گروه انتشاراتی ققنوس | هستی‌شناسی از پایین و ریشه‌شناسی شر: هانا آرنت از دیدگاه سیاوش جمادی
 

هستی‌شناسی از پایین و ریشه‌شناسی شر: هانا آرنت از دیدگاه سیاوش جمادی

کتابخانه شرق

اگر بنا باشد کارنامه «آرنت» را در متنی بزرگ‌تر درنگریم، جریانی که بدوا خود را پیش می‌اندازد، همان است که در اصطلاح تفکر یا فلسفه «پسا – آشوویتسی» نامیده می‌شود. طنز تلخ ماجرا اینجاست که جانیان بزرگ، راه‌انداز شریف‌ترین اندیشه‌ها و ژرف‌کاوترین ارزیابی‌های انتقادی می‌شوند. اما خاکستر میلیون‌ها قربانی و استخوان‌های پوسیده در «گولاک»ها سلب حیات انسان‌ها را مشمول مرور زمان نمی‌کند تا از خدمت آنها به شکوفایی تفکر سخن گوییم. تفکری که «موریس بلانشو» آن را «فاجعه‌نگاری» می‌نامد. دگر بار فرایاد می‌آورد که آگاهی و وجدان باید یکی باشد. Con-science که آرنت آن را «با خود و به خود دانستن» معنا می‌کند در زبان متداول دو دلالت دارد: یکی وجدان و دیگری آگاهی.

