گروه انتشاراتی ققنوس | واکاوی نسبت میان عشق با خیر و شر
 

واکاوی نسبت میان عشق با خیر و شر

نمایش خبر

...........................

خبرگزاری صبا

چهارشنبه 13 اسفند 1399

...........................

به گزارش خبرنگار ادبیات خبرگزاری صبا، انتشارات ققنوس رمان «تخم شر» نوشته بلقیس سلیمانی را در نوبت چاپ اول منتشر کرد.

ابن کتاب در ۴۷۲ صفحه با قیمت ۷۵۰۰۰ تومان روانه بازار کتاب شد.

در توضیح این کتاب آمده است: رمان «تخم شر» داستان عاشقیِ دو نسل از مردمان این سرزمین است، نسلی که در بزرگداشت عشق استخوان و جان و عمر می‌سوزاند، و نسلی که عشق و خود را تباه و ویران می‌کند. داستان از سال‌های آغازین دهه هفتاد شروع می‌شود و در سال‌های آغازین دهه هشتاد به پایان می‌رسد، اما در این میانه مدام گذشته تاریخی، اجتماعی و فرهنگی نسل‌های پیشین با امیدها، عشق‌ها، پنهانکاری‌ها و گناهانشان فراخوانده می‌شوند تا نسل تازه بهتر فهم شود. آنچه رمان در پی آن است برکشیدن معنایی برای زندگی آدمیان هبوط‌کرده در عشق و زندگی است. یکی عشق را پیام رهایی و رستگاری می‌داند و آن را می‌ستاید، و دیگری آن را نشانه‌ای شیطانی و فریب‌آمیز برای ماندن در برهوت بی‌معنایی می‌داند. آن‌که او را می‌ستاید با آن‌که آن را مسکوت می‌کند به گفتگو نمی‌نشیند. یکی در غار تنهایی و انزوای ناشی از عشق می‌میرد و دیگری در مبارزه با لشکر ناپیدای بی‌معنای نومیدی و فریب عشق جان می‌دهد. راستی کدام‌یک از آنان بر حق است؟ آیا اصلا عشق را با حق رابطه و نسبتی است؟ آیا این مفهوم ازلی در دوران‌های مختلفِ زیست آدمی به هیبت زمانه درمی‌آید و خرقه روایت‌های مسلط روزگار را به تن می‌کند و می‌شود آنچه آدمیان از آن می‌خواهند، یا همواره در کسوت باشکوه بی‌مانندش بر همگان رخ می‌نماید؟ رمان «تخم شر» به این پرسش‌ها می‌پردازد و از همه مهم‌تر نسبت میان عشق و شر و البته خیر را واکاوی می‌کند.

در قسمتی از این رمان می‌خوانیم: «ماهرخ در آن نیمه‌شب، در خنکای کویر، عاشق جوانکی شد که، آن‌طور که ماهرخ تصور می‌کرد، با عیسی مسیح مو نمی‌زد. تازه مسیح بازمصلوب کازانتزاکیس را خوانده بود و دنبال شمایل مانولیوس و عیسی مسیح در اطرافش می‌گشت. سهراب زانو زده بود جلو اتوبوس و ریش‌های تنک و بلندش را، که غرق خون بودند، هرچند لحظه یک بار مشت می‌کرد. انگار می‌خواست خون را کف دستش جمع کند. کد. اما برخلاف انتظار ماهرخ، خون را به آسمان نپاشید، کف دستش را مالید به زانویش و شلوار رنگ روشنش را خونی کرد.»

انتهای پیام/

ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه