درباره اوریکس و کریک اثر مارگارت اتوود
کتاب هفته
درباره اوریکس و کریک اثر مارگارت اتوود
نیمههای تاریک
جیمی خردسال با پدر و مادرش زندگی میکند. در زمانی کمی جلوتر از زمان ما پدر جیمی دانشمند است، یک مهندس ژنتیک و آنان در شهرکی کاملاً حفاظشده و مجزا از «عوامنشینها» روزگار میگذرانند. پدر و مادرش مشاجرای مزمن دارند؛ دعوایی سر شغل پدر. پدر جیمی از زمره کسانی است که به جهان بهتر آینده و دورنمای تکنولوژی امیدوارند و در حال آزمایشات محرمانه ژنتیکی روی حیوانات است. تلاش برای ساخت حیواناتی کمخطرتر، مغذیتر، پروارتر و خوشخوراکتر.
جیمی در مدرسه با شاگرد جدیدی آشنا میشود به اسم گلن، کسی که به دلایلی او را تا آخر داستان به اسم کریکی میشناسیم.
کریک بر عکس جیمی بسیار تیزهوش، منطقی و اهل کمالات است. آن دو بیشتر اوقاتشان را با هم میگذرانند. بازی کامپیوتری میکنند و به سایتهای مهیج و ممنوع سرک میکشند. روزی طی یکی از این وبگردیها، تصویر دختربچهای میبینند که به دلایلی متافیزیکی جیمی را سخت برمیآشوبد. از چهره او پرینت میگیرد و نزد خود نگه میدارد. یک روز بیخبر، مادر جیمی خانه را ترک میکند. ماموران شهرک کما بیشت معتقدند او به گروههای مخالف پیوسته است. چندی نمیگذرد که پدر جیمی با یکی از همکاران زیبایش ازدواج میکند و زندگی میگذرد.
جیمی و کریک هر دو از دبیرستان فارغالتحصیل میشوند. بهترین دانشکده علمی شهرک، کریک را میقاپد و گندترین دانشکده هنری، جیمی را میپذیرد.
ارتباط ایمیلی آنها حفظ میشود. و طی یکی از تعطیلات، جیمی سری به رفیق قدیمیاش میزند. وضعیت زندگی کریک زمین تا آسمان با حال و روز کپکزده جیمی فرق دارد. ماموران حراستی شهرک هرازگاهی به جیمی سر میزنند و کاملاً محترمانه بازجوییاش میکنند تا ببینند آیا خبر تازهای از مادر دارد یا نه. و این بار فیلمی به او نشان میدهند. فیلمی درباره اعدام یک زن شورشی: مادرش.
جیمی سخت افسرده می شود تا اینکه روی کسی به سراغش میآید: کریک.
او به جیمی پیشنهاد کار میدهد و می؛وید که آنها در حال تولید نوعی قرص خوشبختیاند. قرصی که نظر شتریان را جلب خواهد کرد و بدون آنکه خودشان بدانند باعث جلوگیری از ازدیاد جمعیت و ساماندهی به اوضاع تکثیر بیرویه انسانی می شود. و جیمی ظاهراً قرار است مسؤول بازاریابی قرصها باشد.
پروژه دومشان آفرینش انسانهایی است بدون ضعفهای ما. جیمی آنجاست که اوریکس را بازمیشناسد؛ همان دخترک سایت هرزه، که حالا بزرگ شده و با تغییر شمایل شمایلش میان کریکزادگان میرود و هر بار چیزی به آنها آموزش میدهد. کاشف به عمل میآید که کریکی او را اتفاقی یافته و حالا مسؤولیت آموزش انسانهای تازه به او سپرده است جیمی درمییابد کریک دلبسته اوریکس است. و از حسادت میسوزد. اجازه نمیدهد کریک از رازش سر در بیاورد. خودش را به نشناختن میزند اما اوریس، روزی خودش به سراغ او میآید. جیمی اظهار میکند که او را میشناسد و دیدارهایشان، پنهان از چشم کریک ادامه مییابد.
طی یکی از همین بارهایی که نه اوریکس و نه کریکی در قرارگاه حضور ندارند. اخباری شنیده میشود حاکی از تکثیر ویروس کشنده در سراسر جهان.
مردم نقاط مختلف فوج فوج در ال خون استفراغ کردن و مردناند. اخباری شنیده میشود حاکی از تکثیر ویروس کشنده در سراسر جهان.
مردم نقاط مختلف فوج فوج در حال خون استفراغ کردن و مردناند. جیمی در قرارگاه استرلیزه مانده تا کریک و اوریکس با وضع آشفتهای سر میرسند.
اوریکس بیهوش است، کریک گلوی او را میبرد و جیمی به کریک شلیک میکند.
چند روز بعد از این ماجرا وقتی تقریباً تمامی مردم دنیا مردهاند، جیمی سراغ کریکزادگان میرود و با خود به محیط خارج میبردشان. آنان باور میکنند او پیامبری است از جانب کریک...
و میرسیم به حال حاضر که جیمی حالا با نام تازه استومن، رنج دیده و گرسنگی کشیده میان جمع شاد و صفرکیلومتر نسل تازه انسانها، تنها مانده است...
قصه البته به لحاظ زمانی اینقدر خطی پیش نمیرود. حال حاضر ماجرا، جایی است که جیمی / استومن میان کریکزادگان علفخوار است و آذوقهاش به پایان رسیده، او تصمیم میگیرد برای تهیه مقداری مایحتاج به قرارگاه، همان مکان استریلیزه که محل انجام پروژهها بود بازگردد. به طور خلاصه نقل گذشته و حال به طور موازی پیش میرود طوری که نقطه انتهایی حوادث گذشته تقریباً ابتدای وقایع زمان حال میشود.
تنها موردی که اتوود از این ساختار زمانی تخطی کرده مربوط به نقل گذشته اوریکس است.
ما، سرگذشت اوریکس را نه در زمان طبیعیاش، یعنی پس از ملاقات جیمی با او موقع بازدید پروژه «کریکزادگان»، بلکه جایی دیگر می÷وانیم. در فصولی پیش از فارغالتحصیلی جیمی و کریک از دبیرستان. وجود این استثناء در ساختار رمان، نشان میدهد اتوود تا چه اندازه به جذابیت و کشش دراماتیک داستانش بها میدهد. اگر قرار بود سرگذشت اوریکس را در زمان اصلیاش نقل کند چه اتفاقی میافتاد؟ جیم با اوریکس ملاقات میکند و به شکل غیرمنتظرهای پی میبرد که کریک نیز عاشق اوست. لازم است این تم «حسادت» در ذهن خواننده بماند چون نویسنده چند صفحه بعد و در فصل کشته شدن کریک، آن را به نتیجه میرساند. از طرفی این مثلث عاشقانه فینفسه جذاب و دراماتیک است و اگر قرار بود خاطرات اوریکس (که تقریباً 60 قصه است) اینجا نقل میشد، حسابی از تب و تاب میافتاد. در حال حاضر از زمان تشکیل مثلت عاشقانه تا لحظه فرجام آن کمتر از 30 صفحه است. اتوود نمیخواسته آن را لوث کند، بیمزه شود و از نفس بیفتد.
«اوریکس و کریک» کتاب عدم قطعیت است. مادر جیمی کجا رفت؟ آثا واقعاً به خیل شورشیان پیوست و اعدام شد؟ یا تصاویر مرگ او که با چشمان اشکبار به دوربین خیره شده، حاصل شیطنتی دیجیتالی است؟ پدر کریک چطور؟ از روی پل پرت شد یا خودکش کرد؟
مادر خیانکار و پدرخواندهاش هر دو بر اثر ویروس ناشناخته میمیرند. آیا کریک آنها را میکشد؟ بخصوص که شباهتی بین نحوه مرگ مادر کریک و کشتار فجیع پایان داستان وجود دارد.
آیا سرنوشت اوریکس همان است که نقل شد؟ یا فقط برای خشنودی جیمی چنین داستانی رمانتیک قلابی سر هم کرده؟ او خودش بعضی وقتها همه چیز را انکار میکند...و معلوم نیست راست می؛وید یا دروغ؟
و کریک ... چرا جیمی را به آنجا کشاند؟ آیا کشتار ویروس حاصل نتایج جنایتبار قرص خوشبختی او بود؟ آیا براستی دلبسته اوریکس بود؟ چطور او را پیدا کرد؟ چرا او را کشت؟
قسمت درخشان ماجرا این است که نویسنده هر چند به این سوالات پاسخ قطعی نمیدهد، اما داستان را طوری سازمانبندی کرده که قفل کلید رمان را میتوان با پاسخهای گوناگونی گشود. حدس و گمانهایی که میتواند جاهای خالی را پر کند. مثلاً میتوان تصور کرد کریک هیچ وقت عاشق اوریکس نبوده و تنها از او برای تحریک احساسات جیمی استفاده میکرده. که مطمئن باشد اگر او اوریکس را بکشد، جیمی قطعاً او را خواهد کشت و به ناچار یکه و تنها مسؤولیت نسل تازهاشان را بر عهده خواهد گرفت.
میتوان کتاب را چند بار خواند و هر بار در مورد نیمه تاریک آن حدس زد و دید که چطور همه قراین آن را تایید میکنند...هر بار.
مارگارت اتوود، در دل یک رمان علمی تخیلی جذاب و با همان پیرنگ هراس از ثمرات تکنولوژی، تست «رورشاخ»ای ساخته، که هر کسی با منش و سلیقه خود، قصهای در آن خواهد یافت؛ یا با آن خواهد ساخت...