گروه انتشاراتی ققنوس | چهره دو خواهر
 

چهره دو خواهر

نگاهی به رمان «خانواده‌ای محترم» نوشته ایزابلا بوسی فدریگوتی 

روزنامه ایران

الف- کلارا؛ تجلی عینی تسلیم در برابر سنت و عامل تثبیت آن:«کلارا» درون‌گرا و «ویرجینیا» برونگرا دو خواهرند که حالا دوره کهنسالی را می‌گذرانند. در این داستان تسلیم یا عصیان در برابر سنت و رسوم، در قالب فردیت این دو خواهر بازنمایی می‌شود. روایت کلارا از زبان دوم شخص و روایت ویرجینیا از نگاه اول شخص است. پدرشان مردی است مذهبی و هوادار اصول اخلاقی. مادر، پیش از ازدواج بسیار شاد بود، ولی به دلیل «عدم بروز احساسات، که یکی از اصول خانواده‌های محترم است»، به رغم حفظ مهربانی، زنی وحشت‌زده و و سواسی شده است. در اولین بخشهای روایت ما می‌فهمیم که ازدواج پدر و مادر بنا بر مصلحت خانواده‌ها صورت گرفته است: مصلحتی که معیار آن ظاهراً اصول اخلاقی است، ولی آن اصول اخلاقی بیش از هر چیز به اصل و نسب، میزان ثروت و مایملک خانواده‌ها وابسته است و این ازدواج در واقع حلقه‌ای است که به واسطه آن سران دو خانواده در «مجموعه‌ای از منافع مادی با هم شریک می‌شوند.» از این رو اینجا عشق و احساسات عاشقانه نقشی ندارند و از نظر خانواده‌های محترم این «امور متعلق به عامه» است. پدر و مادر همیشه اختلاف دارند، اما جر و بحث‌شان پنهانی است، زیرا «بلند صحبت کردن و خشمگین شدن دون شان یک خانواده محترم است». پدر و مادر بدون توجه به سلیقه دخترها لباسهایی یکسان به آنها می‌پوشانند و تعالیمی یکسان را به آنها تحمیل می‌کنند. «زیرا رمز بقای سنت، که خارج از اراده انسانها است و فقط به وسیله آنها تشدید می‌شود، در همسانی و یکسانی و این همانی مردم هر دوره معنا پیدا می‌کند.» کلارا که طراحی را دوست دارد از این نیروی ناپیدا تبعیت می‌کند و ویرجینیا که به رقص علاقه دارد، به آن بی‌اعتناست. در جنگ جهانی اول پدر به جبهه می‌رود و مادر و دخترها به دهکده‌ای نقل مکان می‌کنند. کلارا به سبب محافظه‌کاری، ویرجینیا را بسیار بی‌پروا می‌داند. از نظر او نه تنها به این دلیل که ویرجینیا به راحتی با پسرها بگو و بخند می‌کند، بلکه حتی به علت «پریشان کردن موها و ریختن‌شان روی شانه‌ها (به جای بافتن آنها) حرمت خانواده را زیر سوال می‌برد.» کلارا یک بار کنار دریاچه ویرجینیا را می‌بیند که با خونسردی دارد در حضور یک سرباز لباس شنایش را عوض می‌کند. از دیدن این صحنه آشفته می‌شود و به خانه بازمی‌گردد ولی به کسی چیزی نمی‌گوید. دفتر یادداشت‌های او را می‌خواند. در دفترچه اسم چند پسر را می‌بیند، اما درباره صحنه کنار دریا چیزی پیدا نمی‌کند. جنگ با استقلال ایتالیا به پایان می‌رسد و آنها به خانه‌شان برمی‌گردند. با وجود تغییر بسیاری از معیارهای زندگی، خانواده آنها سنت‌های کهن را همچنان حفظ می‌کند. چندی پس از جنگ، ویرجینیا با مردی به نام «جورجو» ازدواج می‌کند و با او به ونیز می‌رود. کلارا نیز با مرد بسیار خوش‌قیافه‌ای به اسم «ل» آشنا می‌شود. کلارا در رابطه با او به خاطر رعایت رسوم، به خود می‌قبولاند (احساس خود را سرکوب می‌کند) که نسبت به مسائل جنسی و عشق چشم و گوش بسته بماند. به همین علت ترجیح می‌دهد فقط به حرفهای مرد گوش دهد. در این موقعیت ویرجینیا با پسر کوچکش به خانه پدر می‌آید. معلوم می‌شود که می‌خواهد طلاق بگیرد. «ل» بالاخره به کلارا پیشنهاد ازدواج می‌دهد و رسماً به خواستگاری‌اش می‌آید. خانواده به دلیل «اصل و نسب و ثروتش»، قبول می‌کند. کلارا با لباس عروسی در کلیسا حاضر می‌شود ولی داماد نمی‌آید. روز بعد، کلارا از یادداشت «ل» می‌فهمد که «او نتوانسته خود را برای حضور در جشن راضی کند»، ویرجینیا دوباره حامله می‌شود و چندی بعد دوباره «ل» پیدایش می‌شود. به کلارا پیشنهاد می‌کند مخفیانه در شهر دیگری با یکدیگر ازدواج کنند، ولی کلارا به رغم علاقه به او به خود می‌قبولاند و خواسته‌اش را زیر پا می‌گذارد تا به آداب و رسوم خیانت نکند. کلارا هیچگاه «ل» را فراموش نمی‌کند. بعدها با نگاه کردن به عکسش، حس می‌کند عاشقش بوده است و افسوس می‌خورد که نتوانسته از همجواری با او لذت ببرد. 

