گروه هنر- خدیجه زمانیان: محمداسماعیل حاجی علیان تا به حال سه رمان و سه مجموعه داستان نوشته که البته داستان های نوشته شده و چاپ نشده ای را هم باید به این فهرست اضافه کرد.
حاجی علیان برعکس بسیاری از نویسندگان امروز هم بسیار میخواند و هم بسیار مینویسد.رمان های «سمفونی بابونه های سرخ»، «چهار زن»، «ایوار» و مجموعه داستان های «قربونی»، «آدمک چوبی و سوت بلبلی» و «اگه زنش بشم میتونم شمرو بغل کنم» که توسط نشر هیلا منتشر شده است. آثاری هستند که تا به حال از این نویسنده منتشر شده اند. گفت و گوی ما را با حاجی علیان راجع به جهان داستانی اش بخوانید.
این طور که مشخص است، شما توجه ویژهای به فولکلور و ادبیات عامه دارید . از این علاقه و توجه به این نوع ادبیات و انعکاسش در داستان هایتان بگویید.
- فرهنگ عامه و ادبیات فولکلور ویژگی های خوبی دارد که نویسندگان مختلف میتوانند از آن ها بهره ببرند. آدم های بزرگی مثل مارکز هستند که از فرهنگ عامه استفاده های خوبی کردند و در ادبیات توانسته اند فرهنگشان را از این طریق معرفی کنند.
توجه من به فرهنگ عامه بر میگردد به کارهای پژوهشی که در سال 71 انجام میدادم. در این سال گروهی بودند که زیر نظر آقای درویشیان راجع به افسانه های شهرها کار میکردند. من با آن گروه کار میکردم و این انگیزه را آن گروه در من ایجاد کرد که دنبال فرهنگ عامه بروم. وقتی افسانه ها را ضبط میکردیم، چیزهای چشمگیری به ذهن ما میآمد. افسانه ها این قدر زیبا بود که حس و حال این را داشت که رد پای آن ها را حتی در زندگی امروز هم میدیدیم. انگیزه اولیه من برای دنبال کردن فولکلور همین بود و البته حضور برادرم یدا... حاجی علیان که پژوهشگر فرهنگ عامه بودند هم در علاقهمندی من بی تأثیر نبود. ایشان برای آوانگاری کارشان میخواستند من کار پژوهشی اش را انجام بدهم که من هم رفتم دنبال آوانگاری و دیدم چقدر راحت میشود فرهنگ عامه را منتقل کرد، ظرایف زیادی در فرهنگ عامه هست؛ ضمن اینکه ما خرده فرهنگ های بسیار زیبایی داریم که دیده نشده است. من وقتی مارکز را میخوانم و میبینم دارند فرهنگشان را صادر میکنند و ما هم میخوانیم و لذت میبریم میگویم، چرا ما خودمان را معرفی نکنیم.در کشور خودمان هم نویسنده هایی مثل دولت آبادی، عباس معروفی و یوسف علیخانی این کار را انجام داده اند.
پس از تجربه نویسندگان ایرانی هم استفاده کردید؟
- بله من در زمان نوجوانی آثار معروفی را میخواندم. برای همین به این سمت و سو کشیده شدم و کارهای اولم مثل مجموعه داستان «قربونی» چنین حالتی دارد، اما بعد زبان و گویش هم برای من مطرح و مهم شد و بعضی داستان هایم ویژگی برجسته زبانی دارد مثل سمفونی بابونه های سرخ و آدمک چوبی و سوت بلبلی . البته من نمی خواستم خودم را درگیر فضای کوچکی کنم و یا فقط به دنبال نوشتن زادگاهم یعنی سنگسر باشم. از قومیت های مختلف و افسانه هایشان نوشته ام، اما «ماکوندو»ی من «سنگسر» است. سنگسری که در آن به دنیا آمدم و با سنگسر واقعی فرق دارد.
پرداختن به فولکلور و ادبیات بومی راه رفتن روی لبه تیغ است؟
- بله حتی در ترجمه ممکن است کار ریزش کند.
... و البته چون ورود لهجه به داستان ایجاد سکته میکند و مخاطب ایرانی در سال های اخیر بسیار آسان خوان شده است؛ برای این مسأله چه فکری کرده اید؟
- برای من مخاطب مهم است و به او فکر میکنم، چون خودم مخاطب داستان هستم. به شخصه وقتی داستانی خیلی ساده است از خودم میپرسم چرا این نویسنده نخواسته من بیشتر درگیر متنش شوم و تأویل های مختلفی از متنش داشته باشم و یا چرا ترسیده از اینکه من به چیزی برسم که او نمی خواسته. برای همین خودم نمی خواهم صریح، ساده و مختصر داستان بنویسم. داستان های من با هر بار خواندن چیزهای جدیدی به مخاطب میدهد و تلاشم این بوده که لایه رویی اثر آسان باشد و با مخاطب خودمانی باشد که برای این منظور از لهجه های مختلف کشور استفاده کرده ام، چون استفاده از لهجه هویت بومی ما را بیشتر نشان میدهد. چندی پیش یکی از مراکز سوئد طی آماری اعلام کرده بود در هر دقیقه چند زبان زنده دنیا از بین میرود، همه به سمت تک زبانی پیش میروند. من فکر میکنم تنها راه نگه داشتن زبان این است که ثبت و ضبط شوند. خواننده اگر خودش را کمی سختی بدهد، لذت دوچندان از خواندن این نوع داستان ها پیدا میکند. تجربه ای که ادبیات روسیه و ادبیات آمریکای جنوبی در کشور ما داشته چقدر طرفدار دارد. با اینکه داستان های روسی و آمریکایی کلماتی دارند که به فرهنگ ما ارتباط ندارند، اما ما آن ها را با لذت میخوانیم، اما چیزی که مربوط به فرهنگ خودمان است پس زده میشود. در حالی که بی توجهی به این مسایل در داستان باعث میشود، فرهنگ ما از بین برود؛ اگر خرده فرهنگ ها از بین برود فرهنگ ما هم از بین میرود.
شما فکر میکنید نگه داشتن خردهفرهنگها به این صورت وظیفه نویسندگان است؟
- بله نویسنده غیر از اینکه بخواهد برای فرهنگش کاری بکند، وظیفه دیگری ندارد. رسالت یک نویسنده چیزی غیر از این نیست که انسان را به خودش برگرداند و یکی از بخشهای انسان هم تکلم انسان است. انسانی که در ایران زندگی میکند به گویش های ایران صحبت میکند و چه ایرادی دارد این گویش ها زنده بمانند ؟ یکی از رمان هایی که من نوشته ام «ایوار» نام دارد. ایوار مورد استفاده کردهاست و حدود صد سال پیش کریستین سن در سفرنامه ای که نوشته و به سمنان آمده این کلمه را آن جا ثبت میکند و بعد صد سال من محقق،آن را پیدا میکنم و میبینم سمنانی ها آن موقع به لحظه غروب خورشید میگفتند ایوار. از این کلمه خوشم میآید و آن را عنوان رمانم میگذارم.
غیر از ادبیات فولکلور در آثارتان اقتباس آزاد از وقایع تاریخی هم دارید، مثلاً «سمفونی بابونه های سرخ» و مجموعه داستان «اگه زنش بشم...» که راجع به یکی از تعزیه خوانان سمنانی است. راجع به این علاقه مندی تان توضیح دهید و آیا دست شما در پرداخت تخیل آمیز داستانی بسته نیست؟
- من آدم خاطره بازی هستم؛ از دو سالگی خودم و از همه اعضای خانواده ام خاطره دارم، اما سعی میکنم خاطره را برای خودم کنم. هر چیزی که به فیلتر ذهنی ام میرسد، طوری آن را تغییر میدهم و میسازم که برای من باشد نه برای دیگری. نگاه من به تاریخ هم همینطور است. تاریخ برای من مجموعه خاطراتی است که میتوانم به عنوان اساس کار از آن استفاده کنم. تاریخ هم غرض ورز است و هر کس با نگاه خودش آن را نوشته . واقعه ای وجود دارد اما تأویل های متفاوتی راجع به آن وجود دارد و من هم تأویل خودم را در داستانم دارم.
داستان های شما صبغه روان شناسانه و یا تاریخی دارند و شخصیت در این نوع رمان ها بسیار مهم هستند. در پرداخت شخصیت های آثارتان به چه نکتههایی توجه میکنید؟
- من از بچگی دنبال این بودم که روان شناسی را بهتر بشناسم و همه تحقیقات دوره دانش آموزی ام هم موضوعات روان شناسی بود. همه این ها باعث شد روان شخصیت ها را بشناسم و بعد برای اینکه آدم ها را بهتر بشناسم دنبال روان شناسی رفتم. من دو سال وقت داشتم و همه منابع روان شناسی ترجمه را خواندم تا توانستم طرح رمان «چهار زن» را بنویسم و به جرأت میتوانم بگویم در این رمان من یک نظریه جدید روان کاوی ارایه داده ام و میگویم انسان ایرانی ذهنش بر اساس خانه های سنتی ایران بسته شده است و ذهن انسان ایرانی سرداب ،اندرونی، بیرونی ،حیاط پسران و دختران و اتاق شاه نشین دارد و برای هر کدام از این ها با ابزار ادبیات ساخت و ساز زدم خوشبختانه این رمان تا به حال بازخوردهای خوبی داشته است. به نظرم اگر روان شناسی و جامعه شناسی نباشد نمی شود نظام ادبیات را در داستان ایجاد کرد. من تا به حال بیشتر از صد داستان کوتاه نوشته ام و تمام تلاشم این بوده که شخصیت های داستانی ام مثل هم نباشند.
خلق این شخصیت های متفاوت با فضای دیداری به دست نمی آمد و من برای ساخت این شخصیت ها باید میساختمشان برای همین نیاز بود به خواندن روان شناسی و برای نشان دادن برخوردهای آن ها در جامعه باید جامعه شناسی میخواندم. همیشه فکر میکنم یک نویسنده زمانی میمیرد که دو شخصیت یک جور داشته باشد.
البته شخصیت های شما با تاریخ هم گره میخورند.
- چون شخصیت های من خصلت های کهن الگویی زیادی دارند . رگ و ریشه کهن الگویی در پرداخت شخصیت های من زیاد است و همین است که شخصیت ها را نگه میدارد. شخصیت روزمره و شخصیتی که در یک برهه زمانی یک کار را انجام میدهد، در دل زمان نمی ماند، شخصیتی که نگاه اسطوره ای و کهن الگویی به زندگی دارد، ماندگار میشود .
از بعضی تکنیک های داستانی همیشه استفاده میکنید. مثلا در همه داستان های مجموعه داستان «اگه زنش بشم...» دو داستان فرعی را روایت میکنید که جایی به هم گره میخورد و بعد ادامه داستان برای مخاطب روایت میشود.
- این نوع نوشتن جنون من است و بر میگردد به خصلت ذاتی خود من که در چند جا مشغول هستم و به چند مسأله علاقه دارم و همه را پیگیری میکنم. مجموعه ای جدید دارم به نام ساعت دنگی که هر داستان سه محور دارد و هر کدام قصه خودشان را دارند که در جایی به هم میرسند.
فکر میکنم این نوع نوشتن باعث میشود اگر مخاطب اثر را دو یا سه بار بخواند، چیزهای بیشتری دریافت کند؛ حتی گاهی خودم در داستان هایم چیز جدیدی کشف میکنم که در لحظه نوشتن به آن فکر نمی کرده ام . من میخواهم این خصلت در کارهایم باشد ومخاطبانی که این کارها را میخوانند با هر بار خواندن چیزی پیدا کنند به خاطر همین از این تکنیک استفاده میکنم، تکنیکی که با آن زندگی میکنم.