روزنامه جام جم
دیوید سلینجر با انتخاب یک خانواده طبقه متوسط آمریکایی در میانههای دهه50 بستر قصهاش را گسترده و با زیر ذرهبین بردن کانون زندگی خانواده گلاس (glass) به تصویری کلی از جامعه خود رسیده است. انتخاب نام با مسمای (glass) به معنای شیشه در واقع هم نور را عبور میدهد و هم مقداری از آن را بازتاب میدهد و پس میفرستد و سلینجر زیرکانه از پس شیشه ذهنی خود به کانون یک خانواده آمریکایی وارد شده و بعد از گشت و گذاری در زوایای آشکار و نهان آن به یک بازنمایی کلی و عینی از جامعه خود دست یافته است.
فرانی و زویی در نگاه اول شاید مخاطب را درگیر حرفهای روشنفکرانه و مدبرانه دانشگاهی کند که آدمهای قصه به سوی هم پرتاب میکنند؛ اما با بازخوانی و سیر دوباره اثر به آدمهای آشنا و پرچالشی برمیخوریم که پشت نقاب دانش تئوریک خود با ضعفها و کاستیهایشان در کلنجارند. آنها با ابزار ایدههای رنگارنگ و متنوع به جان هم میافتند و تا مرز دریدن هم پیش میروند، به نوعی حریف را میآزمایند تا شاید به لایههای پنهان و ناپیدای درونی آنها رسوب کنند.
فرانی و زویی خواهر و برادری از جنس آشنای روزگارند. هر چند به عنوان نمایندگانی از دهه 50 میلادی در زمانه خود به نشخوار افکار و چالش با مادیات و معنویات میپردازند، ولی با یک مکث و نگاه دوباره نمود دیگری از آنها را میتوان در هزاره سوم و عصر حاضر یافت.
جوانانی آویزان، جدا افتاده از قافله که پی تنوع و زیادهخواهی هر روز به ساحتی درمیآیند و جامه رنگین بوقلمون را به تن میکنند. گاهی لباس عرفان میپوشند، گاهی به مذهب شرق گیر میدهند، اندکی به روم و یونان باستان میچسبند و در پایان ماجرا نیز با هیچگرایی و نیستی سرسرهبازی میکنند و اگر کمی به چاشنی ذکر و زمزمه نظری میکنند، در همان مرحله لب و دهانی میمانند و کم میآورند و سمبه صبر را از یاد میبرند و دیرهنگام به مرتبت قلب میرسند. همانگونه که فرانی در انتها به ذکر میپردازد، ولی به ظاهر در همان مرحله پوسته ظاهری است. شاید همین مرحله ظاهری مقدمهای نیکو و مبارک باشد برای شناخت قلبی و باطنی از خود و پیرامونمان.
در روند داستان سلینجر با 4 فرد حاضر یعنی فرانی، زویی، مادر ولین مواجه هستیم و نفرات غایب که از جمله آنها سیمور و بادی است، حضورشان به شدت بر روند قصه و شکلگیری چالشهای آدمها سوار است. زویی پسر کوچک خانواده 7 نفره گلاس است که اکنون به عنوان یک بازیگر معمولی فیلمهای تلویزیونی مشغول فعالیت است. او که در مکتب برادران بزرگترش یعنی سیمور و بادی تعلیم دیده، یکی از آن شخصیتهای محوری داستان است که هر لحظه در جایگاه قهرمان و ضدفهرمان قرار میگیرد و مدام از این شاخه به آن شاخه میپرد، تا خواهرش فرانی را در مسیری که در پیش گرفته، سیخونک بزند.
زویی را به نوعی میتوان وجه دیگری از فرانی تصور کرد، با این تفاوت که او همیشه چندین گام از خواهرش جلوتر است. فرانی به گونهای ماسک یک زایر غریب را به چهره زده و با روند افراطی که در پیش گرفته به مسیر مستقیم در جادهای، تنها به یک روزن میاندیشد، در حالی که زویی به راه میانبر، پلها و معبرها نیز مینگرد. هر چند در روند چالشهای خواهر و برادر، زویی نیز ماسکهای گوناگونی را به چهره میزند، با این حال اینقدر شجاعت دارد که در انتهای ماجرا اعتراف کند و خواهرش را در راهی که در پیش گرفته آزاد بگذارد، زویی در صدد تغییر منظرگاه فرانی نسبت به زایر آن کتاب سبز است.
فرانی آنقدر در صورت مساله و فرم راه غرق شده که اطرافیان را به سختی میبیند و با نگاه یکجانبه و گاه منفیاش در جهت طرد دیگران گام برمیدارد، حتی در برخورد با مادر نگرانش آنقدر منجمد و بیتفاوت است که گویی با سنگ مکالمه میکند. مادر به نوعی واقعبینتر و خاکیتر است و نسبت به فرزندانش حد متوسط و اعتدال در روند ساماندهی اخلاقی و رفتاری را مراعات میکند. او همیشه در حال تعمیر و بازسازی گرد و غبارهای فرزندانش است. نقاشها به فرمان او به جان آن منطقه جنگی در آپارتمان افتادهاند. مادر بعد از تجربه تلخ سیمور و بادی در پی آن است که فرانی و زویی را به هر نحو شده حفظ کند.
فرانی در مرحله پوستهای مسیر آن زایر روسی گیر افتاده و از ترکاندن پوسته و رسیدن به هسته اصلی دور شده است. او میخواهد همان راهی را برود که سیمور رفته؛ جادهای که سرانجامی جز خودکشی با گلوله در هتل نصیب سیمور نکرده است. زویی بر خلاف فرانی از واقعیات گریزان نیست، بلکه خیلی رک و عریان مسائل را حلاجی میکند. او با توجه به حرفهاش میداند که ماسکگذاری آدمها در روند زندگیشان بدیهی و مبرهن است. او این تجربه را طی این سالها تکرار کرده است. از طرفی در برخورد زویی با خواهرش، نوعی حسادت و خودبزرگبینی مشهود است. زویی میترسد در این شرایط وهمآلود و پردستانداز، خواهرش گوی سبقت را برباید. با این حال او نیز آدم است و تردیدهای گاه به گاه او نشان از این دارد که به صورت ریاضیوار به قضایا نگاه نمیکند.
نکته انتهایی که میتوان درباره آدمهای موجود در داستان سلینجر ذکر کرد، دیالوگهایی است که به صورت سنجیده و پخته کار شده و به قول هنرپیشههای تئاتر، گفتارهای شخصیتها به گونهای است که در دهان میچرخد و در تناسب با موقعیت اجتماعی و طبقاتی آدمهاست. از این حیث کار سلینجر در ساختار و پرورش دیالوگها درخشان و قابل تأمل است و برای نوآموزان ادبیات دراماتیک یک درس ویژه گفتارنویسی است.