گروه انتشاراتی ققنوس | هنوز دنبال سنگ می گردیم: نگاهی به کتاب «سنگ و سایه» اثر « محمدرضا صفدری»: روزنامه ایران
 

هنوز دنبال سنگ می گردیم: نگاهی به کتاب «سنگ و سایه» اثر « محمدرضا صفدری»: روزنامه ایران

«محمدرضا صفدری»، متولد ۵ مرداد ۱۳۳۲ در خورموج از توابع شهرستان دشتی، فارغ‌التحصیل رشته ادبیات نمایشی از دانشگاه تهران و دبیر بازنشسته است. از سال ۱۳۶۳ تا ۱۳۶۷ در جلسه‌های داستانخوانی پنج‌شنبه‌ها که در خانه «هوشنگ گلشیری» و با حضور چند نویسنده جوان تشکیل می‌شد شرکت می‌کرد.

نمایشنامه «شام آخر» را در اندیشه آزاد منتشر کرد، و نمایشنامه «شوراب» نوشته او در سال ۵۶ در تهران اجرا شد. از این نویسنده پیش از این دو کتاب داستان با نام‌های «سیاسنبو» (۱۳۶۸ - نشر قصه)، «تیله آبی» (۱۳۷۷ – انتشارات زریاب) و یک کتاب مشترک با عنوان «۸ داستان از نویسندگان جدید ایران» با مقدمه هوشنگ گلشیری توسط انتشارات اسفار و یک رمان با نام «من ببر نیستم پیچیده به بالای خود تاکم» (۱۳۸۱ – نشر قصه) منتشر شده ‌است. این رمان در همان سال توانست علاوه بر جایزه ادبی اصفهان به عنوان رمان برگزیده سال 81 از سوی منتقدان و نویسندگان مطبوعات ایران شناخته شود.

«سنگ و سایه» عنوان جدید‌ترین اثر «محمدرضا صفدری» است که از سوی انتشارات ققنوس چاپ و روانه بازار کتاب شده است.این نویسنده در بخشی از مقدمه این اثر چنین نوشته است:«  به یاد آوردن شبانه و باز دیدن خانه‌ها و آیند و روند مردمان پس از سالیان، اگر به روی کاغذ هم بیایند، اگرچه آن دروازه‌ها و بادگیرها و دریچه‌ها و ناودان‌های سفالی از میان رفته‌اند، به درستی نمی‌دانم که به چه کاری می‌آیند. شاید بشود از میان دروازه‌ای که روی کاغذ آمده است هزاران بار گذر کرده یا به همین اندازه در چاه خانه‌ای سر کشید یا از این بیشتر، بشود بوی سینه کبوتر را به سینه خود کشید و در جای ماند، بی‌جنبش و بی‌آرزوی  چیزی». وی آنگاه درشرح چندین بازی کودکانه افزوده است: «این چند بازی را از آن روی در این جا آوردم که آیند روند آدم‌های سنگ و سایه در جاهایی است که روزگاری زمین بازی آنها بوده است.»

در بخشی از این رمان آمده است:«پا گذاشت در راه باریکه‌ای که گندم‌زار را به راه باریکه دیگر می‌پیوست و این یکی از کنار خاکستان به سوی باغستان پیش می‌رفت، می‌رسید به پل که از دوسوی  شیب داشت و دیواره آبراه در نزدیک پل بلند بود و همچنان به راست، به سوی استخر، می‌رفت، کوتاه می‌شد یا به سوی چپ که کمربندی کشیده بود در کناره خاکستان. گنبدی از سنگ و گچ در میانه خاکستان، در بالا جا که در همه سو شیب داشت.سیاهی دو درخت پایه کوتاه کنار در شیب رو به رو، دور از هم به‌اندازه پرتاب هسته کناری از دهان کودک، و روبه روی هم، و هرگز از آنچه بودند بزرگتر نشدند و شب‌های بی‌شماری کبوتر کوکویی بر شاخه‌اش می‌خوابید و جایش همیشه در یک جای درخت بود. در سوی چپ آن دو، یکی دیگر بزرگ و انبوه که هم مرز بود با باغ جوان کنارش و تیربند باغ آن درخت را می‌پیوست به برم‌های خشک رو به رویش که کناری بزرگ در میان‌شان بود و در کناره برم‌ها یکی دیگر بود در بالا جا، و در کنار این راه باریکه‌ای که با گذشتن از کنار گور‌های فراموش شده، می‌رسید به دیگری مانده از سالیان، تنه بسیار کلفت داشت و شاخه‌های پیچیده کلفت به هر سو، و این یکی از جاهایی که آنها ایستاده بودند، ندیدار بود و ندیداری اش آن را بیشتر در چشم می‌آورد.

شولو گفت: «برای چی ایستادی؟»

زوزو گفت: «آن کنار پیرو از اینجا دیدار نیست.»

«سنگ و سایه» نثر آهنگین و زیبایی دارد و روایتش بر بستر  آداب و روحیات مردم جنوب کشور بیان می‌شود. نثر خوش‌آهنگ نویسنده، بازتاب زبان و لهجه مردمان آن منطقه در ساخت زبان رمان کارکردی مهم پیدا کرده است. با نگاهی به متن اثر می‌توان به این نکته پی برد که نویسنده توانسته به خوبی از ظرفیت‌های زبان بومی برای بازسازی تصاویر استفاده کند.

 اگر به دنبال خرید یک رمان خوب و دلنشین ایرانی هستید، خواندن این اثر «محمد‌رضا صفدری»را از دست ندهید و در اولین فرصت این کتاب را برای مطالعه انتخاب کنید. کتاب که با این جملات آغاز می‌شود: «میدان اندکی بالاتر از دره بود. سنگ‌های ریز و درشت. دره انجیز از کوه بیرمی می‌رسید. رسیده بود و بازمانده بود و سنگ‌ها فرو نشسته بود. از پای کوه بازمانده بود تا کناره‌های میدان که میانه‌های راه بود و بازماندگی که ریگ و سنگ نشانه‌هایش بودند، به پیش کشیده می‌شد تا دهانه باغستان که آن جا پایان بازماندن می‌نمود.»

ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه