«سنج و صنوبر» عنوان رمانی از مهناز کریمی است که اخیراً توسط نشر ققنوس انتشار یافته است.
منبع شرق – 8/11/82
قصه رمان براساس زندگی زنی میانسال به نام «آفاق» شکل میگیرد که بعد از سالها زندگی در خارج از کشور برای دیدار از زادگاهش (در حوالی کاشان) به ایران برمیگردد. آفاق در مواجهه با نشانههایی از گذشته به مرور خاطرات گذشته میپردازد. طرح اصلی رمان در این بخش شکل میگیرد.
نویسنده کلیت طرح رمان را به بخشهای مختلفی تقسیمبندی و بخشهای کوچکی از طرح را به افرادی غیر از راوی محوری اثر (آفاق) واگذار کرده است.
ابتدای رمان توسط «جان» پسرخوانده آفاق در یکی از شهرهای کشور آمریکا روایت میشود، که چگونگی پذیرفته شدن خود توسط آفاق را شرح میدهد. بعد از این مرحله راوی سررشته اصلی حوادث را به دست میگیرد و روایتگر محوری قصههای کوتاه در دل رمان است.
رمان حاضر از ماجرای شاخص و محوری بیبهره است و خرده حوادث در هم تنیده کلیت اثر را پیش میبرد. نبود حادثههای ابتدایی در فصلهای آغازین رمان، میل مخاطب به همراهی با نویسنده را کمرنگتر میکند. آنچه در فصلهای آغازین نمود بیشتری دارد، تراکم حسهای نوستالژیک زنی از فرنگ برگشته است که با دیدن هر شی و یا مکانی که به نوعی یادگاری از گذشته است از خود بی خود میشود و به مرور خاطراتی چند از آن شی و یا مکان و در مواردی آدمهای متعلق به آن میپردازد.
البته تکرار این روند باعث توجه مخاطب به شاخههای دیگری از ماجراهای کنونی منجر می شود و آن علاقهمندی به دانستن از گذشتههای شخصیتمحوری رمان «آفاق» است.
آنچه از دوران کودکی و نوجوانی آفاق روایت میشود، حکایت از شکوه و عظمت خانوادگی این زن باوقار است که روزی به عنوان نوه شازده روزهای طلایی عمرش را در میان کلفتها و کنیزها در لابهلای درختان انبوه باغ اجدادی گذرانده است و حالا دریغ و افسوس آن روزهای خوش گذشته را میخورد که بخشهای جدانشدنی از وجودش هستند.
چنین مرور خاطراتی یقیناً نمیتواند برای شکلگیری قصهای جذاب برای رمانی حجیم همچون «سنج و صنوبر» کافی و رضایتمند باشد. در فصلهای ابتدایی مرور خاطرات به دنبال هم تکرار میشود و در این میان بخشهایی از شخصیت درونی راوی (آفاق) برای مخاطبان تقریباً روشن میشود. اما قصه اصلی بعد از شکلگیری شخصیت راوی کمکم خود را نشان میدهد، وقتی درونیات آفاق مرحله به مرحل برای مخاطب آشکار و برملا میشود، خواننده رمان به مرور درمییابد ردپای عشقی کهنه و قدیمی، آفاق را بعد از گذشت سالها به زادگاهش بازگردانده است. آفاق این مسئله رازآلود را به صورت مستقیم بیان نمیکند. او به سراغ تکتک آدمهای ساکن در منطقه زادگاهش میرود و با دیدن آنها و با صحبتهای مختصر به مرور خاطرات میپردازد. او برای دیدن آدمهایی که در سر راهش قرار میگیرند از خود اشتیاق لازم را نشان نمیدهد.
نویسنده برای این روند پایانی را در نظر نمیگیرد. یعنی با دیدن افرادی با هویت ویژه، آفاق عکسالعمل غیرطبیعی و خارج از انتظار مخاطب از خود نشان نمیدهد. این روند میتواند تا بینهایت ادامه پیدا کند و در صورت تکرار نوعی یکنواختی بر ساختار رمان تحمیل میشود که موضوع در فصلهای ابتدایی برای مخاطب آزاردهنده است و عدم جذب خواننده را در پی دارد. از این نظر میتوان نیمه اول رمان را فاقد کشش لازم دانست.
نوعی جست و جوی پنهانی در نیمه دوم رمان به کمک نویسنده میآید تا اثر از یکنواختی و کسالت اولیه رهایی یابد. در این نیمه کمکم نشانههایی از ردپای عشقی کهنه و قدیمی که آفاق را از سرزمین خود به خرابههای بازمانده از شکوه و عظمت خاندان شازدهها کشانده است برای مخاطب قابل مشاهده می شود. این مسئله باعث تقویت میل دنبال کردن ماجراهای فرعی رمان می شود، تا هر چه زودتر به اصل ماجرا برسد. اما تراکم بیش از حد شخصیتهای فرعی رمان که هر کدام به نوبه خود خردهحوادث بیشماری به ساختار اصلی اثر تحمیل میکنند، رسیدن مخاطب به نقطه اوج حوادث را به تعویق میاندازند. نویسنده بیمحابا انبوه شخصیتهای فرعی را همچون سیاهیلشگر بر سرمخاطب آوار میکند.
این مسئله قبل از هر نکته دیگری حجم رمان را بیش از حد لازم و متعارف طولانی کرده است. (383 صفحه) در پایان رمان، درست در صفحههای آخر و سطرهای پایانی گره اصلی و کور رمان گشوده می شود. آفاق به دیدار «آقا ملکی» (عشق پنهان و دیرینه خود) نایل میشود. آقا ملکی در روزگار پیری به سر میبرد و اصلاً آفاق را نمیشناسد. آفاق هم میلی به شناساندن خود ندارد. گویی تنها آمده است که او را ببیند و برود و همین کار را هم میکند. آقا ملکی تمام عشق و علاقه و شیفتگی خود به آفاق را در تار و پود یک قالی گنجانده است. آفاق در قالب یک فرد ناشناس خود را مشتری و خریدار قالی خاص معرفی میکند. اما آقا ملکی خودداری میکند: «میگن: ئی قالی رو چند میفروشید؟» و این جان کلام رمان «سنج و صنوبر» است.
رمانی که روایتگر آدمهایی است که بنابر شرایط اجتماعی معاصر بر خلاف میل خود در چرخه حوادث اجتماعی در هیاهو گم میشوند.