این واژه، گویای آن است که زمانی تفکر ناب همبسته وجدانی انگاشته می‌شده است که نه تنها خیر و شر را از هم باز می‌شناسد بل همچنین انسان را از شرارت باز می‌دارد. به بیانی دیگر: شرورها نمی‌دانند چه می‌کنند. هنگام انقلاب 1789 به گواه نوشته‌هایی که از اصحاب روشنگری در دست است تصور بر آن بود که انسان‌ها با گسست از گذشته طرحی یکسره نو در می‌اندازند که رهنمای آن تنها خرد است، اما این تصور با خشونت جمعی همساز نبود. آرنت در تاملاتش در باب انقلاب، خشونتی را که فصل مشترک جنگ و شورش است همان عاملی معرفی می‌کند که می‌تواند این پدیدارهای جمعی را به یکدیگر تبدیل کند. وی «آغاز نو» را خواست انقلاب‌ها می‌داند؛ خواستی که تنها در عصر مدرن ممکن می‌شود.1 از سوی دیگر، آزادی و خواست نوآوری به قلمرو گفت‌وگو تعلق دارد. خشونت از عجز گفت‌وگو آغاز می‌شود. جایی که گفتار، ناممکن یا درمانده می‌شود خشونت و زور سر بر می‌کشد. ریشه‌شناسی شر و خشونت و بدنام‌شدن تئودیسه‌های متافیزیکی از جمله نشانه‌های شاخص اندیشه‌های معروف به پسا‌آشوویتسی است. آرنت در کتاب «قدرت و زور» (Macht und Gewalt) قدرت را به مثابه امری پولیتیکال (شهردارانه) از زور جدا می‌کند. او می‌آموزد که «قدرت و زور ضد یکدیگرند؛ آنجا که یکی از این دو به‌طور مطلق حاکم است، آن دیگری غایب است. در «حیات ذهن»، آرنت می‌رساند که تفکر، در عین بی‌عملی و درونسویی‌اش، در بازدارندگی انسان‌ها از شر نقش قدرتی را ایفا می‌کند. در «قدرت و زور» می‌آموزد که قدرت مردم با حضور در پولیس (دولتشهر) یا به بیانی دیگر در مشارکت در قلمرو همگانی و علنی پدید می‌آید. در خاستگاه‌های توتالیتاریانیسم درونمایه و برگشتگاه کتاب باز هم زورتوزی و شر است. آرنت، از آن رو که در سراسر این پژوهش میان نازیسم و استالینیسم تفاوت نمی‌گذارد با انتقادهایی از سوی مارکسیست‌های اصولگرا مواجه می‌شود، اما دریافت من آن است که کانون و برگشتگاه اندیشه سیاسی آرنت، حتی پیش از حضور در محاکمه «آیشمن»، در عمق مساله‌ای اخلاقی و به‌طور خاص واشکافی پدیدارشناختی شر است که کمابیش همه ایدئالیست‌های کلاسیک آلمان جز «کانت» و «شوپنهاور» با آهنگی الاهیاتی توجیهش کرده‌اند. آرنت، هم در مصاحبه تلویزیونی (1964) و هم در مقدمه «حیات ذهن» از پذیرفتن عنوان فیلسوف پافشارانه سر باز می‌زند، لیک این وازنش تنها از سر فروتنی نیست بل چون به درآمد حیات ذهن نیک بنگریم به روشنی معلوم‌مان می‌شود که آرنت از بدنامی فلسفه و متافیزیک می‌گریزد و هم هنگام با ایستار ضد هایدگری «رودلف کارناپ» که متافیزیک را با شعربافی یکی می‌داند مخالفت می‌کند. وی استدلال می‌کند که کاری‌ترین ضربه‌ها به فلسفه و متافیزیک کار خود فیلسوفان بوده است. نه تنها نیچه‌بل پیش از او هگل احساس دینی مدرن را در سه واژه Gott ist tot چکیده می‌کند و اگر راستش را بخواهید چرخش کپرنیکی کانت از خورشید نومن به زمین سوژه ترافرازنده و همه فنومن‌هایش با ضربه کاری‌تری قال متافیزیک را می‌کند. مساله آرنت آن است که چرا باوجود این ضربه کانت میدان را یکسره برای ریاضیات و طبیعیات خالی نمی‌کند و نقش تنظیمی ایده‌های متافیزیک خرد محض را آنقدر اساسی می‌یابد که به تعبیر نیچه خدا را دگربار از در پشتی وارد صحنه می‌کند. وارسی آنچه کانت نااندیشیده‌اش نهاده کاوش در سنت متافیزیکی را لازم می‌آورد. قراینی چون ریشه‌یابی واژه‌ها و دریافت نااندیشیده‌ها چه بسا بی‌درنگ ما را به یاد هایدگر اندازد، به‌ویژه از آن رو که آرنت از شاگردان محبوب هایدگر بوده است، اما با نگاه دقیق‌تر می‌توان دریافت که آرنت تنها به یاری رها کردن افتراق هستی‌شناختی یا رکن اصلی هستی‌شناسی هایدگر این امکان را یافته است که فلسفه و اندیشه سیاسی را همبسته کند. آرنت، بیش از همه به کانت بازمی‌گردد. در حیات ذهن، وی همسان‌سازی معنا و حقیقت هستی به نزد هایدگر را مغالطه‌ای در خلط‌کردن «حیات عملی» (vita activa) و «حیات نظری» (vitacomtemplativa) معرفی می‌کند. آرنت بهتر می‌داند که نظریه‌پرداز سیاسی نامیده شود اما کارهای بزرگ او در پاسخ به پرسش‌هایی سراپا فلسفی نوشته شده‌ا‌ند. در این کارها مساله‌ای که هر دم از نو مطرح می‌شود مساله شر و خشونت است، در وارسی سنت‌های فلسفی، از «پارمنیدس» تا «نیچه»، آرنت امکاناتی را پی‌جویی می‌کند که در جهان فکر فعلیت نیافته‌اند و اگر فعلیت می‌یافتند عصر مدرن، عصری بهتر می‌شد. اگر این درست باشد، پس جهت‌گیری آرنت درست برخلاف این نظر «لایب نیتس» است که جهان ما در میان جهان‌های بی‌شماری که ممکن بود آفریده شوند بهترین جهان ممکن است. پس از دو جنگ جهانگیر که در حقیقت جنگ متمدن‌ها با متمدن‌ها به‌حساب می‌آمد و در پی سلطه خونبار حکومت‌های توتالیتر در شرق و غرب، فلسفه و متافیزیک تنها می‌توانست از سرافکندگی خود سخن گوید و با دردی جانفرسا در برابر میلیون‌ها قربانی خاکستر شده یا مدفون در گورهای دسته‌جمعی پرسش بنیادین خود را بر آن متمرکز کند که شر چگونه رخ می‌دهد. چه می‌شود آنگاه که سوژه اثبات هویت خود را به حذف غیریت وابسته می‌کند؟ اینکه به گفته آدرنو آشوویتس «می‌تواند در قلب همه سنت‌های فلسفه، هنر و علوم روشنگری رخ دهد2» گویای چیست؟ آرنت از نسلی است که خشونت بالاسران حافظه‌اش را به‌شدت فعال کرده است تا گذشته را با تمام جزییات ریز و درشتش به یاد آورد. همان‌طور که آرنت خود در مقدمه کار سراپا فلسفی‌اش، حیات ذهن، می‌گوید مرگ متافیزیک و فلسفه و بی‌اعتبارشدگی مغالطه‌های اصحاب متافیزیک این امتیاز مضاعف را به وضعیت کنونی فرا می‌دهد که بدون پایبندی به هیچ رهنمود پیشینی بی‌میراثانه در میراث گذشته کند و کاو کند. تازه دستگیرمان می‌شود که اینسان یادآوری بیش از آنکه با ساخت‌شکنی هایدگر قابل توضیح باشد رد و نشان تاریخ‌نگاری تکه‌تکه (fragmentaryhistoriography) «والتر بنیامین» را دارد. آرنت سر آن ندارد که از پدیدارهای آغازین کشف حجاب کند گرچه ظاهرا چنین می‌نماید. برای کسی که به تعبیر بنیامین، نیروی به کف گرفتن فرادهشی را که بر دوشش نهاده‌اند ندارد گذشته همچون یک کل به دست‌آمدنی نیست. مورخان وانمود می‌کنند که آنچه می‌نگارند کل گذشته است. چنین گذشته‌ای را مورخان با پرکردن شکاف‌ها می‌سایند. تاریخ‌نگاری تکه‌تکه، برعکس، در میان خرابه‌ها به دنبال گسست‌ها و جابه‌جایی‌ها و نابجایی‌ها می‌گردد. چنین تاریخ‌نگاری بر آن نیست تا گذشته را بازسازی کند بل همچون کلکسیونری در میان خرت‌وپرت‌ها به دنبال چیزهای با ارزش می‌گردد؛ چیزهایی که نور از آنها بر زمان حال بتابد.

هدف از این یادداشت کوتاه به هیچ‌وجه خوانش و حلاجی و ارزیابی درونمایه کتاب حیات ذهن نیست، بلکه مقصود پی‌جویی آن مساله‌ای است که متفکر دردمندی چون آرنت را به تلاش فکری سترگی برانگیخته و کمابیش در همه آثارش با آن کشمکش می‌کند. شیوه کندوکاو آرنت در تاریخ فلسفه به پرسش اخلاقی آرنت برمی‌گردد. این پرسش در مقدمه حیات ذهن بدینسان مطرح می‌شود: ‌«آیا ممکن است مساله خیر و شر، قوه تشخیص درست از نادرست در وجودمان، با قوه تفکر ما مرتبط باشد؟» آرنت هنگامی که در جلسات محاکمه آیشمن حاضر می‌شود در کمال تعجب می‌بیند که آمر کشتار میلیون‌ها انسان بی‌گناه هیچ شباهتی به هیولا ندارد. او در کینه‌ورزی و نفرت از انسان‌هایی که آنها را صرفا به جرم بودن روانه کوره‌ها کرده است، هیچ عمق و اعتقادی ندارد. آرنت افزون بر توده عوام به دو دسته از اشخاص خاص نیز اشاره می‌کند که برخلاف توده باید با نیروی محرک درونی جذب شوند: یکی نخبگان و دو، دیگر اوباش. آرنت احتمالا انتظار داشته است که در دادگاه کسی را ببیند که به یکی از این دو قماش مانند باشد یا شاید معجونی از این هر دو. اما وی با کمال تعجب آیشمن را کسی می‌بیند که نه به مارکی دوساد می‌ماند و نه به کاراکتر شرور و راز‌آکندی چون «استاروگین» در رمان «جن‌زدگان» داستایفسکی. او به هر چیزی که شباهت داشته باشد به هیچ‌یک از تصویرهایی که تاکنون برای نمایش شر نقش و وصف کرده‌اند نمی‌ماند. او ضد خدا و نیکی نیست، تا نقش هماورد و همیستار قدرت داشته باشد. کسی که آرنت می‌بیند فقط یک کارمند است که در سازمان جنایت و جنون خود را مامور و معذور می‌دیده ‌است. در بوروکراسی عریض و طویل، در تکرار طوطی‌صفتانه و مکرر کدهای زبانی و رفتاری و شعارهای کلیشه‌ای، این آدم به موجودی قلب شده است که نه خوب است و نه بد، بلکه فقط به دستور مافوق عمل می‌کند. اینکه این فلج وجدان چگونه شکل می‌گیرد، این پیش‌پاافتادگی و عادی‌شدن شر مساله‌ای می‌شود که وجدان آرنت را سخت درگیر می‌کند. اکنون دوباره به بخشی از «قدرت و زور» برمی‌گردیم که پس از این ماجرا نوشته شده است آرنت چپ و راست را از بابت پندار خطرناکی سرزنش می‌کند که همواره امکان تکرار فاجعه را در خود نهفته دارد. تاکنون زور را افراطی‌ترین شکل قدرت و شر را سلب خیر انگاشته‌اند. «... گویی خیر می‌توانسته از شر ناشی شود آنسان که شر صرفا تجلی پیشینی خیری هنوز مکتوم باشد. چنین شیوه‌های فکری سنتی اکنون خطرناک شده‌اند.» آرنت بر آن است که نه خیر می‌تواند از شر ناشی شود و نه قدرت از زور. اینها کما و کیفا قابل تبدیل به هم نیستند. قدرت، توانشی است ناشی از اراده جمعی و برای دستیافت به هدف‌هایش نیازی به زور ندارد.3 زور و خشونت یا Gewalt یا force یا قهر از جایی آغاز می‌شود که قدرت یا Macht یا Power از بالا یا از پایین از اعمال یا به فعلیت‌رسانی خود کوته‌دست می‌شود: اکنون به سررشته تفکر آرنت یا به آنچه از خرد و ریزهای گذشته به دست آورده است نزدیک‌تر می‌شویم. بسنده نیست که بگوییم آرنت فیلسوف سیاسی است و نه فیلسوف؛ فلسفه پس از فاجعه‌های عظیمی که در هستی انسان‌ها رخ می‌دهد به قول بلانشو دیگر نه از حیرت که از وحشت آغاز می‌شود.4

اکنون فلسفه سیاسی نوعی دوباره‌گویی است چرا که تفکر همچون گفت‌وگوی خاموش خود با خود ممکن است درونسو و «جریده‌رو» (solitary) باشد، اما «تنها» (alone) نیست. تنهایی زمینه‌ساز خشونت و زور است و تفکر قدرتی از خود محافظت‌کننده و به قول کاتو نهایت فاصله‌گیری از تنهایی. از همین رو، نتیجه‌ای که از تاریخ‌نگاری تکه‌تکه آرنت به دست می‌آید مرگ پرسش‌های متافیزیکی – حتی درباره وجود خدا – نیست بل مرگ کتمان دیرینه‌ای است که فیلوسوفیا را همچون حقیقت‌جویی محض و به‌دور از سیاست نشان داده است: تفکر هنوز هم ممیزه زیستمندی است که در پولیس یا «شهر» همچون محل مشارکت اراده‌های آزاد حضور دارد. تفکر بیرون از پولیس رخ نمی‌دهد. تنهایی zoon logon echon (جانور دارای نطق و فکر) نازل‌شدن zoon politikon (جانور سیاسی یا نقشمند در شهر یا پولیس) به zoon یا جانور صرف است. اکنون می‌توانیم هر چند کوتاه و شتابزده تکه‌پاره‌های برگرفته هانا آرنت را جمع و جمع‌بندی کنیم:

انقلاب فرانسه و آمریکا در سده هجدهم، جنبش روشنگری و پروژه پیشرفت مدرنیته، بحران کار و فرهنگ و اخلاق و پیامدهای ناگواری که شدت و وخامت آنها در میانه سده نوزدهم نویدهای روشنگری را نقش بر آب می‌کنند و سرانجام شر و خشونت گسترده در نظام‌های توتالیتر قرن بیستم رخدادهای تکه‌تکه‌ای برای یادآوری گذشته‌اند. یادآوری متفکرانه آرنت در همه جا، حتی در انقلاب، در پی یافتن ریشه‌های شر و خشونت است. خشونت و سرکوب در هر حال حافظه موجود سرکوب‌شده را به شدت فعال می‌کند تا گذشته‌ای را به یاد آورد که داشت فراموش و بخشوده می‌شد، اما چنانکه از لحن و منطق نوشته‌های آرنت می‌توان دریافت یادآوری‌های او از سنخ یادآوری‌هایی که برانگیخته از کینه‌کور باشند نیست. این زن بلادیده هرگز نقش قربانی بازی نکرد. از همین رو، برای بسیاری از یهودیان باورپذیر نبود که وی از آیشمن همچون قربانی بی‌فکری در دیوانسالاری نظام توتالیتر سخن گوید. آیشمن به چشم آرنت اصلا موجودی سیاسی نبود. آیشمن موردی خاص که آرنت بی‌فکرانه تعمیمش دهد نبود. او ذهن آرنت را درگیر پرسشی کرد که حیات ذهن در پاسخ به آن نوشته شده است. تفکر، همچون گفت‌وگوی دو تن در یک تن، وجدان و آگاهی را همبسته می‌کند. از همین‌رو، آرنت به ایدئالیست‌هایی که شر را همچون نقص یا عارضه جانبی خیر در دیوان داوری تاریخ مشروعیت می‌بخشیدند نمی‌رود. تنها کانت است که در اواخر عمر در کتاب «دین در محدوده فقط عقل» شر ریشه‌ای را به میل انسانی نسبت می‌دهد. شر آیشمن جنایتکار در متن گفت‌وگوی انتقادی آرنت و کانت است که باعث خیر می‌شود. کانت در این متن از قرن هجدهم به قرن بیستم می‌آید. از کجا معلوم که اگر کانت فاجعه‌های عظیم قرن بیستم را می‌دید همان کانتی نمی‌شد که آرنت بازش می‌آفریند؟

منابع:

1. آرنت، هانا. انقلاب، ترجمه عزت‌الله فولادوند، شرکت سهامی انتشارات خوارزمی، چاپ سوم، تهران 1381، ص 19.
 

ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه