گروه انتشاراتی ققنوس | کافه نادری داستان یک نسل
 

کافه نادری داستان یک نسل

روزنامه شرق 

مصطفی قوانلوقاجار: «بحران باب روز بود: بحران خانواده، بحران عشق، بحران روابط مشترک، حتی اظهار عشق هم می‌توانست یک عمل ابلهانه بورژوایی باشد و باعث اختناق جنسی بشود. اما مم‌تر از همه بحران ایدئولوژیکی بود یا به قول آلبا دنیا نباید دیگر آن طوری بگردد که تا به حال گردیده است. و این موضوعی بود که آلبا پیرانی و فرزاد مفتون روزنامه‌نگار می‌توانستند ساعت‌ها درباره‌اش با تو حرف بزنند و سیگار پشت سیگار روشن کنند.» کافه نادری روایتی از یک نسل است که بنا داشت تقدیر را گردن ننهد و ننهاد بی آنکه از بختک شوم غربت و فرسایش گریزی یافته باشد. نسلی که در کافه نادری روشنفکر شدند و پشت صندلی‌های چوبی این کافه از سوسیالیسم گفتند و از عشق اما در خاک کویر دفن شدند و نامی به یادگار نگذاشتند. روزنامه‌نگاران این نسل فرزاد مفتون و منصور فتاح هستند دنیا را می‌چرخند انقلاب‌ها را می‌بینند و دست آخر در پشت یکی از صندلی‌های کافه نادری جا خوش می‌کنند. نویسنده در این کتاب سعی کرده بی‌ آنکه زمان و مکان را در سر جایش بنشاند داستان را به پیش ببرد. نویسنده گاه حرف‌هایش را از زبان شخصیت‌های قصه می‌گوید گاه جریان قصه را رها می‌کند و به نثر بها می‌دهد. در این داستان شخصیت‌های بسیاری وجود دارند. تنوع شخصیت‌ها گاهی باعث می‌شود تا آنها را در کشاکش داستان گم کنیم اما انگار برای نویسنده بی‌سرانجامی شخصیت‌ها اهمیتی ندارد. او مشغول روایت داستان یک نسل است از جوانی تا نقطه آخر. ما این داستان را به کسانی که قصد نوشتن دارند پیشنهاد می‌کنیم در کتاب لغت‌ها کلمات فراوانی وجود دارد که باعث غنی‌تر شدن گنجینه لغوی یک نویسنده می‌شود. گاهی اوقات داستان از زبان یکی از پیشخدمت‌های کافه بیان می‌شود و او می‌گوید روزی چرچیل به این کافه آمده و از سیگارهای ایرانی می‌کشد و می‌گوید ملتی که این جور سیگارها را بکشه پیشرفت نمی‌کنه! 

ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه