در نیاز دارم باعماددرباره پریسا حرف بزنم. ولی نمی شود. عمادبامیل به واقع گرایی اش، بامیل به تاریخی دیدن همه اتفاق ها، دنبال ردپای من درپریسا می گردد وباز بحث ومرافعه پیش می اید وحالم رابدتر می کند. نشان دادن دستنو شته های پریسا هم راضی اش نخواهد کرد، می دانم. لابد می گوید: چراتابه حال این ها راپنهان کرده بودی؟ چطور به اوببا ورانم که خودم هم تازگی ها آن ها را پیدا کرده ام. باور نمی کند، بعد هم لابد می گوید: این ها دلیل نمی شود، دستخط تو هیچ وقت ثابت نیست، بسته به حال وهوای خودت ونوع قلم وکاغذی که با آن می نویسی خط تو تغییر می کند. چه کنم با این پریسا ی دیگر؟ عشق او مدام درمدار ذهنم می گردد.