گروه انتشاراتی ققنوس | هملتِ حکمت: (بررسی بازنویسی علی‌اصغر حکمت از هملت)
 

هملتِ حکمت: (بررسی بازنویسی علی‌اصغر حکمت از هملت)

فصلنامۀ روشنان (نشریه تخصصی ادبیات کودک و نوجوان)

چکیده 
کتاب پنج حکایت اثر شادروان علی‌اصغر حکمت (1384) پنج نمایش‌نامة شکسپیر را در قالب پنج داستان بازمی‌نماید. شیوة کلاسیک و بدیع حکمت در بازنویسی این حکایت‌ها و به‌کارگیری استادانة زبانِ حکایت، خواننده را به شگفتی وامی‌دارد گویی سعدیِ دیگری داستان‌هایِ شکسپیر را از نو نوشته است. حکمت با بهره‌وری از بیت‌هایی از استادان پیشین در جای جای داستان‌ها و به تناسب، عظمت آثار کلاسیک را به بازنویسی خود می‌پیوندد. درحکایت هملت، حکمت جدای از افزودنِ بیت‌های متناسب از داستان سیاوش شاهنامه، از صنعت تضاد و ترادف و سجع ، و تصویرپردازی مناسب، نیز عبارت‌هایی از شاعران و نثرنویسان پیشین، بهره ‌می‌برد و بازنویسی خود را به اثری ماندگار بدل می‌کند. بررسی دقیق هملت‌ از زبان حکمت آشکار می‌کند که حکمت، نوشتة خود را نه بر اساس هملتِ شکسپیر، که بر اساس بازنویسیِ چارلز و مری لم ، -قصه‌های شکسپیر - پدید آورده است. به دیگر سخن، هملت‌ِ حکمت، ترجمه‌ای ویژه از هملتِ لم است. 
واژگان کلیدی: بازنویسی، ترجمه، حکمت، قصه‌های شکسپیر، هملت 
*** 
 
ز بود و نبودم بباید سخن 
که بود و نبود است رازی کهن 
 
بازنویسی آثار کلاسیک امروزه نزد همگان اقبالی تمام یافته است. در ایران شاهنامه و مثنوی بیش از دیگر آثار مورد نظر بازنویسان بوده‌اند و هر چند هنوز به اصول نظری استواری در این میانه دست نیافته‌ایم امّا ذوق نویسندگان هم بیکار ننشسته است . برای نمونه می‌توان به داستان‌های رستم پهلوان، اثر بزرگ فریدون جنیدی (1383) در یازده دفتر اشاره کرد که با بهره‌وری از واژگان فردوسی در نثر خویش و کاربرد بیت‌های فردوسی در جای جای متن، داستان زندگی رستم را برای نوجوانان و جوانان بازمی‌نویسد. مجموعة بزرگ کارنامة دانشوران ایران و اسلام هم که بیش از پنجاه دفتر آن منتشر شده است، جنبشی شایان یادکرد است. بازنویسی و ترجمه و شبه‌ترجمة ادبیات جهان را هم می‌توان به این حوزه افزود. شکسپیر، قویِ شیرین‌سخن اِیْون ، از دیرباز نگاه مترجمان را به سوی خود کشیده است و بسیاری هم بر دریایِ دورپهنایِ آثارش رانده‌اند امّا پنج حکایت اثر شادروان علی‌اصغر حکمت (1384) از رنگی دیگر است. 
پنج حکایت که گویا نخستین بار در لاهور پاکستان به چاپ رسیده، پس از سال‌ها در دسترس خوانندگان قرار گرفته است. پنج حکایت، پنج نمایش‌نامة شکسپیر را در قالب پنج داستان بازمی‌نماید. شیوة کلاسیک و بدیع حکمت در بازنویسی این حکایت‌ها و به‌کارگیری استادانة زبانِ حکایت، خواننده را به شگفتی وامی‌دارد گویی سعدیِ دیگری داستان‌هایِ شکسپیر را از نو نوشته است. حکمت با بهره‌وری از بیت‌هایی از استادان پیشین در جای جای داستان‌ها و به تناسب، عظمت آثار کلاسیک را به بازنویسی خود می‌پیوندد. 
حکایتِ «غمنامة هاملت، شاهزادة دانمارک» که واپسین حکایت کتاب است بسیار هنرمندی‌ها در خود نهفته دارد و بررسی آن از نظر نثر پارسی و بهره‌وری از توانایی‌های آن، برای مترجمان و بازنویسان ارمغان‌های بسیار دارد. برای نمودن چگونگیِ کار حکمت، نخست، بند نخستین این غمنامه را می‌خوانیم. حکمت، حکایت را با دو بیت از داستان سیاوش شاهنامه آغاز می‌کند و پس از آن قصه را پی می‌گیرد، 
 
کنون ای سخنگوی بیدار مغز یکی داستانی بیارای نغز 
سخن چون برابر شود با خرد روانِ سرآینده رامش برد 
حکایت کنند که در روزگار پیشین پادشاهی بر سریر سلطنت کشور دانمارک جای داشت به فضایل آراسته و از رذایل پیراسته، لشکری از فر او نیکنام و کشوری از داد او شادکام. قضا را به مرگی نامعلوم ناگهان درگذشت، بانوی خوبروی او ملکه گرترود هنوز ماهی دو از سوگ شوی نگذشته با برادرش کلادیوس پیمان مزاوجت بست و او به جای برادر بر تخت نشست. این کردار نابهنجار در نظر بزرگان قوم و سران سپاه بسیار ناپسند افتاد، و او را زنی بی‌وفا و دور از ملکة شریفه حیا دانستند. چه کلادیوس در صورت و معنی مشابهتی با برادر متوفی نداشت، با ظاهری ناموزون و باطنی نامیمون، مطرود خاص و عام و منفور پیر و برنا، که پس از این زواج نامبارک تاج شاهی دانمارک را بر تارک نهاد، و ولیعهد شرعی آن کشور شاهزاده هاملت جوان را هم از ارث پدر و هم از مهر مادر محروم گردانید. 
چو از شاه شد تخت شاهی تهی نه خورشید بادا نه سرو سهی 
از رفتار آن پادشاه همگان را شبهتی در دل و ریبتی در خاطر پدید آمد و بیم آن رفت که آن ناجوانمرد برادر را به دغل و دغا نهانی نابود ساخته باشد تا در جایگاه او بنشیند و در خوابگاه او بیارامد. (حکمت، 1384، 197-198) 
جدایِ از شکوهی که سخنِ آسمان‌ْمدار فردوسی به نوشتة حکمت می‌دهد، کاربرد متناسب سجع در واژه‌های مشخص شده، نیز کاربرد عبارت‌های متوازی، و تضاد، یادآور سخنان سعدی است. 
یکی از بازنویسی‌های نامآور از آثار شکسپیر برای کودکان قصه‌های شکسپیر است. قصه‌های شکسپیر آنچنان که خزایی و خسرونژاد (2007، 16) به نقل از سسیل می‌نویسند، «به جایگاه ادبیات کلاسیک کودکان دست یافته است.... و جای شگفتی هم هست؛ چرا که این قصه‌ها به شیوه‌ای غیرنمایشی و ظریف گفته شده‌اند، و نامحتمل می‌نمود که کودکان را در روزگار لم به شوق آورند، چه رسد به سال‌ها بعد.» چارلز و مری هم در پیشگفتار قصه‌ها دو گروه از خوانندگان را برای کتاب خود در نظر می‌گیرند، کودکانِ خُردسال و دخترانِ جوان . دختران را از آن رو برمی‌شمارند که اجازه نداشته‌اند در کتاب‌هایِ «مردانة» شکسپیر بنگرند و قصه‌ها آنها را با دنیای شکسپیر آشنا می‌کند (1965، 2). از دیگر سوی، مسألة سن مخاطبان قصه‌های شکسپیر را منتقدان بررسیده‌اند. آرمسترانگ در مقدمة خود بر قصه‌ها به مخاطبان فرضی لم‌ اشاره می‌کند و می‌نویسد، «کسی، از دیدگاه ریاضی، بیشینه و کمینه‌ای برای محدودیت سنیِ کودکانِ خُردسال استوار نساخته است اما به احتمال توان پذیرفت کودکی که سال هفتم زندگی خود را تمام کرده است، از این گروه بیرون است» (به نقل از خزایی و خسرونژاد (2007، 16)). 
در این جا، بد نیست بند نخستِ بازنویسی لم از نمایشنامة هملت را بخوانیم، 
 
GERTRUDE, queen of Denmark, becoming a widow by the sudden death of King Hamlet, in less than two months after his death married his brother Claudius, which was noted by all people at the time for a strange act of indiscretion, or unfeelingness, or worse: for this Claudius did no ways resemble her late husband in the qualities of his person or his mind, but was as contemptible in outward appearance, as he was base and unworthy in disposition; and suspicions did not fail to arise in the minds of some, that he had privately made away with his brother, the late king, with the view of marrying his widow, and ascending the throne of Denmark, to the exclusion of young Hamlet, the son of the buried king, and lawful successor to the throne. (Lamb, 1965, 262) 
 
همان گونه که می‌بینید، لم نخستین بندِ قصه را در جمله‌ای بلند، که دربرگیرندة چندین جملة معترضه است، می‌آورد و بی هیچ زمینه‌ای، ناگهان به داستان‌پردازی می‌پردازد و بیوه شدن گرترود را برجسته می‌کند. 
ترجمه‌ای نو هم از این حکایت لم در دست است. مقایسة چند جمله از حکایت حکمت با ترجمة نو آن نشان می‌دهد که تفاوت ره از کجاست تا به کجا. اقتداری و کریم‌زاده در کتاب قصه‌های شکسپیر این بند را چنین ترجمه کرده‌اند، 
گرترود، ملکة دانمارک، که با مرگ ناگهانی هاملت شاه بیوه شده بود، در کمتر از دو ماه پس از مرگ پادشاه با برادر او، کلادیوس، ازدواج کرد. کلادیوس، در آن زمان برای عملی بسیار خطاکارانه، یا سنگدلانه، و یا بدتر از این دو، مورد توجه تمام مردم بود؛ زیرا شخصیت کلادیوس به هیچ وجه با برادر درگذشته‌اش شباهتی نداشت؛ و همان قدر که سرشت پست و فرومایه‌ای داشت، ظاهرش نیز زشت بود و عده‌ای به او سوءظن داشتند که پنهانی برادرش، پادشاه فقید، را سر به نیست کرده است تا بتواند با بیوة او ازدواج کند و تاج دانمارک را بر سر گذارد و هاملت جوان، پسر پادشاه پیشین، و وارث قانونی تاج و تخت را کنار زند. (1375، 371) 
اقتداری و کریم‌زاده، هرچند کوشیده‌اند تمام بند را همانند اصل اثر در جمله‌های پیاپی بیاورند، امّا از دیدگاه شکوه نثر، زیبایی‌شناسیِ سخن را نادیده گرفته‌اند. خطایی هم البته در ترجمة آنها هست. در متن انگلیسی «which» نه به کلادیوس، که به پیوستگیِ (ازدواج) گرترود با کلادیوس اشاره دارد و گرترود «در آن زمان برای عملی بسیار خطاکارانه، یا سنگدلانه، و یا بدتر از این دو، مورد توجه تمام مردم بود» (پیشین) نه کلادیوس. حکمت، متن را درست فهمیده بوده است، «این کردار نابهنجار در نظر بزرگان قوم و سران سپاه بسیار ناپسند افتاد، و او را زنی بی‌وفا و دور از ملکة شریفه حیا دانستند» (حکمت، 1384، 198). البته در نگهداشتِ امانت صوری در ترجمه، ترجمة اقتداری و کریم‌زاده بر نوشتة حکمت برتری دارد اما در فرّ و شکوه نثر، این حکمت است که گوی از آن دو می‌رباید و پایِ لم هم در همپاییِ او لنگ می‌ماند. حکمت خود را در مقام ترجمانی دست و پا بسته نمی‌انگارد و هر جا بایسته می‌داند از متن می‌کاهد و بدان می‌افزاید و این افزود و کاست نثر او را گرانسنگ می‌کند. ناگفته پیداست که روشِ مترجم در نتیجة کار او سخت اثرگذار است. 
پیتر نیومارک ، نظریه‌پرداز ترجمه، در درس‌نامة ترجمه از هشت روش ترجمه یاد می‌کند: ترجمة واژه به واژه ، ترجمة تحت‌اللّفظی ، ترجمة امانت‌دار ، ترجمة معنایی ، اقتباس ، ترجمة آزاد ، ترجمة اصطلاحی ، ترجمة ارتباطی (1988، 45-47). نیومارک چنین می‌انگارد که ترجمة امانت‌دار می‌کوشد معنایِ محتواییِ دقیقِ متنِ اصلی را در ساختارهایِ گرامریِ زبانِ مقصد بازنماید. از دیگر سو، ترجمة معنایی اهمیت بیشتری به ارزشِ زیبایی‌شناسیکِ متن اصلی - از جمله زیبایی‌های آوایی- می‌دهد. به نظر او، ترجمة امانت‌دار نرمش‌ناپذیر و جزمی است و ترجمة معنایی نرمش‌پذیر (منعطف) و سازنده، آنچنان که اگر حذفی هم روی دهد، این حذف با آفرینشگریِ مترجم همراه است و برآوردگارِ همدلیِ اشراقیِ او با متن اصلی است (پیشین، 46). با این توضیحات می‌توان چنین پنداشت که اقتداری و کریم‌زاده به ترجمة امانت‌دار روی آورده‌اند و حکمت به ترجمة معنایی. به سخنی دیگر، اقتداری و کریم‌زاده کوشیده‌اند به اقتدارِ لفظ وفادار مانند اما حکمت به اقتدارِ معنا سخت وفادار مانده است. اصولاً گذرِ زمان در درازنای تاریخ ترجمه، مترجمان را به سوی ترجمة امانت‌دار، و امروزه در بسیاری موارد، به ترجمة تحت‌اللّفظی رانده است، چنان که بسیاری از ترجمه‌ها از زیادی امانت‌داری، نامفهوم می‌نمایند. ترجمه و بازنویسی را می‌توان دو گونه متفاوت از یک کار دانست. میزان امانت‌داری معیارِ اصلی تفاوت این دو می‌تواند بود. 
حکمت با افزودن دو بیت از فردوسی به آغاز داستان، نیز جملة «حکایت کنند که در روزگار پیشین پادشاهی بر سریر سلطنت کشور دانمارک جای داشت به فضایل آراسته و از رذایل پیراسته، لشکری از فر او نیکنام و کشوری از داد او شادکام» (حکمت، 1384، 197)، آشکارا بر متن و بر سویه‌های زیبایی‌شناسیک آن می‌افزاید، و زمینة دریافت را برای خوانندة ایرانی فراهم‌تر می‌کند، چنان که در ادامه هم، با خواندن هملتِ حکمت، به حکمتِ هملت آن‌گونه که در نظر شکسپیر بوده است، بهتر پی می‌بریم. 
باری، در خواندن حکایتِ حکمت باید به متن پارسی دل داد و در پیِ کشفِ افسون‌گری‌هایِ حکمت برآمد. شاید خوانندگان امروزی متن حکمت را دشوار بیابند اما باید به یاد داشت که حکمت بیش از نیم‌قرن پیش این ترجمه/بازنویسی را بر کاغذ آورده است و چنین انگاشته است که شکسپیر/لم اگر می‌خواست زبانی برای بازنمود این قصه به پارسی اختیار کند، چنین می‌کرد و اگر باز به خاطر آوریم که برخی کودکان و نوجوانانِ نیم‌قرن پیش، گلستان سعدی را می‌خوانده‌اند، چندان جای شگفتی نیست که بپنداریم اگر آنان سخن حکمت را می‌خواندند، درمی‌یافتندش. 
پیش از این به برخی ویژگی‌های متن حکمت پرداختم. در این جا، فارغ از مقایسة سخن حکمت با اصل قصه‌ها به بررسی دقیق‌تر آن می‌پردازم. حکمت، تک حکایتِ «غمنامة هاملت، شاهزادة دانمارک» را به هشت فصل بخش می‌کند و پنجاه و یک بیت از «داستان سیاوش» را در جای جای حکایت می‌گنجاند و از افزود و کاست نیز ابایی ندارد. لم برای بیانِ ایجازمند، از جمله‌های بلند، بسیار بهره می‌گیرد چنان که گاه یک جمله (مانند جملة نخست از بند دوم داستان) از 141 واژه تشکیل شده است. حکمت که چنین بلندی را ناساز می‌شمرد، با هنرمندی جمله‌ها را می‌شکند و از زبان خود آنها را بازنویسی می‌کند. چرا که ساختار زبان پارسی، به سبب آمدن فعل در پایان جمله، چندان جمله‌های بلند را برنمی‌تابد. 
حکمت از تصویرپردازی هم بهرة نیک می‌برد. در آغاز فصل سوم با عبارت‌هایی چنین، «روزگاری پیش از آن‌که خیل اندوه و سپاه غم عرصة دل آن شاهزاده ماتم‌زده را جایگاه خود قرار دهد...» (پیشین، 207) تصویرهای رزمی را به کار می‌گیرد و برای اندوه و غم، خیل و سپاه و برای دل، عرصه را در نظر می‌آورد. 
حکمت همچنین از فعل‌های مرکب و پیشوندی نیک بهره می‌برد. امروزه این فعل‌ها کمتر به کار می‌روند اما از مشکل‌گشاهای ترجمه به شمار می‌آیند چرا که بر توان فعل می‌افزایند. چند نمونه از این بهره‌وری‌ها چنین است: دامن برفشاندن (پیشین، 204)، فروچکانیدن (پیشین)، فروهشتن (230). فعل‌های توان‌مند دیگری هم در کار هستند: آرام و شکیب گرفتن (202)، شوریدن (214)، سزیدن (221). 
کاربرد صفت و موصوف‌ها و صفت‌های جانشین موصوف و اسم‌ها را نباید از یاد برد. چند صفت و موصوف‌ نمونه از این قراراند‌: دلبرِ دیرین (208)، قلبِ سنگ‌آسای (237)، حرز امان (227). چند صفت و صفتِ جانشینِ موصوف هم چنین‌اند: ناپاک‌سیرت (222)، محنت‌اثر (232)، شرمنده‌دل (214). اسم‌ها هم جای ویژه‌ای دارند: خاکدان (203)، تختگاه (213)، سست‌عهدی (221). 
حکمت عبارتِ آشنایِ «To be or not to be» را که در انگلیسی مَثَل رایج شده است، «وجود و عدم» (211) معنا می‌کند و بیتِ «ز بود و نبودم بباید سخن/که بود و نبود است رازی کهن» (212) را، به زیبایی، پشت‌بندِ آن می‌کند. حکمت از مثل‌های پارسی هم غافل نیست، «راستی و امانت چون کیمیا و سیمرغ کمیاب است» (212). 
او همچنین به تناسبِ روزگاری که در آن می‌زیسته و به سببِ چیرگی بر متونِ کهن مانند کلیله و دمنه و مرزبان‌نامه گاه واژگانِ عربیِ به چشمِ امروزیان‌ ناساز را هم به کار می‌گیرد که البته شمارشان در برابر آن همه ترکیب‌هایِ زیبایِ پیشین چندان نیست: سجیه کریمه (233)، مسامحت (پیشین)، مساهلت (پیشین). 
دامن‌گسترترین صنعت ادبی در اثر حکمت، سجع است که بیشتر در واژگان و گاه در واژگان و ساختار رخ می‌نماید، «آن هر دو را با یکدیگر مقایسه نما! تا ببینی که از روی جمیل آن یک چگونه آب مردانگی روان، و از دیده زیبای او فروغ یزدانی تابان است. گویی گیسوان آپولو در زلف، و پیشانی ژوپیتر در جبین، و دیدگان مارس در حدقه، و دانش مرکور در سر دارد» (222). 
تضاد و ترادف و جناس و اضافة تشبیهی هم نیک به کار حکمت آمده است. به این دو نمونه برای تضاد دقت کنید و با بیتِ سعدی که از پی می‌آید بسنجید: «پیوسته به غمگساری می‌نشست و به وفاداری برمی‌خاست» (208)، «به سوگ او بنشستند و به ماتمش برخاستند» (238). «دی زمانی به تکلّف برِ سعدی بنشست/فتنه بنشست، چو برخاست، قیامت برخاست» (سعدی، 1377، غزل 50). در تقابل با تضاد، حکمت، به شیوة نثرنویسی ایرانی با ترادف بیگانه نیست، نظیر «سوگواری و ماتم» (حکمت، 1384، 199)، «دستخوش رنج و عِنا و ملعبه دغدغه و بلا» (پیشین، 200)، «آرام و شکیب» (202). گاه تضاد و ترادف را با هم می‌آورد، «... و در مجلس عیش و بزم و میدان هنر و رزم...» (199)، «بالجمله از معاینه آن نمایش بیگانه و آشنا و پیر و برنا همه غمگین و اندوهناک می‌شدند» (213). جناس هم مورد نظر حکمت بوده است، «نامه که در بار داشتند به دربار او بدادند» (227)، «اما آن شاه خیانتکار به این قدر از غدر اکتفا نکرده، حیلتی دیگر نیز اندیشیده بود» (235). اضافة تشبیهی هم از ذوق حکمت به دور نمانده، مانند «خیل اندوه و سپاه غم» (207)، «زنگ حزن و رنگ اندوه» (208)، «باب خردمندی و فرزانگی» (209). 
بهره‌وری از گنجینة ادب پارسی، چیرگی کم‌مانندِ حکمت را آشکار می‌کند. نمونه‌هایی از این کاربرد را با ارجاع به خاستگاه اصلیِ عبارت‌ها می‌آورم: 
1) مرغزار جهان که از آن پیش در دیده او بوستانی پر از گل و ریحان بود ... (198-199) 
بامدادان که خاطرِ بازآمدن بر رایِ نشستن غالب آمد دیدمش دامنی گل و ریحان و سنبل و ضَیمَران فراهم آورده... (سعدی، 1381، 54) 
2) ... و در همان لحظه که خروس سحری بانگ به نوحه‌گری برمی‌آورد ... (حکمت، 1384، 202) 
هنگام سپیده‌دم خروس سحری/دانی که چرا همی‌کند نوحه‌گری؟/یعنی که: نمودند در آیینة صبح/کز عمر شبی گذشت و تو بیخبری! (خیام، 2536 [1356]، 91) 
3) باری از جهان و هر چه در اوست دل برمی‌گرفت ... (حکمت، 1384، 211) 
جهان و هر چه در او هست سهل و مختصر است/ز اهل معرفت این مختصر دریغ مدار (حافظ، 1373، غزل 247) 
4) ... و ملکه را از فرط حزن و الم جنونی عارض می‌گردد که با سر و پای برهنه از حریم حرم بیرون می‌دود (حکمت، 1384، 213) 
چو پرده‌دار به شمشیر می‌زند همه را/ کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند (حافظ، 1373، غزل 179) 
5) روزی آن دخترک سیاه‌روز جامه سفید به آیین نوعروسان بر تن، دسته‌ای از گل‌های یاقوت‌فام با اوراق زمردین در هم بربسته... (حکمت، 1384، 230) 
فرّاش باد صبا را گفته تا فرشِ زمرّدین بگسترد... (سعدی، 1381، 54) 
6) ... و جز مرگ مجروح را چاره‌ای نیست. (حکمت، 1384، 237) 
مگر مرگ کز مرگ خود چاره نیست/وزین بدتر از بخت پتیاره نیست (فردوسی، داستان کیخسرو، بیتِ 12) 
بیت‌های «داستان سیاوش» هم به حکمت، به کارِ حکمت آمده‌اند. حضور این همه عناصر ادب پارسی در دلِ متنی مربوط به ادب انگلیس گونه‌ای گفت‌و‌گو (دیالوگ) بین متنِ لم، متنِ حکمت و ادبِ پارسی ایجاد کرده است که می‌توان آن را زیرِ عنوانِ بینامتنیّت در حکایتِ حکمت بررسید. کاربرد واژگانی مانند «القصه» (حکمت، 1384، 205) نیز ما را به یاد داستان‌های هزار و یک شب می‌اندازد و مسألة روایت‌گری را پیش می‌آورد که خود در سخنی دیگر می‌گنجد. 
بررسی دقیق پنج حکایت آشکار می‌کند که حکمت، نوشتة خود را نه بر اساس آثار شکسپیر، که بر اساس بازنویسیِ چارلز و مری لم، -قصه‌های شکسپیر- پدید آورده است. به دیگر سخن، پنج حکایت حکمت، ترجمة ویژه‌ای از پنج قصه از قصه‌های شکسپیر است. پنج حکایتِ علی اصغر حکمت نشان‌گر چیرگی شگرف او بر ادب پارسی و زبان انگلیسی است و راهی نو برای بازنویسی ادبیات جهان به زبان پارسی بر اساس بازنویسی‌های اروپایی پیش رو می‌نهد و وامی‌داردمان دریغ خوریم که چرا از آن قلمِ افسونگر، یادگارهای بسیار دیگر، نداریم. 
 
 
یادداشت‌ها
ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه