........................
روزنامه اعتماد
یکشنبه 4 اردیبهشت 1401
........................
قباد آذرآيين فروردين ۱۳۲۷ در مسجد سليمان به دنيا آمد. اولين اثرش با نام «باران» در سال ۱۳۴۵ در نشريه ادبي «بازار» رشت كه به همت محمدتقي صالحپور درميآمد، منتشر شد. بعدها، داستانهاي كوتاهي براي نوجوانان نوشت؛ از جمله «پسري آن سوي پل»، «راه كه بيفتيم، ترسمان ميريزد» و ... آذرآيين اولين مجموعه داستانش را با نام «حضور» در سال ۱۳۷۸ منتشر كرد. دومين مجموعهاش «شراره بلند» در ۱۳۸۰ درآمد كه داستان «ظهر تابستان» از آن كتاب، برگزيده جايزه گلشيري شد. همچنين مجموعه «هجوم آفتاب» او يكي از هشت نامزد دريافت «جايزه ادبي جلال آل احمد» در سال ۱۳۸۸ بود و موفق شد «جايزه كتاب فصل» را هم به دست آورد. «چه سينما رفتني داشتي يدو!»، «داستان من نوشته شد»، «من... مهتاب صبوري»، «زنده به عشق»، «عقربها را زنده بگير»، «هجوم آفتاب»، «فوران»، «تولههاي تلخ»، «روزگار شاد و ناشاد محله نفتآباد» و «شب مشوش» از آثار او هستند. داستانهاي قبادآذرآيين روايي، قصهگو و پر تعليقند. آثاري با شخصيتهاي گوناگون كه بهترينهايشان وابسته به زادگاهش، مسجدسليمانند. داستانهايي برگرفته از زيست خودش و ديگراني كه ميخواهد هميشه در يادها بماند. گفتوگو با آذرآيين كه در يكي از روزهاي فروردينماه به مناسبت 74 سالگي او انجام شد، ميتوانست بلندتر از اينها باشد كه فضاي موجود اين امكان را نداد. از جمله بحث مناقشهبرانگيز درباره نويسنده مهمي چون محمدرضا صفدري كه خود ميتواند موضوع بحثها و گفتوگويي مستقل باشد.
گفتوگو را با طرح پرسشي درباره يكي از ويژگيهاي تقريبا مشترك آثار شما آغاز ميكنيم. گذشته و يادآوري آن، نقشي پررنگ در فضاي داستاني شما دارد. چرا رويكرد به گذشته يا گذشتهبيني اين همه براي شما اهميت دارد؟
نويسنده چيزي جز تجربههاي زيستهاش براي ارايه به خواننده ندارد. غير از اين باشد به نظرم كار با دستهاي خالي به بازيهاي زباني يا بهتر بگويم زبان بازي ميكشد كه من اينگونه نوشتهها را داستان نميدانم. تجربههاي زيسته هم معمولا در گذشته آدمهاست.
در رمان «فوران» خانوادهاي بختياري در مسجدسليمان تصوير شده است. انگاري كه درصدد پاسداشت آن گذشته از دست رفته هستيد. در رمان «تولههاي تلخ» هم اين پاسداشت گذشته ديده ميشود. چه چيزي شما را اينگونه به ثبت حس و حال آن دوران وا ميدارد؟
من نويسندهاي واقعگرا هستم و به تعهد در نويسندگي قويا معتقدم. «فوران» و «تولههاي تلخ» نوعي اداي دين نسبت به زادبوم من است. پس پاسداشت زادبومم و انعكاس رنجها و شاديهايش يك جور اداي دين است.
بازگشت به گذشته در آثار شما هميشه به نوستالژي برنميگردد. گاهي شخصيتها تاوان كاري در گذشته را پس ميدهند و گاهي مثلا در داستان «پيرايش غيظان» گذشته علت قتلي است كه حالا اتفاق ميافتد. از اين منظر رجوع شما به گذشته چند وجهي است.
تجربههاي زيسته نويسنده الزاما به شخص او منحصر نميشود. مطالعه و آگاهي از تجربههاي زيسته ديگران هم در ايده دادن به نويسنده موثر است. من اينگونه ايدههاي به اصطلاح غيرخودي را شنيدهام يا خواندهام و چون پي بردم كه ارزش داستاني دارند آنها را قلمي كردم. خيلي از ايدههايم، جداي از آنچه مستقيما به تجربههاي زيستهام مربوط باشند، مولود مشاهده و كنجكاوي من هستند. باورتان نميشود كه كلي از ايدههايم را شبها در خواب شكار كردهام.
در دوران نويسندگي سانسور تا چه ميزان بر انتشار يا حتي نوشتن داستانهايتان تاثير گذاشته است؟
مدينه گفتي و كردي كبابم! كيست كه شمشير داموكلس سانسور را بالاي سرش آماده فرود آمدن ببيند و بيدغدغه بنويسد. من هم بيدشت نبودهام از اين نعمت گسترده.
آخرين كتاب شما مجموعه داستان «شب مشوش» در آلمان منتشر شد. به كتاب در ايران مجوز ندادند يا از اول ترجيح داديد كه در كشوري ديگر منتشر شود؟
كتاب را به هيچ ناشري ندادم. من از سانسور تجربههاي ناخوشايندي دارم. اطمينان داشتم به اين كارم مجوز نميدهند. اينجور بود كه يك توفيق اجباري و ناگزير پيش آمد و اين كتاب خارج از ايران چاپ و منتشر شد.
در حال حاضر تمايل به نوشتن داستان بلند يا رمان داريد يا ذهن شما را بيشتر داستان كوتاه درگير ميكند؟
به نظرم نوع تمايل در نوشتن چندان تاثيري ندارد و اين شرايط و اهميت و اولويت ايده است كه نويسنده را پشت ميز كارش مينشاند. من هيچوقت به اين مساله كه «خب، حالا اول بنشينم يه داستان كوتاه بنويسم يا يه رمان ۲۰۰ صفحهاي» فكر نكردهام اما براي آينده نزديك يك «سهگانه» در دست نوشتن دارم و اميدوارم تا نيمه اول همين سال سروساماني به آن بدهم. لابهلاي اين كار، البته ايدههايي هم براي داستان كوتاه دارم. همينجا بگويم كه دو كتاب من «روزگار شاد و ناشاد محله نفتآباد» با نشر افراز و «هجوم آفتاب» با نشر ققنوس به ترتيب در آستانه چاپ دوم و سوم هستند.
آدمها در كتابي مثل «تولههاي تلخ» بسيار زنده و باورپذير و ملموس هستند. در فوران هم اين اتفاق ميافتد. شايد رجوع كردن به كودكي شخصيتهاي داستاني شما را اينطور سرحال نگه ميدارد. همچنان ايدههايي براي نوشتن رمان در فضاي مسجد سليمان قديم داريد؟
مسجدسليمان دغدغه ذهن من است. من در اين شهر به دنيا آمدم، باليدم و قد كشيدم، درس خواندم، رنج بردم و شاد بودم، خوشبختيهاي كوچك داشتهام. -در «روزگار شاد و ناشاد محله نفتآباد» اين نشيب و فرازها را نشان دادهام- بنابراين باز هم از مسجدسليمان خواهم نوشت. اين شهر پر از ايدههاي ناب داستاني است كه هنوز قلمي نشدهاند و حيف است نوشته نشوند. بعيد است نسلهاي بعد از من سراغشان بروند چون من اين ايدهها را زيستهام و نسلهاي بعد از من فقط آنها را شنيدهاند.
بخش زيادي از فضاي داستانهاي شما با موضوعات اجتماعي عجين است. مثلا تا آنجا كه ميدانم دو داستان درباره كرونا نوشتهايد. دامنه اين نگاه اجتماعي تا كجاست. به سياست هم ميكشد؟
در پاسخ يكي از سوالات قبلي شما گفتم كه من نويسنده واقعگرا هستم. بديهي است كه مسائل و معضلات اجتماع روي كار من تاثير مستقيم دارند و مگر كرونا يك معضل جهاني نيست؟ اما در مورد وجه سياسي كار بايد اين قول شنيدني را نقل كنم كه ميگويد در جامعهاي كه با آزادي بيان فاصله داشته باشد، همه حرفها سياسي ميشوند يا انگ سياسي ميخورند.
فكر ميكنيد نگاه داستاني شما در طول سالهاي نويسندگي چقدر تغيير كرده است. تغييرات نويسندگي خود را بيشتر ناشي از چه عواملي ميدانيد؟
به اين سوال هم بايد منتقدان داستانهاي من جواب بدهند. تغيير هم چيزي نيست كه نويسنده بهطور خودآگاه تصميم بگيرد در كارهايش اعمال كند. بنابراين لطفا اين را از منتقدان و خوانندگان كارهاي من بپرسيد!
آيا خود را نويسندهاي جبرگرا ميدانيد؟ سرنوشت بخش مهمي از فضاي داستاني شما را دربر ميگيرد.
نه، چرا جبرگرا؟ چرا به جاي جبر نميگوييد واقعيت؟ اين سرنوشت براي شخصيتهاي من، بازتاب زندگيشان است. من كه نميتوانم خودم و شخصيتهاي داستانم را گول بزنم و همهچيز را به قاعده و سروسامان گرفته روايت كنم. اين كار دست بردن در تجربههاي زيسته خودم است. نميدانم چطور ميشود جور ديگري آنها روايت كرد كه بشود تلخي جانكاه رنجها و لذت خوشبختيهاي كوچك را به خواننده منتقل كرد.
فكر ميكنيد مخاطب آثار شما كيست؟ يا شامل كدام قشر ميشود؟
نويسنده نمينويسد كه پيشاپيش به قول شما «قشر» خوانندگانش را دستچين كند يا حدس بزند! همانطوركه در قيد و بند اين نيست كه نوشتههايش را به قول سعدي چون كاغذ زر ببرند يا از كنارشان بيتفاوت بگذرند. نويسنده بر مبناي مسووليت و تعهدش به جامعه و زادبومش مينويسد نه طبق خواست و سليقه و دلخوشي خوانندگان كارهايش.
آيا ميزان فروش يا تعداد مخاطبان تاكنون توانسته بر شيوه نوشتنتان تاثير بگذارد؟
قاطعانه ميگويم خير! اما اين فرق ميكند با تاثير تشويق يا انتقاد خوانندگانم بر كارهايم. طبيعي است كه هرچه تعداد خوانندگان من بيشتر باشد امكان دسترسي من به نظرات آنها بيشتر خواهد بود و تاثير اين نظرات حتما در كارهاي بعديام ملموستر.
در طول اين سالها جوايز ادبي مختلفي را به دست آوردهايد. به نظر شما جايزه گرفتن بر نوشتن نويسنده موثر است؟
جايزههاي ادبي كاربردي دوگانه دارند؛ ميتوانند مشوق باشند و انگيزهساز براي ادامه راه؛ يا فريبدهنده باشند و بازدارنده نويسنده از ادامه كار جدي. در كشور ما جايزههاي ادبي جز يكي، دو مورد، متاسفانه حساب و كتاب درستي نداشتهاند، بيشتر لابيگري و رفيقبازي و سفارش بر كار آنها تسلط داشته. خوشبختانه من جوايزم را در سن و سال و شرايطي از كارم گرفتهام كه ديگر نميتوانستهاند براي ادامه كارم تعيين تكليف كنند.
اين رفيقبازي كه ميفرماييد در فضاي جايزههاي ادبي ديده ميشود، آيا بر فضاي ادبيات ايران هم تاثير داشته است؟
نه، تاثير تعيينكننده ندارد، چون نويسنده براي جايزه نمينويسد اما اين رفيقبازي و لابيگري نوعي بيتفاوتي و بياعتنايي و بدبيني نسبت به اينگونه جايزهبازيها و متوليان آنها به وجود ميآورد. در اين ميان اگر جايزهاي در راستاي درست، كارش را ادامه بدهد ممكن است مورد بياعتنايي و بدبيني واقع شود.
ميدانيم كه تيراژ كتابها در سالهاي اخير بهشدت پايين آمده. از سوي ديگر نويسندگان زيادي در عرصه ادبيات وارد شدهاند. مخاطب اين آثار كيست؟ اين تناقض را چطور ارزيابي ميكنيد؟
عوامل زيادي در كاهش باورنكردني و تاسفانگيز تيراژ كتاب تاثير دارند اما اينكه بهرغم كاهش چشمگير تيراژ چرا و چطور نويسندگان زيادي در عرصه ادبيات وارد شدهاند، جوابش اين است كه ناشرنماهايي مثل قارچ روييدهاند كه به جاي نشر، تجارت ميكنند. مبالغي از نويسندگان نوپا و نوقلم ميگيرند و چند تايي كتاب برايشان چاپ ميكنند و ميدهند دستشان و آنها را به امان خدا رها ميكنند. اين گروه از به اصطلاح داستاننويسهاي ذوقزده گاهي ديگر پيگير آن تعداد كتابهايي كه ناشر بايد پخش كند هم نميشوند. پس دليل زياد شدن تعداد داستاننويسان، دليل جدي بودن كار نوشتن نيست. خوانندگان اين دست نويسندگان هم معمولا دوستان و نزديكان و هممحفليهاي آنها هستند.
شما داور چندين جايزه ادبي بودهايد. از اين رو ادبيات داستاني را در سالهاي مختلف از نزديك دنبال كردهايد. به گمان شما در دهه 90 ادبيات داستاني ايران به كدام سمت متمايل بوده است؟ تفاوتش با دهههاي پيش را در چه مواردي ميبينيد؟
سمت و سوي ادبيات، جدا و بيتاثير از سياستهاي كلي حاكم بر جامعه نيست. من بهرغم كارهاي خوبي كه خواندهام و داوري كردهام، اين دهه را حتي نسبت به دهههاي پيش، گرفتار نوعي پسرفت ديدم كه متاثر از عوامل زيادي ميتواند باشد. از سانسور مايوسكننده بگير تا شرايط اقتصادي و ارجحيت داشتن مقولههاي ديگر بر ادبيات.
پس شما دهه 90 را براي ادبيات رو به جلو ارزيابي نميكنيد. غير از سانسور كه معضلي هميشگي است، چه عواملي بر اين افول تاثير داشتهاند؟
من در پاسخ سوال پيش گفته بودم با همه مشكلاتي كه بر سر راه ادبيات وجود دارد، با اميدواري معتقدم افقهاي روشني را تجربه خواهد كرد. آنچه در مورد واپس رفتن ادبيات - مشخصا داستان- گفته بودم مربوط به دهه 90 بود. غير از معضل هميشگي سانسور، به ميدان آمدن ناشرنماهاي نابلد، شرايط اجتماعي و اقتصادي و نوعي نگاه بيتفاوتي و يأس ناشي از اين شرايط را ميتوان از عوامل و علل اين افت دانست.
چشمانداز ادبيات داستاني را چطور ميبينيد؟
من نااميد نيستم؛ هيچوقت نبودهام. معتقدم ادبيات راه خودش را از ميان سنگلاخهاي فت و فراوان سر راهش باز ميكند و پيش ميرود. البته با شكستها و واپسنشينيهاي تاكتيكي حتما روبهرو خواهد شد اما افقهاي روشني را تجربه خواهد كرد.
گمان ميكنيد ادبيات ما عمدتا چه ميزان بازتابدهنده وضعيت جامعه امروز است؟
جامعه ما بهشدت سياستزده است. هر حركت كوچكي يك جورهايي به اين موضوع مربوط ميشود و همه راهها به اينجا ختم ميشود. در اين شرايط نبايد انتظار داشته باشيم كه ادبيات معجزه بكند و بازتابدهنده وضعيت جامعه امروز باشد؛ آنهم با اين تيتراژها و خالي شدن سبد خانوادهها از كالايي به نام كتاب اما در صورت هر تغييري در راستاي بهبود شرايط جامعه، ادبيات قدرت از دسترفته خود را به دست خواهد آورد و دين خود را در انعكاس وضعيت جامعه ادا خواهد كرد. من اين چشمانداز را اميدواركننده ميبينم.
به نظر شما در اين بازار پر تعداد رمان و داستان، خوانندگان چطور ميتوانند كتابهاي دلخواهشان را پيدا كنند؟
كار خوب، راهش را باز ميكند و خودش را ميشناساند. همانگونه كه تا حالا همينطور بوده، يعني توطئه سكوت در مورد كتابهاي خوب كمتاثير بوده. شناخت كار خوب را به تاخير انداخته اما نتوانسته گرد فراموشي بر سر آن بريزد. البته منتقدان كاردرست هم بيكار ننشستهاند و به شناخت و معرفي كارهاي خوب خواهند پرداخت. دورهميهاي ادبي هم با همه كم و كاستيهايشان ميتوانند در اين شناسايي و معرفي موثر باشند.
از توطئه سكوت گفتيد. در طول 100 سال داستاننويسي نويسندگاني هستند كه آثاري متفاوت و تاثيرگذار نوشتهاند اما تاكنون بسيار كم درباره آثارشان صحبت به ميان آمده و در مواردي هم اصلا كسي چيزي درباره آنها نگفته است. نويسندگان آوانگاردي مثل عليمراد فدايينيا يا كاظم تينا و اسماعيل شاهرودي، منوچهر شفياني، بهرام حيدري و... فكر ميكنيد چرا اين سكوت پيرامون طيفي از نويسندگان شكل گرفته است؟
جامعه ما سواي معضل سياستزدگياش كه امري ناگزير و مولود شرايط است، بسيار هم تنگنظر است. اين تنگنظري وقتي وارد مقوله ظريف و حساسي چون ادبيات شود، سد راه كساني ميشود كه با جامعه تنگ نظر همخواني ندارند. كساني كه نميخواهند آلوده اين تنگنظري بشوند، پس سعي ميشود كه ديده نشوند... اما در مورد اين اسامي كه شما نام برديد من عامل ديگري را ميتوانم اشاره كنم كه چرا كم ديده شدهاند و به نوعي به حاشيه رانده شدهاند. اين عامل، نوع كار و سبك كار آنها بوده و جز در مورد بهرام حيدري كه ناگزير جلاي وطن كرد و منوچهر شفياني كه قرباني سادهانديشي و معصوميت و اعتمادش شد، در مورد آنهاي ديگر نوع و سبك كار و انديشهشان فراتر از فهم زمانهشان بوده و جامعه نتوانسته وجود آنها را هضم و پذيرش كند.
از تنگنظري جامعه ادبي و هضم نكردن شيوه كار و نگاه اين نويسندگان گفتيد. اينها نويسندگاني هستند كه آثارشان به دهههاي 40 و 50 تعلق دارد. پس چه زماني قرار است آثار اين نويسندگان هضم شود؟ داريم درباره دورهاي پنجاهساله صحبت ميكنيم.
فهم و پذيرش ادبياتي امروز ما، در مقايسه با دهه 40 و 50 با در نظر گرفتن جمعيت آن دورهها با امروز، تقريبا در تمام زمينهها يك پسرفت نگرانكننده را نشان ميدهد. گرچه مقايسه تعداد كتابهاي منتشره و امكانات ادبي اين دورهها اصلا قابل مقايسه نيست اما بايد ديد واقعا اين بالا رفتن تعداد كتابهاي ادبياتي منتشره، با نوع متعالي ادبيات آن دوره و خوانندگانش هم همخواني دارد يا آشكارا يك افت را نشان ميدهد؟ چرا ما هنوز حسرت تيراژ بالاي كتاب آن دههها و ادبيات متعالياش را ميخوريم؟ چرا نتوانستهايم غولهايي چون ساعدي و بهرام صادقي داشته باشيم؟ در مورد اينكه آثار كساني كه دايره سكوت دورشان كشيده شده و آثارشان خوانده نشده، بايد بگويم اگر وضع به همين صورت پيش برود، اين بزرگان براي ما يك جورهايي كلاسيك ميشوند!
آيا همان ديدگاه و روش از گذشته تا به امروز آماده نيست كه دايره سكوتي دور نويسنده مهمي مثل محمدرضا صفدري كشيده است؟
در مورد صفدري حرفتان را قبول ندارم. كسي صفدري را محدود نكرده. هر نويسندهاي جايي تمام ميشود و ميايستد. صفدري در داستانهاي كوتاه اخيرش متاسفانه دچار نوعي ابهام تصنعي شده كه ميتوانسته اين كار را نكند.
به نظر شما دوبارهبيني و دوبارهخواني تاريخ ادبيات داستاني چقدر اهميت دارد؟
اين كاري است كه از نان شب هم واجبتر است و بايد انجام شود. اما پيش از اين دوباره ديدن و خواندن، بايد يك دوره آثار كلاسيك خودمان را با دقت بخوانيم و با اين پشتوانهها آشتي كنيم.
كار خوب، راهش را باز ميكند و خودش را ميشناساند. همانگونه كه تا حالا همين طور بوده، يعني توطئه سكوت در مورد كتابهاي خوب كم تاثير بوده. شناخت كار خوب را به تاخير انداخته اما نتوانسته گرد فراموشي بر سر آن بريزد. البته منتقدان كاردرست هم بيكار ننشستهاند و به شناخت و معرفي كارهاي خوب خواهند پرداخت. دورهميهاي ادبي هم با همه كم و كاستيهايشان ميتوانند در اين شناسايي و معرفي موثر باشند.
چرا ما هنوز حسرت تيراژ بالاي كتاب آن دههها و ادبيات متعالياش را ميخوريم؟ چرا نتوانستهايم غولهايي چون ساعدي و بهرام صادقي داشته باشيم؟ در مورد اينكه آثار كساني كه دايره سكوت دورشان كشيده شده و آثارشان خوانده نشده، بايد بگويم اگر وضع به همين صورت پيش برود، اين بزرگان براي ما يك جورهايي كلاسيك ميشوند.