طلاق ویرجینیا، ضربه‌ای دیگر به خانواده وارد می‌کند، زیرا در یک خانواده محترم «طلاق عملی بسیار بد محسوب می‌شود: حتی اگر عدم جدایی منجر به خودکشی یکی از طرفین یا جنایت شود». ویرجینیا که تا اینجای داستان شخصیت چندان دلچسبی برای من شرقی ندارد، علیه این نهاد اخلاقی-اجتماعی به پا می‌خیزد و به حکم ذهن و دلش عمل می‌کند و با فرزندانش در خانه پدر مقیم می‌شود. حتی فراتر می‌رود: بدون توجه به آداب و رسوم خانواده مرتباً تنهایی به مسافرت می‌رود و لباسهای بسیار شیک می‌پوشد و خود را طبق مد روز آرایش می‌کند و اینها «یعنی رودررویی مستقیم با شأن یک خانواده محترم یا در واقع سنت.» مردهای زیادی به عنوان عشاق ویرجینیا پایشان به خانه باز می‌شود. خانواده هیچ یک را لایق خود نمی‌داند تا اینکه بالاخره مردی به نام «تولیو» که اهل سیاست و طرفدار حکومت فاشیستی است، پیدایش می‌شود. پدر از او خوشش نمی‌آید. ویرجینیا بر خلاف سنت خانوادگی تولیو را یک شب در خانه نگه می‌دارد. از آن پس بارها تولیو شب را در خانه آنها می‌گذراند و «سنت را که عامل مخرب امیال و فردیت خود می‌بیند، زیر پا می‌گذارد.» خواننده ایرانی در رفتار این زن نوعی وقاحت می‌بیند، زیرا ژرف ساخت ایستادگی در برابر سنتهای دست و پا گیر به صراحت نیاز دارد، اما خروج این امر از محدوده‌ای معین آن را وقاحت و بی بند و باری جلوه می‌دهد. بی‌دلیل نیست که این دو واژه در عرصه اخلاق بسیار به هم نزدیک‌اند و اگر صراحت را نوعی صداقت بدانیم، نکته‌ای از صداقت را در افراد وقیح می‌بینیم؛ خصوصاً در اموری که به مناقشه سنت‌گرایی و ضدیت با آن برمی‌گردد. به هر حال ویرجینیا یک روز اثاثیه‌اش را می‌بندد و بی‌توجه به مخالفت‌های پدر و مادر با تولیو به شهر می‌رود و پس از مدتی با او ازدواج می‌کند. هنگام رفتن به کلارا می‌گوید «او هم بهتر است از خانه‌ای که جهان در آن به پایان رسیده است، برود.» پس از رفتن او کلارا خیلی ناراحت می‌شود و برای تجدید خاطره به اتاقش می‌رود. دفتر یادداشت او را برمی‌دارد و آن را می‌خواند. صفحات زیادی از دفترچه درباره ملاقات با مردی به نام «ل» و نیز خبر حاملگی و به هم خوردن عروسی کلارا است. کلارا بارها و بارها آن را می‌خواند و از تاریخ یادداشت‌ها و مطابقت آنها با روزهای پیش از عروسی خود، حس می‌کند که ویرجینیا با نامزدش یعنی «ل» رابطه داشته است و در واقع «ل» به خاطر ویرجینیا دو بار از حضور در مراسم عقد خودداری کرده است. همچنین حس می‌کند که پسر دوم ویرجینیا از «ل» است؛ زیرا آن زمان ویرجینیا به علت فاصله‌گیری از جورجو نمی‌توانست از او حامله شود. از خیانت آنها و حماقت خود ناراحت می‌شود و چون نمی‌تواند باور کند، طی سالهای متمادی بارها دفترچه را می‌خواند و تاریخ ملاقات ویرجینیا با «ل» را با تاریخ نامزدی و عروسی خود تطبیق می‌دهد و بارها روابط آنها را با همدیگر مجسم می‌کند. کلارا با وجود دلخوری از ویرجینیا، کلمه‌ای درباره این وقایع با او صحبت نمی‌کند. توجه داشته باشید که نویسنده این صحبت نکردنها را می‌آورد تا با توجه به بخش دوم رمان، تمام حقیقت را به خواننده نگوید و ما همچنان با یک ابهام زیباشناختی (یا اگر دوست دارد «عدم قطعیت») مواجه باشیم. ویرجینیا گاهی به خانه پدر می‌آید. همیشه بسیار زیبا، شیک و لوند است و کلارا و مادر را به خاطر نوع لباسشان سرزنش می‌کند و برای آنها هدایایی مثل لباس و عطرهای جدید می‌آورد. او به شدت از چیزهای کهنه و قدیمی بدش می‌آید. 
ب- ویرجینیا نماد تضاد و نفی سنت: همان گونه که دیدیم ویرجینیا رسوم و قواعد اخلاقی حاکم بر خانواده محترم را دوست ندارد. آن آداب و رسوم، خانه و اثاثیه‌اش را سبب محدودیت آزادی خود می‌داند اما روایت او از واقعیت‌ها یا رخدادهای خاص زندگی همان چیزی نیست که کلارا به خواننده می‌گوید، در نتیجه ما نمی‌فهمیم حقیقت چه بوده است. اما تردیدی نداریم که از نظر او پدرش مردی است که از آنها می‌خواهد اصول اخلاقی را رعایت کنند، با پسرها حرف نزنند، کلیسا بروند و نماز بخوانند اما خودش درست عکس آن اصول اخلاقی رفتار می‌کند. او متوجه می‌شود که پدرش با معلم پیانو، پرستار انگلیسی بچه‌ها و با دخترخاله مادرش روابط عاشقانه دارد و به علت مشاجره دائمی پدر و مادر پی می‌برد و در پیری پدر می‌فهمد که مادر دارد انتقام می‌گیرد. ویرجینیا جنگ جهانی اول، یعنی یک عامل مخرب را «فرصتی برای رها شدن از قید و بندهای خانوادگی و امر و نهی‌های پدر و آداب خشک مادر می‌داند.» مادرش تنها رفتن به کنار دریاچه را ممنوع می‌کند، ولی او یک روز خودسرانه برای شنا به دریاچه می‌رود. لباس شنا را از تن درمی‌آورد و ناگهان متوجه می‌شود سربازی در چندقدمی‌اش ایستاده و به او خیره شده است. او از سرباز می‌خواهد نگاهش نکند، ولی سرباز گوش نمی‌دهد و ناگهان حس می‌کند می‌تواند هیچ خجالتی در مقابل او لباسش را عوض کند. به همین دلیل با خونسردی لباسش را به تن می‌کند و از نگاه سرباز لذت می‌برد. سرباز پس از این که او لباسش را می‌پوشد به حالت فرار از آنجا دور می‌شود. ناگهان ویرجینیا متوجه حضور کلارا پشت درختها می‌شود و بعدها با شنیدن ملامت پدر و مادر و عوض شدن رفتار آنها فکر می‌کند که کلارا موضوع را به همه گفته است. به هر حال ویرجینیا این اتفاق را آغاز راه کج در زندگی خود می‌داند و پس از آن با پررویی به چهره سربازهایی که می‌بیند خیره می‌شود تا بلکه سرباز کنار دریاچه را پیدا کند. پس از جنگ و بازگشت به خانه، ویرجینیا دیگر نمی‌تواند محیط خانه را تحمل کند؛ زیرا علاوه بر قوانین خشک حاکم بر خانواده، حس می‌کند دیگران به عنوان یک «دختر بد» به او نگاه می‌کنند. به دعوت یکی از فامیل‌ها و موافقت پدر و مادرش به ونیز سفر می‌کند. آنجا به دلیل اجبار در پوشیدن لباس‌هایی روستایی گونه، با مشاهده دختران شیک‌پوش و آراسته همسن خود، خجالت می‌کشد و متوجه تمسخر آنها می‌شود. جورجو که از بستگان آنهاست به او اظهار علاقه می‌کند و او خیلی راحت تن به عشقبازی با او می‌دهد، این جریان را «دومین راه کج در زندگی خود می‌داند». او پس از بازگشت به خانه، به اصرار پدرش با جورجو ازدواج می‌کند. در واقع این ازدواج اجباری به ویرجینیا تحمیل می‌شود و او با شوهرش به ونیز می‌رود. ویرجینیا به لطف سخاوت شوهرش همیشه با سر و وضعی آراسته و لباس‌هایی شیک ظاهر می‌شود. اما پس از مدت کوتاهی رابطه‌شان سرد می‌شود. ویرجینیا حتی به روابط عاشقانه جورجو با مستخدمه‌های خانه پی می‌برد. با این حال به اصرار و اجبار خانواده خود و خانواده شوهرش حامله می‌شود. به عبارت دیگر حتی ویرجینیای عصیانگر هم، در امر ازدواج و بچه‌دار شدن در مقابل قدرت سنت به زانو درمی‌آید. چه کسی از این سنت‌ها به شکلی افراطی جانبداری می‌کند؟ یکی‌شان پدرش است که ویرجینیا در همین زمان متوجه می‌شود که او با خواهرشوهرش رابطه دارد و از او صاحب یک پسر شده است. کشف این امر توسط خانواده شوهر، سبب سردی بیشتر روابط ویرجینیا و جورجو و بی‌اعتنایی مادرشوهرش می‌شود. یعنی الگوهای حاکم کسی را مورد تعرض قرار می‌دهد که هیچ نقشی در نفی این یا آن جنبه‌اش ندارد. 
کدامیک درست عمل کردند؟ کلارا اکنون زنی هشتاد ساله است. او با ویرجینیا زندگی می‌کند، ولی غیر از ساعات غذا همدیگر را نمی‌بینند. آنها خانه را به دو قسمت مجزا تقسیم کرده‌اند و هر یک در بخش خود زندگی می‌کنند. تفاهمی با هم ندارند و در جمله‌های معمول سر میز غذا، با طعنه و کنایه همدیگر را آزار می‌دهند. ویرجینیا هنوز هم مانند دوران جوانی‌اش ساعات زیادی را وقف آرایش پوست و موی خود می‌کند و از نظر کلارا جذابیت خود را حفظ کرده است. کلارا مانند بیشتر سنت‌گراها وقتش را به مرور خاطرات گذشته می‌گذراند. اشیایی که مربوط به گذشته هستند، مثل یادداشت‌های «ل» نامه‌ها دکتر و آلبوم‌های عکس در یادآوری خاطرات به او کمک می‌کنند. او نیز مانند مادرش معتقد به رعایت آداب و رسوم است و در تفکراتش خود را زنی خسیس و وابسته به اشیای عتیقه خانه و اموالش می‌داند. 
جدا از ضعف اساسی رمان که می‌توان آن را در تکرار سوژه‌های مشابه، موضع‌گیری‌ها و نیز ارزیابی‌های ذهنی این دو خواهر دانست، محور روایت‌ها در شمار بسیار زیادی از داستانها آمده است. با این حال نمی‌توان منکر کشش قصه و شکل روایی آن شد. موضوع مقابله با سنت و اعتقادات و باورهای ضدتکامل، نه به ایتالیا محدود می‌شود و نه به فاصله دو جنگ جهانی یا دوره آناکارنینا. همین حالا که این متن را می‌خوانید چه در آمریکا و سوئد و چه در کشورهایی مثل برمه (میانمار) و افغانستان و عربستان تک‌تک انسانها با این امر دست به گریبانند، فقط نسبت‌ها فرق می‌کند. در دانمارک اگر یک زن برهنه در حیاط منزلش دراز بکشد و حمام آفتاب بگیرد، سنت‌شکنی نکرده است. او زمانی در تقابل با سنت قرار می‌گیرد که از دخترش بخواهد حجاب داشته باشد. در عربستان یک زن باید شهامت به خرج دهد تا «ننگ عنوان» اولین راننده زن را به جان بخرد. نکته دیگر این که، هر فرد سنت‌شکنی انسانی پویا و متعالی نیست و هر شخص سنت‌گرایی در کلیه عرصه‌های عمل وپراتیک حتماً محافظه‌کارانه و مرتجعانه دست به اقدام نمی‌زند. به لحاظ معنایی این نکته تا حدی در این رمان رعایت شده است. خواننده (من شرقی) در عین حال که ابتدای داستان از بی‌پروایی ویرجینیا بدش می‌آید، از تسلیم‌طلبی کلارا هم لجش می‌گیرد. اما کم‌کم آن بی‌پروایی و این تسلیم‌طلبی را جزو ذات و منش هر دو شخصیت می‌داند و چنین خصوصیاتی را موجه می‌بیند. با این حال نمی‌تواند بطور مطلق به این یا آن خواهر حق بدهد. 
ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه