظ فرم، ریتم و ساختار کلی شان همجنس باشند. بنابراین نوعی فضای مینیمال در این کتاب به وجود آمده که حاصل وسواس بیشتر من در «فکرهای خصوصی» است نسبت به «یادت نرود که..»و طبعاً نگرشی تکنیکال تر.
+داستان هایت در عین سادگی گاه پیچیده می شوند، اما همچنان به رئالیسمی سفت و سخت در کارهایت پایبند هستی. چگونه به این رئالیسم دقیق در آثارت می رسی؟
یکی از اصلیترین دلایلش علاقۀ شخصی من است به رئالیسم و حتی ناتورالیسم که دلیلی هم نمی شود برایش پیدا کرد. و باور دارم که گاه پیچیدگی در سادگی نمودار می شود. اصولاً مشاهد هگر خوبی هستم. به جامعۀ پیرامونم همیشه بادقت می نگرم. بسیاری از جزییات داستانهایم را از دل اتفاقات روزمرۀ زندگی خودم یا دیگران بیرون می کشم.
همیشه این خرده اتفاقات یا بسیاری از روزمرگی هایی که از کنارشان به سادگی عبور می کنیم می توانند جرقه ای برای شکلگیری یک داستان کوتاه یا حتی بلند باشند.
+چه در مجموعه داستان کوتاهت و چه در دو رمانت به نظر می رسد به پایان خوش و البته پایان بسته اعتقادی نداری!
درست است که شاید داستان های من پایان بسته و محتوم به شکل کلاسیک نداشته باشند اما پایانشان باز هم نیست. اصولاً اعتقاد دارم که داستان باید در انتها فرصتی به مخاطب بدهد تا آنالیزش کند، تا به آن فکر کند، تا به سرنوشت شخصیت های آن بیندیشد و ذهنش کمی درگیر شود. به شخصه دوست ندارم وقتی کتابی می خوانم یا فیلمی می بینم کارگردان یا نویسنده لقمۀ جویده شده در دهانم بگذارند. داستان قطعاً نباید به حال خودش رها شود اما ممکن است به شکل کلاسیک هم پایان نیابد و بد نیست خواننده کمی به این سبک از داستان ها نیز عادت کند. دربارۀ پایان هم راستش به زعم من همه چیز در زندگی نسبی است. خوشی و تلخی، ناکامی و پیروزی و تضادهایی از این دست مفاهیمی اند که خیلی وقت ها در نگاه هر شخص به شکلی مجزا معنا می یابند. لزومی ندارد مثلاً داستان شما حتماً با "عروسی" و "وصال" تمام شود. یا مثلاً حتماً همۀ شخصیت های شما "زیبا"، "چشم آبی"، یا "قدبلند" باشند. این ها یک داستان اجتماعی واقعگرا را خراب می کند. به شخصه در داستان هایم به سراغ آدم های عادی و معمولی جامعه می روم نه شخصیت های افسانه ای با نیروهایی خارقالعاده یا ثروتی وصف ناپذیر بنابراین پایانی هم که برای آن مقطع از زندگی آن ها در نظر می گیرم باید منطبق با واقعیت و باورپذیر باشد. در «انگار خودم نیستم» اشاره ای نمی کنم که لعیا و کامروز آشتی می کنند یا نه، اما کدهایی در داستان وجود دارد که مخاطب باید به آنها رجوع کند. کامروز، امیدوار به کانادا می رود تا شاید لعیا عذرخواهی او را بپذیرد. فکر می کنم این انتخاب ها در چارچوب سبک و ژانری هستند که برای نوشتن داستان هایم در نظر گرفته ام و عناصر داستان نباید از اسلوب های ژانری خود تخطی کنند.
+نکتۀ جالبی در بعضی از داستان های کوتاه مجموعه «فکرهای خصوصی» وجود دارد؛ بعضی از شخصیت ها در چند قصه تکرار شده اند اما با سرنوشت هایی متفاوت؛ این انتخاب علیرغم غافلگیرکننده بودنش نگرانت نکرد که مبادا برخی از خوانندگان متوجه عامدانه بودنش نشوند و گمان کنند در قصه گویی دچار خطا شده ای؟
به تجربه گرایی علاقه دارم و معتقدم گاهی نویسنده می تواند با انتخاب هایی حتی کوچک دست به آشنایی زدایی بزند. این انتخاب یکجور بازیگوشی بود به منظور غافلگیری مخاطب و البته واداشتن او به این فکر که فلان شخصیت می تواند در موقعیتی دیگر و در داستانی دیگر سرنوشتی دیگر هم برایش رقم بخورد و مختصات این تغییر سرنوشت می تواند به اندازۀ تفاوت مرگ و حیات او باشد.
+چرا به اقتباس سینمایی یا تلویزیونی از کتاب هایت فکر نمی کنی؟ به نظرم چه دو رمانت و چه داستان های کوتاهت جذابیت دراماتیک بالایی دارند.
کار من سینماست. علاقۀ اصلی ام هم سینماست؛ چه در حوزۀ کار میدانی و عملی (فیلمسازی) و چه در حوزۀ نوشتن برای سینما (نقد و فیلمنامه). بارها موقعیت هایی برای اقتباس سینمایی از کتاب هایم پیش آمد که نشد. درواقع یا به توافق نرسیدیم و یا کارها متناسب با مدیوم مدنظر سرمایه گذار و تهیه کننده نبودند. اما قطعاً این اتفاق به زودی رخ خواهد داد.