روزنامه اعتماد ـ 2 آذر 96
درباره چرايي به قدرت رسيدن هيتلر، نولته ميگويد ترس از ماركسيسم دليل اصلي «واگذاري قدرت به هيتلر» بود. خلاصه توضيح نولته اين است كه قويترين حزب كمونيست در خارج از اتحاد جماهير شوروي، حزب كمونيست آلمان بود و در فاصله ١٩٢٨ تا ١٩٣٢، آراي حزب كمونيست آلمان در چندين انتخابات پارلماني اين كشور، رشد چشمگيري داشت و به يكقدمي حزب سوسيال دموكرات اين كشور رسيده بود. از سوي ديگر، جناح چپ حزب ناسيونالسوسياليست نيز تمايلاتي به بلشوويسم ملي و حزب كمونيست نشان ميداد. هراس از اتحاد حزب كمونيست، حزب سوسيال دموكرات و جناح چپ حزب ناسيونالسوسياليست نهايتا موجب شد كه طبقات بالا و خردهبورژوازي آلمان و نيز رييسجمهور اين كشور، با واگذاري قدرت به هيتلر موافقت كنند تا «انقلابي كمونيستي» آلمان را در كام خود نكشد. نولته ميگويد هيتلر هم مثل استالين با چيزي شبيه اتهام «خيانت به انقلاب» مواجه شد. هواداران اوتو اشتراسر، كه يكي از چهرههاي برجسته حزب ناسيونالسوسياليست آلمان بود و پس از افزايش قدرت هيتلر از اين حزب خارج شد، متهم شد كه به دليل همكاري با كاپيتاليستها از ايده سوسياليسم ملي دست كشيده است. يعني هيتلريسم متهم بود به تضاد با سوسياليسم ملي، استالينيسم هم متهم بود به ضديت با سوسياليسم بينالمللي. شباهت ديگر اين دو ديكتاتور بزرگ اين بود كه هيتلر در ١٩٣٤ بر اساس اتهاماتي مشكوك فرماندهان اس. آ (گروه ضربت حزب) را اعدام كرد و همين ظاهرا الگويي شد براي استالين تا پروژه محاكمات و اعدامهاي سران حزب كمونيست شوروي را در نيمه دوم دهه ١٩٣٠ استارت بزند؛ هرچند كه استالين در اين زمينه، بسي فراتر از هيتلر رفت. هانا آرنت توتاليتريسم را «حكومت قواعد كلي» ميداند ولي مورخين و محققيني كه در احوال رژيمهاي هيتلر و استالين تامل كردهاند، گاه مرز حكومت قواعد كلي و حكومت شخصي را گم ميكنند. يعني از جايي به بعد، قدرت پيشوا يا رهبر چنان فزوني ميگيرد كه براي ناظرين بيروني تشخيص اين نكته دشوار ميشود كه آيا هيتلر يا استالين كارگزار «قواعد كلي» بودند يا اينكه رژيمشان به ورطه «شخصي شدن قدرت» افتاده بود. تفاوت ديگر اين دو ديكتاتور، در ميزان كمونيستكشي آنها بود! نولته ميگويد برخي از رهبران حزب كمونيست آلمان توسط هيتلر سركوب شدند و باقي به شوروي گريختند؛ اما استالين بيش از هيتلر آنها را كشت! كمونيستكشي رژيم استالين چنان گسترده بود كه «در برابر ويژگيهاي مهيب اين رژيم، آلمان... با... حداكثر ١٠٠٠٠ زنداني سياسياش بهمانند بهشتي ليبرال و مبتني بر حكومت قانون به نظر ميرسيد.» يعني استالين نه فقط از بحث سركوب نيروهاي اجتماعي و سياسي ناهمسو، بلكه از حيث سركوب نيروهاي سياسي همسو با خودش (به لحاظ ايدئولوژيك)، هيتلر را پس پشت نهاد. به عبارت ديگر، تعداد نازيستهايي كه هيتلر كشت، كمتر از تعداد كمونيستهايي بود كه به دستور استالين نابود شدند. در اوت ١٩٣٩ كه پيمان هيتلر-استالين در شوروي منعقد شد، ناظران جهاني تعجب كردند كه هيتلر، كه ماركسيستها را علت اصلي شكست آلمان در جنگ جهاني اول ميدانست و به همين دليل نفرتي ناسيوناليستي از ماركسيستها داشت و در ١٩٣٨ كه قرارداد مونيخ را با فرانسه و بريتانيا امضا كرد مايه اميدواري بورژوازي اروپا براي مقاومت در برابر رشد كمونيسم در قاره سبز بود و تروتسكي او را «ارتشبد بورژوازي جهاني» ناميد، چطور دست دوستي به سوي استالين دراز كرده است؟ با اين پيمان، صحنه بازي سياست در اروپا عوض شد: اميد بورژواها به هيتلر از دست رفت و رژيمهاي تكحزبي توتاليتر در برابر دموكراسيهاي غربي قرار گرفتند. اما چرا هيتلر وارد جنگ با استالين شد؟ نولته به نقل از ويكتور سووُروف، افسر بلندپايه اطلاعات نظامي شوروي، و در تاييد گزارش آلمان درباره آغاز جنگ به عنوان ضربه پيشگيرانه، دليل آغازجنگ از سوي آلمان را چنين توضيح ميدهد: «تجمع فوقالعاده نيروهاي نظمي شوروي در لهستان شرقي... و در مرزهاي روماني كه منابع نفتي آن براي مديريت جنگي آلمان از اهميتي حياتي برخوردار بود... اين نيروهاي نظامي مستقر در مواضع حمله به دلايل فني نميتوانستند به عقب منتقل شوند... گواه ديگر براي نيت تهاجمي استالين اين است كه بخشي از تانكهاي بيشماري كه جمع شده بودند تنها در جادههاي اروپاي مركزي كاربرد داشتند.» همچنين اين تصور ايدئولوژيك سنتي هم در حمله قريبالوقوع شوروي موثر بود كه در صورت آغاز جنگ بين دو كشور، كارگران فلاكتزده آلماني، به سود برادران طبقاتيشان در شوروي، عليه هيتلر قيام خواهند كرد. يعني هيتلر علاوه بر جنگ با ارتش سرخ، درگير جنگ داخلي هم ميشد. اين تبيين از چرايي جنگ آلمان و شوروي، كمي غريب و خلاف مشهورات جنگ جهاني دوم است اما نولته مينويسد: «در ادبيات تخصصي غرب اين باور كه استاليني از همهجا بيخبر و شوروياي ناآماده قرباني هجوم مزورانه آلمان شدهاند مدتهاست كه ديگر يك اصل جزمي بيمناقشه نيست.»اما چرا هيتلر جنگ را به استالين باخت؟ نولته درباره نقش هيتلر در شكست آلمان مقابل شوروي ميگويد: «مهمترين مانع {بر سر راه پيروزي} خود او بود... اگر او فقط بلشوويسمستيز بود، ميتوانست... پشتيباني بخشهاي بزرگي از مردم { شوروي} و حتي پشتيباني افسران ارتش سرخ را به دست آورد. اما او... نژادپرستي ژرمن بود كه به اسلاوها به چشم «انسانهاي پست» مينگريست و ميخواست از اوكراينيها و روسها برده بسازد.»اگرچه هيتلر جنگ را باخت، اما نتيجه جنگ براي استالين هم پيروزي مطلق نبود؛ چراكه استالين براي غلبه بر هيتلر، ناچار شد با دشمنان كاپيتاليستش متحد شود. او براي تحقق اين اتحاد، «كمينترن را منحل كرد و به كليساي ارتدوكس نيز اتكا كرد... از وحدت اسلاوها سخن ميگفت نه از وحدت پرولتارياي جهاني.» در واقع استالين به جهان سرمايهداري باج داد تا هيتلر نتواند شوروي را به فراموشخانه تاريخ بفرستد.