گروه انتشاراتی ققنوس | چند و چون فیلسوف شدن
 

چند و چون فیلسوف شدن

درباره کتاب چگونه فیلسوف شدم؟ 

روزنامه فرهنگ آشتی

گروه کتاب-کتاب «چگونه فیلسوف شدم» اثر کالین مک گین با ترجمه عرفان ثابتی توسط انتشارات ققنوس در زمستان 1383 با شمارگان 2200 نسخه منتشر شده است. در صفحات نخستین این کتاب پیام کالین مک گین به خوانندگان ایرانی آمده است. 
مک گین در این وجیزه آورده است: «مخاطبان و خوانندگان این کتاب تمامی انسان‌ها هستند. هدف این کتاب تشویق تفکر عقلانی و تامل صادقانه است. این کتاب مبنای دینی یا سیاسی ندارد. خواسته‌ام این است که با طرح مسایل نظری کنجکاوی خوانندگانم را برانگیزم. من به جهانشمول بودن ماهیت انسان خردورز باور دارم.» 
این کتاب که در بر گیرنده سفر کالین مک گین به جهان فلسفه قرن بیستم است، مشتمل بر هشت فصل است. اولین فصل این کتاب زیر عنوان «اولین نشانه‌ها» قرار گرفته است. این فصل از آغاز کودکی مک گین است. مک گین در این فصل آورده است: من در سال 1950، پنج سال پس از پایان جنگ جهانی دوم در وست هارتلپول، شهر معدنی کوچکی در شمال شرقی انگلستان واقع در ایالت دورهام، به دنیا آمدم. بیمارستان محل تولدم نوانخانه‌ای تغییریافته یا به قول امروزی‌ها، سرپناه بی‌خانمان‌ها بود. مادرم بیست ساله و پدرم بیست و شش ساله بود و من اولین فرزند بودم.(ص13) 
فصل دوم این کتاب زیر عنوان از روان‌شناسی به فلسفه به شرح زندگی او از زبان خودش اختصاص یافته است. این فصل چنین آغاز می‌شود: «در پاییز 1968 بلکپول را به مقصد منچستر بارانی ترک کردم، با تمام نگرانی‌های معمول پسربچه‌ای شهرستانی که اولین بار به دانشگاه می‌رود، با دو پسر دیگر در خانه خانم ردی آلف، صاحبخانه‌ام، اقامت کردم و با دانشجوی الکترونیکی اهل ویگان هم‌اتاق شدم که لهجه‌اش حتی از من هم غلیظ‌تر بود. 
فصل سوم این کتاب زیرعنوان منطق و زبان قرار گرفته است. فصول دیگر این کتاب عبارتند از: «ذهن و واقعیت»، «باور، میل و ویتگنشتاین»، «آگاهی و شناخت»، «فرافلسفه و ادبیات داستانی» و «شر، زیبایی و منطق». در مقدمه این کتاب در توضیح اهداف نگارش این کتاب آمده است: هدف این کتاب تبیین فلسفه به شیوه‌ای قابل فهم و جذاب است. ولی بهترین راه انجام دادن این کار چیست؟ پس از آزمودن شماری از طرح‌ها برای چنین کتابی، ناگهان قالب حسب حال به فکرم خطور کرد. قالب‌های رسمی‌تر ناگزیر زیادی شبیه کتاب درسی می‌شدند و هر چند این کتاب‌ها جای خود را دارند، نمی‌خواستم کتابم یادآور کتاب قرائت مدرسه باشد. فهمیدم چیزی که کم داریم تلقی فلسفه همچون موضوعی زیسته شده است-همچون بخشی از زندگی آدم خاکی. 
با طرح فلسفه در زمینه یا بستر حسب حال می‌توانستم شور و حال و دردسرهای این موضوع را منتقل کنم. به شخصه از مطالعه دیگر حسب حال‌ها شرح حال‌های فلسفی بسیار لذت برده‌ام، در این جا به خصوص می‌توانم به حسب حال برتراند راسل و شرح حالی که ری مانک با عنوان «لودویگ ویتگنشتاین: رسالت نابغه» نوشته است اشاره کنم. هر چند ممکن است درباره فلسفه بسیار سره‌گرا و تنزه‌طلب باشم، نمی‌توان هیجان و واقع‌گرایی همراه با رهیافتی شخصی‌تر را انکار کرد. بنابراین در این کتاب فلسفه را در زمینه شخصی‌اش قرار می‌دهم و بر افراد، مکان‌ها و زمان‌های مربوطه تاکید می‌کنم. 
همچنین نوعی کشمکش ذاتی در زندگی فلسفی وجود دارد که سعی کرده‌ام آن را در مورد خودم نشان دهم. امیدوارم حاصل کار بافت و ترکیب آگاهی روزمره فیلسوفی حرفه‌ای را در بر داشته باشد. 
باید به این نکته اشاره کنم که این کتاب نه حسب حالی کامل بلکه حسب حالی فکری است. بنابراین فقط به تجربیات و روابطی می‌پردازم که ارتباط مستقیمی با زندگی فکری‌ام دارند. از تجربیات و روابطی که در ترسیم زندگی فلسفی‌ام نقشی ندارند هیچ ذکری به میان نمی‌آورم، حتی اگر مهم بوده باشند. 
این کتاب بیش از هر چیز به تحولات فکری‌ام مربوط می‌شود. می‌خواهم بر این نکته تاکید کنم، زیرا ممکن است برای خواننده این کتاب بسیار آسان باشد که نپرداختن به رخدادهای غیرفلسفی را حاکی از فقدان چنین رخدادهایی بپندارد. یکی از کلیشه‌های رایج درباره فیلسوفان این است که آنها تمام شبانه روز به تنهایی در اتاقی سرگرم تامل و فکر مداوم هستند. می‌پذیرم که شیوه توصیف زندگی‌ام در این کتاب ممکن است این کلیشه را تایید کند، زیرا به این گونه مسایل دنیوی هیچ اشاره‌ای نمی‌کنم. ولی تکرار می‌کنم که نپرداختن به این موارد را نباید حاکی از فقدان چنین تجربیاتی دانست- به هیچ وجه چنین نیست. من فقط قسمتی از زندگی خود را ترسیم کرده‌ام که فلسفه در آن نقش محوری داشته و همین قسمت هم به اندازه کافی سرشار از شور و هیجان بوده است. 
این کتاب به نوعی از فلسفه می‌پردازد که اغلب «فلسفه تحلیلی» خوانده می‌شود. چنین برچسبی واقعاً تنگ‌نظرانه است، زیرا ماده بحث من معمولاً گرفتن کلمه یا مفهومی و تحلیل آن نیست (مهم نیست این کار چقدر دقیق باشد). من به سنت فلسفی‌ام تعلق دارم که با افلاطون و ارسطو شروع می‌شود و با لاک، بارکلی، هیوم، دکارت، لایب نیتس و کانت ادامه می‌یابد و به فرگه، راسل، ویتگنشتاین و اخلاف فلسفی متاخر آنها می‌رسد. 
این سنت بر وضوح، دقت، برهان، نظریه و صدق یا حقیقت تاکید می‌کند. هدف اصلی سنت یاد شده الهام‌بخشی یا تسلی خاطر یا ایدئولوژی نیست. این سنت دلمشغولی خاصی به «فلسفه حیات» ندارد، گرچه بخش‌هایی از آن چنین دغدغه‌ای دارند. این نوع فلسفه بیشتر شبیه علم است تا دین و بیشتر به ریاضیات شباهت دارد تا شعر-گرچه نه علم است نه ریاضیات. بنابراین خوانندگانی که در پی کتابی درباره فلسفه شرق، یا فلسفه [اروپای]قاره‌ای، یا فلسفه «پست‌مدرن» هستند از مطالعه این کتاب سود نخواهند برد. این کتاب به فلسفه‌ای می‌پردازد که امروزه در گروه‌های فلسفه‌ دانشگاه‌های جهان رواج دارد و عمدتاً فلسفه‌ای از نوع «تحلیلی» است. 
بدین قرار این کتاب به فلسفه دانشگاهی معاصر می‌پردازد. هدف من امعان نظری نه چندان اجمالی در این جهان بوده تا خواننده پس از فراغت از مطالعه کتاب به ویژگی‌های فلسفه حقیقی پی ببرد. بنابراین ممکن است برخی بحث‌های من دشواریاب و بی‌ارتباط با دلمشغولی‌های زندگی روزمره به نظر برسد ولی سعی کرده‌ام تا حد امکان ایده‌ها را به صورتی واضح مطرح کنم و در عین حال انصاف را در حق فلسفه دانشگاهی رایج در سی سال گذشته به جای آورم. 
آنچه در این کتاب می‌یابید چیزی است که در این فلسفه وجود دارد. این نوع فلسفه فقط برای کسانی که از طریق آن امرار معاش می‌کنند جذابیت ندارد. یکی از چیزهایی که می خواهم در این کتاب بگویم این است که این ایده‌ها قطعاً برای هر کسی که دلمشغول مسایل بنیادین درباره واقعیت است جذابیت دارد. 
می‌خواهم با تلاش و کوشش زیاد نشان دهم که خودم صرفاً به دلیل جذابیت ذاتی این مسایل به طرز مقاومت‌ناپذیری مجذوب فلسفه شدم، به نوعی می‌توان گفت تصادفی است که سرانجام سر و کارم با تدریس در گروه فلسفه یک دانشگاه افتاد. 
ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه