..........................
خبرگزاری ایبنا
شنبه 29 شهریور 1399
..........................
به گزارش خبرگزاری كتاب ایران (ایبنا)سید مسعود آذرفام از جمله مترجمان و دانشپژوهان جوان حوزه فلسفه است كه علیرغم سن كم توانسته است تعداد جالب توجهی از شروح معتبر حوزه فلسفه و بهویژه فلسفه آلمانی را به فارسی ترجمه و منتشر كند. آخرین كتابی كه با ترجمه او منتشر شده است، «درآمدی بر فهم ایدئالیسم آلمانی» نوشته ویل دادلی فلسفهپژوه انگلیسی زبان است. آذرفام میگوید كتاب دادلی در میان شرحهای انگلیسیزبان از ایدئالیسم آلمانی اثری استثنایی و قابل اتكا محسوب میشود. با او درباره این كتاب و دلایل علاقهمندیاش به فلسفه آلمانی گفتوگویی كردهایم كه در ادامه میخوانید.
از مجموعه آثاری كه ترجمه كردهاید اینگونه برمیآید كه برنامهای برای پرداختن به آثار مرتبط با حوزه اندیشه در آلمان قرن نوزدهم دارید. این برنامه چگونه شكل گرفته است و تا كجا پیش خواهد رفت؟
در سیر مطالعه و تفکرم در باب اندیشه غرب به معنای عام کلمه، که فلسفه، سیاست و ادبیات غرب را دربرمیگرفت متوجه شدم که اگرچه میتوان از غرب مدرنِ واحدی سخن گفت که بنیادها و آرمانهای واحدی دارد، مانند عقلانیت، آزادی و...، انشعاباتی در این میان وجود دارد که میتوان آنها را به وضوح نشان داد، به عنوان مثال ما انقلاب صنعتی را در انگلستان میبینیم و انقلاب سیاسی را در فرانسه. در این میان به نظر میرسد که بنیادینترین نوآوریهای فلسفی غرب مدرن در آلمان شکل گرفته و به یک معنا بار تأمل فلسفی غرب بر دوش آلمان بوده است. از این رو برای اینکه غرب به مثابه یکی از مؤلفههای تمدنی خودمان را بیشتر و عمیقتر بشناسیم، و از این طریق پرتوی بر اکنونیت تاریخی خودمان بیفکنیم، تأمل در بنیادها و سیر تطور فلسفه آلمانی یک ضرورت به حساب میآید. پرداختن من به فلسفه آلمانی نیز تا اندازه زیادی ناشی از همین احساس نیاز بوده است. البته این به این معنا نیست که فیلسوفان سنت انگلیسی، فرانسوی و ایتالیایی در درجه دوم اهمیت قرار دارند. از قضا در وضعیت کنونی اندیشه در ایران پرداختن به فیلسوفانی چون هابز و لاک از نان شب هم واجبتر است. اما واقعیت این است که آلمانیها سنتز بینظیری از سنت فلسفی غرب به دست دادهاند که برخی از مفسران عظمت کار آنان را با دوره طلایی فلسفه در یونان باستان مقایسه کردهاند. به نظر میرسد که سنت اندیشه آلمانی چنان غنی است که نمیتوان حد یقفی برای آن متصور شد. من نیز به نوبه خودم به عنوان یک دانشآموز فلسفه و سیاست سعی میکنم هم درباره این سنت فکری بیشتر بیاموزم و هم اینکه در حد توان خودم دست به ترجمه و تألیف نیز بزنم.
هم در عنوان اصلی كتاب و هم در عنوانی كه برای ترجمه انتخاب كردهاید، تاكیدی بر مقوله «فهم» ایدئالیسم آلمانی وجود دارد. این تاكید چه دلالتی دارد. خواننده با خواندن این متن چگونه فهمی از ایدئالیسم آلمانی بهدست خواهد آورد؟ خاستگاه اندیشهای ویل دادلی، نویسنده كتاب، كجاست؟ مخاطب كتاب تا چه میزان میتواند اطمینان داشته باشد كه فهمی كه از این اثر به دست میآورد، فهم همان مباحثی بوده كه ایدئالیستهای آلمانی قصد ارائهاش را داشتهاند و نه فهمی تحریف شده توسط یك مفسر؟
«درآمدی بر فهم ایدئالیسم آلمانی» از مجموعه «فهم جنبشها در اندیشه مدرن» انتشارات راتلج است و اصطلاح «فهم» در عنوان تمام کتابهای این مجموعه آمده است. در نتیجه به نظر نمیرسد که مؤلف مراد خاصی از استعمال اصطلاح «فهم» داشته باشد. در حقیقت کل این مجموعه در پی آن است که فهمی مقدماتی و در عین حال بنیادین از جنبشهای اصلی اندیشه مدرن به دست بدهد. اما درباره «درآمدی بر فهم ایدئالیسم آلمانی» به طور خاص باید عرض کنم که به نظر میرسد خواننده، که البته منظور خواننده مبتدی در فلسفه نیست، با خواندن این کتاب میتواند فهم تا اندازهای منسجم و دقیقی از کلیت ایدئالیسم آلمانی به دست آورد و از آن به عنوان نردبانی برای مطالعه متون اصلی این جنبش استفاده کند. نثر دادلی بسیار شیوا و روان است و به نظر میرسد که توانسته دستکم بنیادها را توضیح بدهد و اساساً از کتابی از این دست نباید انتظاری بیش از این داشت.
