گروه انتشاراتی ققنوس | هرگز از مرگ نهراسیده ام درباره رمان «ناپدیدشدگان»
 

هرگز از مرگ نهراسیده ام درباره رمان «ناپدیدشدگان»

روزنامه شرق

 «هرگز از مرگ نهراسیده ام... هراس من بارى از مردن در سرزمینى است که مزد گورکن از آزادى آدمى بیشتر باشد» احمد شاملو حالا سال ها است که تب اندیشه هاى مارکس رو به افول نهاده است و بسیارى از کسانى که تا قبل از این افول به جانبدارى از آن مى پرداختند؛ در تجارتخانه هاى خود مشغول معامله و تجارتند. بسیارى از بهترین نظریه پردازان بدل به بهترین تاجران شده اند در واقع اندیشه هایى که آدم و ملت هاى یک قرن و اندى را تحت تاثیر خود قرار داده بود دیگر وجود ندارد. به نظر شما آیا «فوکویاما» از این حادثه شادمان نیست؟ براى برهم زدن این شادمانى مى توان هنوز هم به برخى از اندیشه هاى مارکس- جدا از اینکه این اندیشه ها حاکم هستند یا خیر- استناد کرد. آنجا که مارکس بر نقش پیامبرگونه تاریخ اشاره مى کند مبحثى نیست که با پایان حکومت هاى مارکسیستى فراموش شود. طبق این رویکرد هیچ کس نمى تواند تاریخ را از مسیر اصلى خود منحرف کند؛ چرا که تاریخ با لبخندى به او اثبات خواهد کرد که وقایع نیرومندتر از آن هستند که زود فراموش شوند. در سال ۱۹۷۳ کودتاى نظامیان شیلیایى به رهبرى پینوشه علیه حکومت چپگراى سالوادور آلنده تنها به براندازى سیاسى یک حکومت محدود نشد بلکه سویه هاى دیگرى غیر از سیاست را نیز تحت تاثیر خود قرار داد و در واقع به شکل گیرى یک واقعه مهم تاریخى انجامید (آیا مى توان نقش تاثیر گذار این واقعه تاریخى را به راحتى انکار کرد؟) با این کودتا روشنفکران، نویسندگان و شاعرانى چون پابلو نرودا، ایزابل آلنده، آریل دورفمان و... مجبور به ترک کشور خود شدند. این مهاجرت شاخه اى از ادبیات در محاق را شکل داد که کمابیش پایه هاى حکومت میلیتاریستى پینوشه را سست مى کرد. نویسندگان و شاعرانى از این دست با نوشته هاى خود واقعیات زندگى مردمان کشور خود را که به سختى در یک پروسه زمانى دشوار در کشور خود مى زیستند منعکس کردند، تا از این طریق هم مبارزات خود را پیگیرى کنند و هم تعهد و التزامى را که بدان پابیند بودند ادامه دهند. (قابل توجه آقاى سارتر! به نظر شما سارتر در مورد این نوشته ها چگونه فکر مى کرد؟) کتاب ناپدیدشدگان آریل دورفمان برآیند چنین تلقى هایى است. (همچنان که در نمایش مرگ و دوشیزه نیز همین رویکرد را دنبال کرده است.) دورفمان با نام مستعار «اریک لوهمان» و انتقال وقایع داستان خود به کشورى دیگر (یونان) همان مسئله اى را پى مى گیرد که قبل از این اشاره شد: مبارزه علیه حکومت دیکتاتورى. رمان ناپدیدشدگان ماجراى زنان روستایى است که با بالا آمدن اجسادى از رودخانه هر یک ادعا مى کنند آن جسد پدر، شوهر و برادر آنها است که توسط حکومت دیکتاتورى ناپدید و سپس کشته شده اند. آنان هویت خود را در اجساد بى جانى جست وجو مى کنند که برایشان مبدل به «اسطوره هاى امروزى» شده است. اسطوره هایى که اگرچه نام و نشانى ندارند اما خود هویتى مشخص را به روح جامعه تزریق مى کنند. تمام وقایع داستان در یکى از روستاهاى یونان مى گذرد که تحت اشغال نازى ها است. دورفمان با انتقال مکانى داستان به کشورى دیگر و با استفاده از نام مستعار کتابش را منتشر مى کند. کتاب در شیلى منتشر و خوانده مى شود (۱۹۸۱) اما آیا دلیلى وجود دارد که یونان همان شیلى و نازى ها همان حکومت میلیتاریستى پینوشه نباشد؟ او با این حربه به دو هدف دسترسى پیدا مى کند: اول خوانش داستان در کشور خودش (شیلى) و دوم جهانى شدن اثرش. دیکتاتورى، ظلم، ستم، خفقان و... مفاهیمى نیست که تنها مختص به یک دوره تاریخى و مکان خاصى باشد. در هر کجاى دنیا از آمریکاى لاتین گرفته تا کشورهاى آفریقایى از زیمبابوه و سودان تا فیلیپین و سوریه مى توان چنین روندى را مشاهده کرد. اینجا است که نقش دورفمان به عنوان نویسنده اى جهانشمول به خوبى آشکار مى شود. دورفمان به عنوان نویسنده نقش آدمى را ایفا مى کند که به جاى آدم هاى دیگر سخن مى گوید، حرف مى زند و مى نویسد و در نهایت شامل این تعریف آلبر کامو از نویسنده مى شود که: «نویسنده کسى است که به جاى آدم هایى که مى بینند و مى فهمند اما نمى توانند بنویسند، دست به نگارش مى زند.» با این تفاصیل آیا دورفمان نویسنده بزرگى نیست؟ «سروان از سکو پایین آمد و در سالن شروع به قدم زدن کرد. پوتین هایش گه گاه کنار یکى از زن ها، تقریباً چسبیده به او درنگ مى کرد. دست آخر کنار پیرزنى که روى لبه یک نیمکت کمابیش در وسط سالن بى حرکت نشسته بود ایستاد.» (ص ۱۱۲) چنین فضاهاى وحشت انگیزى در رمان ناپدیدشدگان کمابیش تکرار مى شوند. با این توصیفات مى توان به عمق فاجعه هایى که رخ مى دهند دست یافت. به هر حال در کشورهایى که وجود حوادث تاریخى بسیار بر تمامى شئونات زندگى مردم تاثیر گذارده است و به تعبیر پل ریکور از تورم خاطرات بسیار در رنجند وجود نویسندگانى چون آریل دورفمان نه تنها واجب که ضرورى به نظر مى رسد. 

ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه