نگاهی به جهان داستانی مارگارت اتوود در رمان آدمکش کور
روزنامه همشهری
ورقپارههای یک روزنامه با تاریخی که قدیمیتر از هستی تو است. زنی که خاطراتش را بالا میآورد، قی میکند شاید بر او دل بسوزانی، فضایی که آدمها را به دو دسته تقسیم میکند، قاتل و مقتول و در آخر این که فاصله یک پل تا عمق رودخانه چیزی است که تنها ادبیات و کلمه میتواند تخمین بزند. سقوط... بگذریم.
مارگارت اتوود نویسنده بزرگ کانادایی به سال 1939 به دنیا آمده است. او در طول زندگی خود با سفر به نقاط متعدد جهان و درک تجربههای گوناگون نوشتن را آغاز میکند. اتوود نویسندهای است که با توجه به لحن و شیوه روایی ادبیات پلیسی اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیستم انگلیس، خود را در زمره نویسندگان کتابهای سیاه و یا پلیسی قرار داده است. این نویسنده کانادایی علاوه بر حجم بالای آثارش و نوشتن رمانهای متعدد موقعیت و نقش روشنفکری خود را نیز از یاد نبرده است. او به عنوان نویسندهای زنده و با اقبال وسیع بینالمللی دغدغههای اجتماعی و گاه سیاسی خود را نیز آشکار مینماید. این نویسنده بزرگ در ایران به تازگی شناسانده شده است. اولین اثر ترجمه شده از وی در سال 1380 منتشر شده: «عروس فریبکار» با ترجمه شهین آسایش. بعد از این رمان نشر نیلوفر یکی از شاهکارهای او یعنی «چهره پنهان یا گریس دیگر» را با ترجمه جلال بایرامی به بازار عرضه کرد. سومین و آخرین رمان منتشرشده از اتوود «آدمکش کور» نام دارد که در نمایشگاه بین المللی تهران توسط نشر ققنوس عرضه شد. مارگارت اتوود تاکنون بیش از سی اثر در حوزههای شعر و داستان و مجموعه مقاله منتشر کرده است. آثار او به سی و چهار زبان دنیا ترجمه شده و جوایز متعددی را از آن خود کردهاند. آخرین اثر او که منتشر شده همین رمان «آدمکش کور» است که جایزه ارزشمند بوکر را در سال 2000 به خود اختصاص داد. آخرین نوشته او بعد از آدمکش کور گویا در شرف انتشار قرار گرفته است. اتوود شصت و چهار ساله و ساکن تورنتو است. ترجمه آثار این نویسنده مهم در صورت استمرار شاید بتواند اتوود را به نویسندهای عامپسند و همچنین خاصپسند تبدیل کند زیرا ادبیات او چنین ویژگی منحصر به فردی را داراست. همان طور که گفتم اتوود تحت تاثیر قصه پلیسی اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیستم بریتانیا است. با توجه به این نکته بافت و نوع ساخت قصه اتوود ناخودآگاه ریشه در یک سنت اشرافی دارد. این سنت اشرافی یعنی تسلط راوی بر قصه خود و بیان گره کور یک داستان در جهان داستانی اتوود نیز به چشم میخورد. «آدمکش کور» رمانی متفاوت و در عین حال شامل مولفههای ذکرشده است. سه روایت از فضای یک داستان. زنی به گذشته میرود و مینویسد برای تنها نوهاش، نوهای که او را ترک کرده است. روایات گزارشی رونامه ها از خانواده او و جریانهایی که طی بیش از نیم قرن بر خانوادهاش سایه افکنده است و خود قصه آدمکش کور که یک زن ناشناس از مردی ناشناس میشنود. قصه شهری عجیب و کم و بیش شرقی،قصهای که رابطه این دو را مجاب میکند و ناگهان مرد برای همیشه میرود. رمان آدمکش کور شاهکاری از هندسه روایت خطی و زمانمند است که در هم میتنند و در آخر خواننده با آن تنها میماند. طبق معمول سه محور پیشنهادی برای خوانش متن:
1- مارگارت اتوود برای ایجاد یک راوی هوشیار، مطرود در عین حال قصهگو زنی را میآفریند که مینویسد تا زمان را راحتتر تحمل کند. او با یادآوری مرگ خواهر نویسندهاش «لورا» میکوشد تا رفتارهای او و خودش در مقابل جهان را کالبدشکافی نماید. برای اتوود به دلیل وابستگی فرهنگی و ذهنی به سنت انگلیسی انسان مساوی با تاریخی ملموس است. یعنی راوی او برای کشف لحظات و بازآفرینی آنها باید به بایگانی صوری ذهنش یعنی زمان به تصویر درآمده و یا زمان تصویری بازگردد. در عین حال در کنار همین قصه به شدت آشنا و خواندنی یک شاهکار آبستره با حداقل تصویر و کلام اطلاعرسان روایت می شود. قصهای که در اواخر رمان روایت کلان پیرزن راوی را قطع میکند و اصلاً از آن گذر میکند. قصهای که شاید همان رمان خواهر ناکام راوی «لورا» باشد. تقابل دو سنت مهم ذهنی یعنی قصه زمانمند و خالی از آشنازدایی در کنار یک نوشته مدرن کلیت رمان را دچار دوآلیته یا دوپارگی زیبا میکند. رفت و آمد از جهانی غربی و تاریخمند به دنیایی افسانهپرداز و در عین حال به شدت رازآلود، وضوح و شفافیت انسان اتوود را دچار خدشه میکند. اتوود از موقعیتی خاص مینویسد: «تنها بودن». این تنهایی راوی را نه به مالیخولیا و نه به نهیلیسم تجربهشده دهههای پنجاه و شصت دچار میکند بلکه بیانگر نوعی خلاء افسانه برای زندگی انسان غربی او است. راز خواهر کوچک او برملا می شود و به قولی گره این قصه شبهکارآگاهی باز میشود اما آنچه که کارکردهای پلیسی اثر را زیر سوال میبرد حمل یک تاریخ ذهنی بر تاریخ صوری و زمانمند است. وقتی عناصر نشاندهنده و سازنده یک اصل توسط مولفههایی از جنس تخیل و وهم در معرض فروپاشی قرار میگیرد، کارکردهای اکشن قصه پلیسی کمرنگ میشود. در واقع رئالیسمی که سازنده روایت کارآگاهی است تاب همزیستی با قصه آبستره کنارش را نمیآورد و با آن در تضادی ساختاری قرار میگیرد. این تضاد ساختاری از حقانیت راوی میکاهد و تردید باورپذیری عناصر درونمتنی را موجب میگردد. مارگارت اتوود در رمان آدمکش کور دو جنس مختلف از یک روایت کاملاً عادی را در کنار هم قرار میدهد و باعث میشود تا جهانبینی متن که بر درام استوار است فرو بریزد. او تمام قصه رئالیستی را روایت میکند اما قصه «آدمکش کور» معلق باقی میماند و سایه خود را بر سر هر دو اثر باقی میگذارد. در اینجا است که ما دچار یک کارکرد پلیسی میشویم یعنی به دنبال زیرساختی میگردیم که ریشه های این همه سیاهی و تلخی را به ما نشان دهد. انگشت اشاره راوی اصلی را متهم میکند. او کیست؟
2- راوی اثر را میتوان یک شیزوفرن نامید فردی که چندگانگی ذهن خود را استادانه پنهان و دقایق و لحظات متفاوت درونش را با قصههایی متفاوت روایت میکند. اتوود با آن فضای ریشخندآمیزی که کلیت اثر را در بر گرفته هر نوع پیشامدی را میگنجاند و تنها در لحظاتی اجازه روایت «من گویه» به قهرمانش میدهد که او قصه کلاسیک خود را نقل میکند. راوی او یک ذهن چندپاره است که به خاطر علاقهای عجیب و مرموز به خواهرش نقش او را هم بر عهده میگیرد. من قصهگو تبدیل به او، شنونده و یا نویسنده میشود. تغییر هویتهای متعدد تنها با توجه به یک کلید آشکار میشود، مولفهای به نام «دانای کل». اگر در بافت رمان دقیق شویم درمییابیم که دانای کل در دو لحظه به روایت اثر میپردازد یکی لحظات آغازین و پایانی رمان و دوم اخبار روزنامهها و چینش این اخبار در جای مناسب خود. این دانای کل زیرک به نوعی آن ضعف مفرط شخصیت راوی است: توجیهپذیر کردن یک قصه طولانی. در اینجا است که درمییابیم ما با اثری متفاوت روبه رو هستیم. رابطهای که هارمونی رفتاری در دل متن را نشانه رفته. انفجار اصلی در پایان اثر صورت میگیرد. مرگ راوی: مرگ کل اثر. انفجار اصلی در پایان اثر صورت میگیرد.
مرگ راوی: مرگ کل اثر. در واقع راوی تنها میتواند تا زمانی که زنده است قصه مرموز خود را روایت کند و آن تعلیق ذکر شده و باقیمانده به دلیل مرگ راوی است. اتوود باورهای یک دروغگویی منحصر به فرد را تثبیت میکند. نوعی دروغپردازی که واقعیت پیش آمده را تحریف نمیکند بلکه با تفصیل آن چهره اصلی انسان را دچار خدشه و تردید میکند.
از نظر اتوود انسان موجودی به شدت خطرناک، غیرقابل اعتماد و در عین حال قابل ترحم است. او میکوشد نقش سه انسان را بازی کند و برای آنها ذهن بسازد. این هذیان شاید به دلیل زوال قوه تمایزدهنده او باشد: جنگ. چیزی که با تمام تلاش راوی برای عبور از آن، وی را در پشت حصار زمان محبوس میکند. راوی از لحاظ ذهنی درگیر مدرنیته بعد از جنگ میشود و نمیتواند آن را تحمل کند پس به دیوانگی روی میآورد. یک دیوانگی خاص که اصلاً معادل آنارشیسم نیست. کلیت متن با وجود حضور قطعی راوی جایی برای او نمیگذارد. او زیاد عمر کرده و هیچگاه موجب برجسته شدن مولفهای در متن نشده است. او همواره نفر دوم و یا سوم بوده است. او رازی ندارد. پس این راز را در ساختار نوشتن خود میآفریند. فریب مخاطبش که در صورت داستانی نوه او و به صورت کلی مخاطبش است میتواند او را از احساس پوچی و از همه مهمتر «شیوارگی» نجات دهد. ریشههای این شیوارگی و مرگ تدریجی در کجا است: اتوود در آثار خود نوعی جهانبینی واضح را بیان کرده به این معنی که راوی بودن مساوی با ذهن اثر و یا قهرمان اثر بودن نیست. از طرفی همین انسان نمیتواند نوستالژی خلق کند و یا به جهان اعتراض کند. او در کشوری زندگی میکند که با تمام بزرگیاش نقشی در جهان ندارد و سیاستهای کلان آن توسط قدرتهای دیگری تعیین میشود. پس این کنش به یک مفهوم و یا باور ملی تبدیل می شود. این که فکر کنی نفر دوم هستی و نقش تو را تعیین کرده و بالاخره فراموشت خواهند کرد. با دانشتن این نکته دردناک اتوود انسانی را میسازد که با تمام تلاش برای ارائه چهره اصلی و فاعلی از خود باز هم مفعول متن است. او نخست قصهای را روایت میکند که صرفاً در کل آن یک قهرمان فرعی و به نوعی سیاهی لشکر است، هیچ نقش مهمی ندارد و تنها میبیند و میبیند و در راستای این دیدن باز هم اعمال دیگران قصه او و اصلاً موقعیت او را مشخص میکنند. او به تدریج ذهن خلاقش را که مهمترین بازتاب «هویت» انسانی او است از دست داده و متوسل به فضای تنفس آدمهای دیگر میشود. برای اثبات این مسئله میتوان نوع روایت او را دلیل آورد. روایتی که اصلاً قادر به تکگویی نیست و تنها و تنها میتواند احوال روزمره خود را گزارش دهد. او تاب تکگویی درونی را ندارد و به سرعت به سراغ قصه دیگران میرود. از طرفی دیگر در قصه دوم رمان که گویا رمان خواهرش است باز هم زن قصه شنونده و مفعول متن قصوی است و با گم شدن راوی مرد او نمیتواند فضای خود را ترک کرده و اصلاً قصه را پایان دهد. با این تعاریف رمان آدمکش کور روایت «دیگری» و یا «دیگران» است. من اندیشنده و روایتگر هیچ نقش خاصی در این دنیا ندارم و تنها میتوانم دیگران را در جای خود قرار دهم: شیزوفرنی از روایت اتوود.
3- به عنوان نکته پایانی این بحث کوتاه، باید به کارکرد درونمتنی «مردن» توجه داشت. مردن در اثر اتوود یک ویژگی خاص شخصی است یعنی نوع مردن و زمان مردن برای راوی او اهمیت دارد. او در لحظات پایان عمر به یاد قهرمان بودن میافتد و میکوشد با خلق قصهای متناقض خود را نفر اول یک متن جلوه دهد. او مرگ را تنها و تنها در پرتاب از پل به رودخانه باور دارد. ذهن بیمارش با جایگزین کردن مولفههای ذهن خواهر و اصلاً رفتار شناسی دقیق او وی را اسیر این باور کرده است. اتوود این انسان را انسانی فاقد شرایط ویژه و یا موقعیتهای مهم و تعیینکننده میانگارد. او «پیر» شده است و صدای کهنسالی که مترادف با شیوارگی است او را به زندگی وابسته کرده است. این کهنسالی اصلاً زیبا نیست و برای راوی به منزله نوعی شرمساری از زنده بودن است. اگر با نگاهی کم و بیش اندیشهای به این رویکرد دقت کنیم درمییابیم که مارگارت اتوود از حجم وحشتناک روزهای سپریشده به انبوهی از زمانهای فراموششده پل میزند اما فشار دوطرفه و دوسویه اجازه تنفس به او را نمیدهد. در یک سمت تو با جنازههایی خاطرهانگیز روبهرویی و از سمتی دیگر زمان ناشناخته و روزهای غیرقابل پیشبینی وجودت را متزلزل میکنند. این موقعیت هولناک انسان او است. در ضمن روح بومیت که مترادف با ایدئولوژی و اصول و رفتار است در انسان او وجود ندارد. پس در واقع مفهوم میان دو هیچ بودن در اینجا اتفاق افتاده و راوی بین این دو دوزخ گرفتار میشود. پس مینویسد تا آن جنازهها را از ذهنش دور ریخته و فضایی برای قصه دوم که دلیل اصلی این همه فریب است پیدا کند اما باز هم دچار جعل شخصیت میشود. روایت حلزونی این ذهن ما را به نگاه فوئنتس رهنمون میکند. او میگوید: «مرده نمیداند که مرگ چیست، اما زندهها هم نمیدانند.»
انسان مارگارت اتوود در رنگ و لعاب باورهای ادبیات انگلیسی دفن می شود و مرگ او و دیگران مساوی چند خط خبر روزنامهای محلی است که در گرد و غبار آرشیو شدهاند. او نیازمند کسی است که بر گورش گل بگذارد این تنها تسلای درونی او است. فرم محکم روایی ما را از یک فرض محتمل اصلی به چند فرض تردیدانگیز شخصی رهنمون میکند نوعی شبکه عنکبوتی که روایت توسط آن ساخته شده است. در پایان: رمان آدمکش کور یک نگاه جدید به مردن است. نگاهی که مرگ را مترادف با نیستی همه چیز قرار میدهد حتی روایت و قصهای که تمام نمیشود. این رمان را آسایش ترجمه کرده و توسط نشر ققنوس منتشر نموده است.