بحث تفسیر و تشریح هم مقوله بسیار پیچیدهای است. بلاخره باید بپذیریم که هرگونه تفسیری نوعی تحریف است و اساساً تفسیر با تحریف است که ممکن میشود. اما این بدین معنی نیست که مفسر هر سخنی را میتواند در دهان مؤلف بگذارد. ما حدودی برای تفسیر داریم که مفسر را مقید میکند. اما این نکته هرمنوتیکی را هم باید در نظر داشت که میتوان با «تحریف» تعمدی یک متن، البته نه با ادعای بازگویی نیت مؤلف، افقهای جدیدی را در متن گشود و فهم را بیشتر پیش برد. دادلی هم بالاخره یک مفسر است و بیتردید فضایی که او میگشاید فزونیها و کاستیهایی دارد. اما به نظر میرسد که برای یک شرح مقدماتی توانسته تا اندازه زیادی حق مطلب را اداء کند.
كانت و هگل به عنوان دو فیلسوفی كه در حلقه ایدئالیستهای آلمانی دستهبندی میشوند به صورت منفرد نامهایی آشنا در تاریخ فلسفه هستند و از اساس نحله بزرگ اندیشهای متعددی كه شاید ارتباط چندانی نیز با یكدیگر نداشته باشند از اندیشههای این دو فیلسوف تغذیه كردهاند. بر چه مبنایی این دو در یك حلقه یا نحله گنجانده میشوند؟ ایدئالیسم آلمانی به عنوان یك نحله فلسفی را چه كسی یا كسانی طرح كردهاند و این مفهوم تا چه میزان همهگیر و پذیرفته شده است؟
هیچ یک از فیلسوفانی که اکنون ایدئالیست میدانیمشان، برای توصیف موضع فلسفی خودشان از این عنوان استفاده نکردهاند. این ماتریالیستهای قرن نوزدهمی بودند که در دهه 1840 فیلسوفانی چون کانت، فیشته و هگل را ایدئالیست خواندند و بعدها هم همین اصطلاح در تاریخ فلسفه باب شد. اگرچه نمایندگان بزرگ ایدئالیسم آلمانی (کانت، فیشته، شلینگ و هگل) از جهات گوناگون تفاوتهای بنیادینی با هم دارند، روی اصول واحدی میاندیشند و همین اصول به ما اجازه میدهد که آنان را اعضای یک نحله فلسفی بدانیم. کانت مسیری را در فلسفه گشود که فیلسوفان متعاقب او در همان مسیر قدم گذاشتند، به همین خاطر است که بهدرستی میتوان فیشته، شلینگ و هگل را وارثان کانت دانست. برای کانت مسئله رابطه سوژه و ابژه اهمیت زیادی داشت و او در بین این دوگانه طرف سوژه را گرفت. پیش از کانت باور بر این بود که برای حصول شناخت این سوژه است که باید خود را با عالم خارج تطابق دهد، اما کانت قضیه را کاملاً معکوس کرد و نتیجه این شد که عالم واقع یا به بیان دیگر ابژه باید واجد ویژگیهایی باشد که بتواند به ادراک سوژه درآید. این بازصورتبندیِ ساختار شناخت و آگاهی را میتوان نقطه آغاز ایدئالیسم آلمانی دانست. صورتبندی کانت واجد ابهامات و ایراداتی بود که وارثانش در پی حل آن برآمدند و سیر تفکر فلسفی از کانت تا هگل، روایت درگیر شدن فیلسوفان با مسائل کانتی بوده است. اما پیشرفتی که در فلسفه هگل صورت میگیرد یکی وارد کردن مقوله تاریخ در فهم ساختار آگاهی انسان است و دیگری طرح مقوله «دیگری». به عنوان مثال آنجا که کانت از مقولات فاهمه سخن میگوید که لازمان و لامکان هستند و در طی ادوار تاریخ تغییری در آنها پدید نمیآید، هگل این مقولات را تاریخی میداند، که البته در وجود خودِ مقولات تردیدی روا نمیدارد. یا اینکه هگل از رویارویی خودآگاهیهای متفاوت در کنار هم سخن میگوید که مسیر تحول «روح» را تعیین میکنند.
فیلسوفانی مانند كانت و هگل گستره وسیعی از مباحث و مسائل را طرح كردهاند. كتاب در دو فصل به نسبت كوتاه به این دو پرداخته. در این دو فصل چه میزان از اندیشه این دو به مخاطب منتقل میشود و كدام جنبهها از اندیشههایش بیشتر مدنظر نویسنده بوده است؟
بالاخره باید بپذیریم که این کتاب صرفاً یک شرح مقدماتی بر آراء فیلسوفان ایدئالیست است و نباید انتظار داشته باشیم که در کتابی از این دست مفسر کل آراء فیلسوفان را شرح دهد و تقریر کند. دادلی در این کتاب کاملاً گزینشی عمل کرده و بر آن بوده است تا مفاد اصلی اندیشه فیلسوفان ایدئالیست را به زبانی ساده شرح دهد. اینکه ایدئالیست آلمانی از کجا و چگونه زاده شد و در طی مسیر تطورش چه اتفاقاتی روی داد. با این حال مضامینی نیز هستند که این شرح بدان نپرداخته و اساساً نباید نیز بدان میپرداخته است. مخاطب پس از آنکه به دریافتی نسبتاً جامع از کلیت ایدئالیسم آلمانی دست یافت، خودش میتواند به آثار دیگر رجوع کند که به جوانب جزئیتر این نحله پرداخته است. به عنوان مثال، برای مخاطبی که میخواهد به طور خاص درباره فلسفه هنر یا فلسفه طبیعت در ایدئالیسم آلمانی تحقیق کند، این کتاب چندان اقناعکننده نخواهد بود. اما میتوان گفت که این کتاب در بین شروح انگلیسیزبان که به ایدئالیسم آلمانی پرداختهاند، کمنظیر است. نثر دادلی بیتکلف، روشن و منسجم است و همین باعث میشود که خواننده در بین غموض جملات و واژگان، فحوای بحث را گم نکند. طرح این نکته نیز خالی از لطف نیست که دادلی به هر حال متأثر از رویکردهای تحلیلی است و همین بر تفسیرش از ایدئالیسم آلمانی نیز تأثیر گذاشته است. او هر جا که لازم باشد از ابزارهایی چون مثال و نمودار استفاده میکند که خوانندهای که شاید برای اولین بار اثری درباره ایدئالیسم آلمانی میخواند نیز بتواند از کتاب چیزی اخذ بکند.
از ویژگیهای جالب كتاب، طرح مناظرات قلمیای است كه حول محور انتقاد از اندیشههای یك فیلسوف توسط فیلسوفهای پس از او طرح میشود. نقد یاكوبی بر كانت، دفاع راینهولد از كانت و... این شیوه تا چه حد توانسته جامعیتی به مباحث طرح شده در این كتاب بدهد؟ آیا مباحث و مناظراتی كه در كتاب طرح شده میتواند معرفی جامعی از ایدئالیسم آلمانی ارائه دهد؟
به یک معنا فلسفه عبارت از گفتوگو است. ما از افلاطون آموختهایم که حقیقت جز از مسیر گفتگو و دیالوگ مکشوف نمیشود؛ و این تضارب آراء است که موجب شکوفایی اندیشهها میشود. بر این اساس، خط سیر فلسفه صرفاً از مسیر دیالوگ با گذشته پیش میرود و طبیعی است که هیچ فیلسوفی از صفر شروع نمیکند. دادلی هم همانند مفسران دیگر این مناظرات را طرح نمیکند، بلکه آنها را بازسازی میکند. شاید در این روند روی برخی جنبهها تأکید بیشتری داشته باشد و از جنبههای دیگر چشم بپوشد. ولی به نظر میرسد که در شرحی که از ایدئالیسم آلمانی دارد، با زبانی بیتکلف روند شکلگیری و تحول این مناظرات را به خوبی طرح کرده استکه البته میتوان نقدهایی نیز به نحوه این طرح داشت.