گروه انتشاراتی ققنوس | «پری فراموشی»: راه های فرار بسته است
 

«پری فراموشی»: راه های فرار بسته است

پرداختن به شبکه روابط انسانی در بستر اجتماعی در قالب رمان قاعدتاً باید دغدغه مهم و اساسی داستان نویسان معاصر باشد. یعنی شما با خواندن یک کار بلند مثلاً رمان بتوانید به چالش های ذهنی یا جراحی روح یک شخصیت پی ببرید؛ به آن ریزه کاری های نهان از چشم هایتان. داستان نویس کارش به نمایش درآوردن وضعیت انسان یا انسان های معاصر در عصر حاضر است. او می تواند به یک شخصیت چنان نزدیک شود و آنگاه وجوه مختلف ذهنی اش را به تصویر کشد که بخش هایی از خود آشنا یا ناآشنایتان در برابرتان رنگ بگیرد. نهایتاً هم در پایان بندی اثر شما را با گزینه هایی گوناگون تنها بگذارد؛ گزینه هایی محتمل برای شناسایی شخصیت اصلی رمان. این مهم تا حد زیادی در رمان «پری فراموشی» نوشته «فرشته احمدی» محقق شده است. راوی اول شخص این اثر به واکاوی خود مشغول است. او لحظه یی خود را رها نمی کند. شبیه یک جراح به ریش ریش کردن بنیادهای ذهنی خود می پردازد. از این رشته های جدا از هم هر چند شما شاهد انفصال های درونی اش هستید، اما نهایتاً تصویری کامل در مقابل تان شکل می گیرد. فرشته احمدی هرگز به کلیشه های ارائه شده از شخصیت های زن در رمان های ایرانی وقعی نمی نهد. او می خواهد زنی را تصویر کند که در درجه اول شهری است و در مرتبه بعدی یک انسان سرگشته، محصول درجه یکی از شرایط اجتماعی کنونی. تعبیر تکراری و کلیشه یی «بحران هویت» که این روزها به مناسبت های مختلف به کار می رود، در این شخصیت به عینه قابل تشخیص است. او می خواهد تجربه زیستی متفاوتی را تجربه کند. می خواهد خود را بشناسد. از مواجهه با خود می هراسد. دچار اضطراب اغتشاش ذهنی می شود اما هرگز از معرکه نمی گریزد. میدان را خالی نمی کند. می ماند و برای شناخت، تعریف و تصویر خود بهای لازم را می پردازد. ارتباطات انسانی او از حد پدر، مادر و مانی و ارسطو فراتر نمی رود. اما در همین شبکه چهارگوش که قاعدتاً باید انتظامی را در ذات خود حمل کند، سرگردان می شود. مادر منشاء مهر مادری نیست. مادر موجودی است که بیش از فرزندش - تنها فرزند خود - به ظلمی که در حق اش روا شده می اندیشد. وسواس دارد. نظم و تمیزی را به شکلی افراطی در محیط خانه اجرا می کند. او فرمانروایی است بلامنازع و دخترش (راوی اول شخص رمان) را تنها می گذارد. هیچ درکی از او ندارد. راوی هم از مادرش درک درستی ندارد. نمی خواهد یا نمی تواند به او نزدیک شود. راوی کاملاً هستی دوپاره یی دارد. یک وجه او در زیستگاه ذهنی اش تعریف می شود و وجه دیگر در زیستگاه عینی و بیرونی. این دو هرگز با هم سر آشتی ندارند. هر چند در تضاد سفید و سیاه با هم نیستند و هر یک بردارهای سمت دهنده بر دیگری تحمیل می کنند اما به وحدت و انسجام نمی رسند. راوی ترجیح می دهد بیشتر در ذهن خود غوطه ور باشد یعنی او مسافر ذهنیات، اوهام و تخیلات خویشتن است. ما تصویری غیر از آنچه خودش برای ما روایت می کند، از محیط خانه اش نداریم. نمی توانیم به مادر نزدیک شویم و درکش کنیم چون او از مادر فاصله دارد.

 
 
مادر برای او یعنی تجلی یک نظم بیرونی. یک جبر قطعی. قاعده یی که ذهنیات او را به سخره می گیرد. هیچ گاه نمی تواند مولفه های ذهنی فرزندش را بشناسد همچنان که از درک همسر خود هم ناتوان بوده است. ما نمی فهمیم که رمز پیوند این زن و مرد چه بوده است. آیا جرقه یک عشق ناگهانی منجر به این پیوند شده یا اجبار زیستن زیر یک سقف براساس یک قرارداد. پدر بیشتر شبیه آدمی است که ریشه کنش هایش در یک انفعال محض قرار دارد. پیوند این زن و مرد مصداق بیرونی، فراوان دارد. ازدواج هایی که به دلیل وجود فرزند ادامه پیدا می کنند و ثمره ازدواج قربانی ازدواج می شود. راوی اما نمی خواهد نقش قربانی را بازی کند. در ذات ذهنیات او جست وجویی برای رسیدن به نقطه اقتدار دیده می شود ولی همان دو پار گی ذکر شده در شخصیت او مانع پیشرفت او می شود. راوی در امواج متلاطم ذهنی خود شبیه تخته پاره یی است رها در امواج دریا. بالا و پایین می رود و در این مسیر پرآشوب هرگاه به ساحل امن و آسایش نزدیک می شود، از آن نقطه می گریزد. کسی که در کنار او سعی دارد چراغی فراروی کسی قرار دهد، ارسطوی روانشناس است؛ کسی که به نظر می رسد به راوی نیچه علاقه یی هم دارد. رابطه عاطفی بیمار- دکتر میان این دو به شکل نامحسوسی شکل می گیرد. اما این رابطه مانع از دیالوگ های راوی در ارتباط با مانی نمی شود. ارسطو از مانی می شنود. مانی خیالات راوی. مانی که به وجود حقیقی اش می توانیم شک کنیم. شخصاً حتی تا پایان روایت هم از حضور عینی مانی در زندگی راوی اطمینان نیافتم و این به دلیل نوع ارائه داستانی فرشته احمدی است. او به خوبی توانسته روی مرز خیال و واقعیت بنایی بسازد که هر مخاطبی بتواند از منظر مورد علاقه خود برای ارتباط راوی و مانی تفسیری قائل شود. این تغییرها می تواند کاملاً متنوع و متکثر باشد. اما ریشه بی اعتمادی من به وجود مانی در ذات خود راوی نهفته است. او را نمی توانم قابل اعتماد بدانم. هر چند خودش را باور می کنم اما روایت های ذهنی اش را که سعی در واقع نمایی دارد، باور نمی کنم. از کجا معلوم مانی یک تصویر ذهنی تسری یافته از زمان کودکی در زمان حال روایی نباشد؟ شاید هم واقعاً مانی در ذهن راوی چنان پررنگ زندگی می کند که در جهان بیرونی هم تجسد پیدا می کند. اما چون راوی، روایت خود را یک تنه براساس یک مونولوگ ذهنی پیش می برد، نمی توانم به هر چیزی که توصیف یا تصویر می کند، اعتقاد داشته باشم. مانی شاید نمادی است از یک عشق دوران کودکی، یک دوران از دست رفته که راوی می خواهد با تمسک به آن زمان حال خود را قابل تحمل کند. زمانی که انباشته از حضور یک مادر دیکتاتور است. توتالیتاریسم موجود در «من» مادر و به تبع آن در «منً» راوی چنان استوار است که درک درد شدن آن فقط با حضور یک فانتزی ممکن است؛ فانتزی به نام «مانی». پسری که حتی در نیمه دوم رمان که ساختار عینی گرایانه اش بر ذهنی پردازی اش غالب است، برایم قابل لمس نیست. فرشته احمدی اصولاً فاصله قانونی خود را با شخصیت های مرد داستان حفظ می کند. در این راستا باز شخصیت ارسطو به نظر می رسد از سطح عینی پردازانه بیشتری برخوردار باشد. چرا؟ چون راوی قاعدتاً در مقابل او، «خودً» راستینش را به نمایش می گذارد. اما به محض اینکه ارسطو درصدد نزدیکی به راوی برمی آید، همه چیز خراب می شود. گویی این زن می خواهد انتقام ارتباط نافرجام خود را با مادر از تمام شخصیت های مرتبط با خودش بگیرد. او مهری را دریافت نکرده تا به دیگری هدیه کند. جمله پیشکش او به دیگران، همان پریشان خاطری همیشگی است و باز ویژگی قابل تامل دیگر در شخصیت راوی هراس او از آرامش است. او هر چند از خواب هایش کلافه است اما از آسودگی کلافه می شود. مصداق مانیفست ذهنی او می تواند عبارت شعری «ما زنده برآنیم که آرام نگیریم» باشد. آرامش برای او از کابوس های شبانه اش هولناک تر است. ارسطو به این نکته به خوبی واقف است. برای همین هرگز او را به سمت آرامش سوق نمی دهد. رمان «پری فراموشی» کاملاً براساس ساختار دوپاره ذهنی راوی شامل دو بخش است؛ در بخش اول ذهنیات راوی غالب است و در بخش دوم زندگی عینی اش. اما نوع ارائه بخش دوم هم به گونه یی است که ردپاهای اجرای بخش اول در جای جایش دیده می شود. مانی از تصویر ذهنی درآمده، حرف می زند ولی چنان باورناپذیر که گویی این همان مانی خیالات راوی است. (البته این تعبیر شخصی من از رمان است. شما می توانید مانی را در ساحت واقعی خود دیده و باورش کنید. اما نوع دیالوگ هایی که دارد با موقعیت زندگی زناشویی اش با راوی ناهمخوان است.) او چنان از راوی پرستاری می کند که گویی ارسطوی دیگر است. بیشتر شبیه یک تراپیست یا مادر دلسوز یا پدر فداکار دیده می شود. شاید این همان چیزی است که راوی همواره در زندگی کم داشته است و می خواهد با استفاده از الگوی فرافکنی مانی را برای خود ما این گونه برسازد. رمان فرشته احمدی به خوبی نشانگر چرایی ها و چگونگی های فرار شخصیت های جوان امروزی از ساحت اجتماعی به محدوده های ذهنی است؛ شخصیت هایی که در عالم واقع هر چند بیرون از خانه کار می کنند، وارد تعاملات اجتماعی می شوند اما از خود تعریفی ندارند. گویی بخشی از حافظه دردناک خود را همه جا با خود یدک می کشند. از دست آن خلاصی ندارند و می خواهند وارد تونل تاریک فراموشی شوند. در این فرآیند دوپاره یا چندپاره می شوند. روابط انسانی شان ابتر می ماند و تکلیفی برای ارتباطات انسانی خود نمی توانند روشن کنند. تنها نکته یی که در این مقال بر جا می ماند زبان راوی اول شخص این اثر است. دقت کنید که روایت به لحاظ ساختاری مبتنی بر مونولوگ ذهنی است که گاه بیرونی می شود. اما شخصیت راوی به گونه یی است که شما می توانید به واقعیت مانندی این دیالوگ ها یا توصیف های بیرونی هم شک کنید. پس باز گزینه محتمل فراروی تان همان ارائه یا اجرای ذهنی است. در این نوع اجرا زبان پریشان تر است. راوی نمی تواند از واژه های به کار رفته در زبان رسانه یا زبان منزه استفاده کند. نثر تحت تاثیر زبان آشفته ذهنی درهم می ریزد. توالی نقل و برسازی اتفاقات هم دستخوش تلاطم های فراوان می شود. نمی خواهم بگویم باید این زبان از قواعد صد درصدی هذیان استفاده می برد بلکه بر این باورم شخصیت های دو یا چندپاره زبان چندلایه یی در زیرساخت های ذهنی خود دارند. این افراد نمی توانند به انتظام های قواعد دستوری و الزامات نحوی پایبند باشند. گاه جمله یی به شکل طولانی در ذهن شان شکل می گیرد، گاه سطری کوتاه. روایت ریتم متنوعی در این حالت به خود می گیرد. شخصیت اصلی رمان هم باورپذیرتر می شود. این نوع زبان به نظر می رسد از چشم های هشیار نویسنده دور مانده است. شاید هم عمدی داشته بر این نوع زبان. اما این عمد هیچ لایه یی را بر لایه های شخصیتی راوی نیفزوده است بلکه بیشتر شبیه پوسته یی نازک است که می خواهد تنزه طلبانه روی چاله های سیاه ذهنی راوی را بپوشاند. 
پایان بندی این اثر به گمانم در نهایت هوشمندی شکل گرفته است. مرگ مادر در هاله یی از ابهام باقی می ماند. زندگی مادر اصلاً ابهامی در خود دارد و در ادامه آن حیات تنها دخترش زیر فشار یک علامت سوال بزرگ در حال متلاشی شدن است. تکه پاره هایی که از ابتدا تا انتها با آن مواجه بودیم به سمت تکثر بیشتر حرکت می کنند. هسته رمان ماهیتی شیزوفرنیک پیدا می کند و سرانجام آنچه با ما می ماند، آینه یی است که فرشته احمدی در مقابل مان نگه داشته است. روی برنگردانید. نیک اگر بنگرید حتماً تصویری می بینید که اگر شباهت تمام و کمال با شما نداشته باشد، چندان هم دور از خود واقعی تان نیست. نه، از واقعیت نمی توانید فرار کنید. این را رمان «پری فراموشی» به خوبی با تمام ذهنیت گرایی اش به شما یاد می دهد. نویسنده تمام راه های فرار را بسته است و به جای آن مسیرهایی را پیش پایتان قرار داده، پیدا و نهان، اگر نیک بنگرید...
روزنامه اعتماد 
 
ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه