گروه انتشاراتی ققنوس | مهندسی زبان و ترجمه هستی و زمان:به انگیزه‌ی ترجمه‌ی «هستی و زمان» به فارسی- بخش اول : رادیو زمانه
 

مهندسی زبان و ترجمه هستی و زمان:به انگیزه‌ی ترجمه‌ی «هستی و زمان» به فارسی- بخش اول : رادیو زمانه

«هستی و زمان» سرانجام به دست توانای سیاوش جمادی به فارسی ترجمه شد. به درستی آن را حادثه‌ای تلقی کردند و گفتند با آن از اثر اسطوره‌زدایی شد. حال بایستی کتاب را خواند. اما آیا آن را می‌خوانند؟
در نوشته‌ی زیر ارزیابی کلی‌ از برگردان سیاوش جمادی به دست داده می‌شود. در پیوند با آن اشاراتی می‌شود به زبان هایدگر و فلسفه‌ی او در باب زبان.
با بهره‌گیری از این فرصت، اندکی به موضوع مهندسی زبان می‌پردازیم، مهندسی‌ با هدف گشاده‌تر کردن افق دید‌مان و مدرن کردن امکان‌های فهم و گفتارمان.
این نوشته، نخست در نشریه‌ی «نگاه نو»، شماره‌ی ۷۸ (مرداد ۱۳۸۷) چاپ شده است.
سپاس
«هستی و زمان» با همتی بزرگ و دقتی سترگ ترجمه شده است. من −‌عذر می‌خواهم که از «من» می‌گویم‌‌− کتاب را تا‌حدی می‌شناسم، حتا زمانی بدان آغازیده بودم که کتاب را به فارسی برگردانم. زحمت کار را می‌شناسم و از این‌رو فکر می‌کنم بتوانم بگویم که قدر کار را می‌دانم و اجازه داشته‌ باشم به خوانندگان سفارش کنم قدر آن را بدانند.
کتاب را از دوران دانشجویی می‌شناسم. بار نخست که آن را خواندم، مدام از خود می‌پرسیدم: آیا می‌توان آن را به فارسی برگرداند؟ هنگام خواندن «سنجش خردناب» کانت و «پدیدارشناسی روح» هگل نیز مدام پرسشی این‌گونه در سرم می‌چرخید. گرایشم از آغاز بر ترجمه‌‌پذیری بود.
ترجمه‌ به زبان‌های دیگر را دیدم، برخی ترجمه‌ها به فارسی را سنجیدم، خودم آزمایش‌هایی کردم و مطمئن شدم که این آثار را هم می‌توان به فارسی برگرداند. فارسی زبان توانایی است. از آن کار کم کشیده‌اند، آن را بسیار بد آموزش می‌دهند، اما آن مایه را دارد که بیانگر اثرها و فکرهای ژرف و پیچیده باشد.
هایدگر ادیب و موقعیت‌شناس
زبان فارسی، از پس ماجراجویی‌های ادبی برمی‌آید و با هایدگرِ ادیب زبان‌باز مشکلی رفع‌نشدنی ندارد. یک وجه مهم جاذبه‌ی زبان هایدگر، توصیف‌های جان‌دار او از موقعیت‌های وجودی است. او می‌توانست رمان‌نویس خوبی باشد.
می‌شود گفت تواناتر از کسی چون ویکتور هوگو است که داستان را نگه می‌دارد تا به توصیف در و دستگیره بپردازد. هایدگر آنجا هم که حاشیه‌روی می‌کند، داستان‌هایی می‌سراید که جداگانه خواندنی هستند. آثار او گاه سرشار از تابلوهای پدیدارشناختی هستند، تابلو پس از تابلو می‌آید.
«هستی و زمان» و درس‌نامه‌های دوران نزدیک به آن نمایشگاه هستند. خود «هستی و زمان» را می‌شود نوعی رمان تلقی کرد. قصه،‌ قصه‌ی موجودی به نام «دازاین» است که می‌خواهد «اصیل» شود؛ هفت‌خانی را سپری می‌کند، به سوی مرگ می‌دود و سرانجام چشم در چشم مرگ می‌دوزد و به «اصالت»اش می‌رسد.
اکنون زمان او تیک‌تاکی اصیلانه دارد. ایدون می‌توان در اصالت وجودی او به معنای هستی پی برد.
هایدگر با توانایی کم‌نظیری از همه‌ی امکان‌های زبان توانمند آلمانی بهره گرفته و شنونده و خواننده‌ی خود را مسحور می‌کند. او پیش از آن‌که کتاب شاخصی را منتشر کند، در میان اهل فلسفه در آلمان به‌عنوان پادشاه پنهان این قلمرو شهرت می‌یابد.
 
 
جلد کتاب «هستی و زمان» 
بخش بزرگی از جذابیت او −‌آنچنان‌که از خاطرات شاگردانش برمی‌آید‌− به زبان او برمی‌گشته است. او وقتی، برای مثال، «کسالت» را توصیف می‌کند، با شرح چگونگی زمانیدنِ زمان در تجربه‌ای کسالت‌بار، همچون تحمل ساعاتی در یک مهمانی ملال‌آور یا تماشای فیلمی یکنواخت، در توصیف‌گری هنری تمام نشان می‌دهد.
هایدگر با جُستارمایه‌ها و مقوله‌ها و توصیف‌های غیرعادی پا به میدان نهاد. فیلسوف مفهوم‌هایی از توصیف زندگی در گرمی یا کسالت‌باری‌اش را می‌گرفت و از آن‌ها مقوله‌های فلسفی می‌ساخت.
مگر در دوره‌ی جمهوری وایمار، در آن فضای تب‌کرده، در دوران پس از انقلاب اکتبر، در هنگامه‌ی مبارزات توده‌ای و درگیری‌های خیابانی، در دوران ظهور فاشیسم، در دوران شعر و تاتر و سیاست رادیکال، می‌شد مسحور سخنان او نگشت؟
صحنه‌های جنگ جهانی اول در برابر چشمان است: توپ در می‌شود، سربازها آش ‌و‌ لاش می‌شوند، از اینجا کنده می‌شوی و پرت می‌شوی آنجا؛ هیچ‌‌ جا در امان نیستی، همه‌ جا باران خون و فلز می‌بارد؛ همه جا در موقعیتی هستی که خودت آن را برنگزیده‌ای. جنگ به آوارگی ختم می‌شود.
از اینجا به آنجا رانده می‌شوی، از این شهر به آن شهر، از این حزب سیاسی به آن حزب سیاسی. وقتی هایدگر وجود را با پرتاب‌شدگی توصیف کرد، نمی‌توانست چیزی جز تایید و تصدیق انتظار بکشد.
بر‌خلاف آن‌چه هایدگر در توصیف مسیر فکری خویش می‌گوید و در بسی کتاب‌ها بی‌وارسی تکرار می‌شود، فیلسوف از آغاز جویای معنای هستی نبوده است.
او در فضایی نوکانتی پرورش می‌یابد و مساله‌ی اولش یقین است و دستیابی به مبانی استواری برای دانش.
او اما این هوشمندی را داشت که بحران همه‌جانبه‌ی فکری و اجتماعی و سیاسی را دریابد و پرسش از پی‌ بنیاد مطمئن دانش را برخاسته از عدم اطمینان داند.
او عدم اطمینان را اما نه نوکانتی، یعنی شناخت‌شناسانه، بلکه به صورتی وجودی می‌بیند، با آن شور و دلهره‌ای که کسانی چون آگوستین (در مرحله‌‌ی بحرانی زندگی‌اش)، لوتر جوان و کیرکه‌گور داشته‌اند.
او با دعوت هوسرلی «رجوع به خود امور» همراهی می‌کند، اما به سراغ امور دیگری می‌رود جز اموری که مشغله‌ی ذهنی هوسرل به قصد دستیابی به پایه‌ی مطمئنی برای شناخت علمی بودند. او به «زندگی» می‌پردازد.
او در ابتدا نگران (besorgt) هستی نیست، نگرانی او مثل بقیه، دانش است. با انگیزه‌ای شناخت‌شناسانه به هستی‌شناسی می‌پردازد، اما بحران زندگی در جهان بحران‌زده را درمی‌یابد و به «زندگی» رو می‌کند. زندگی مقوله‌ی اصلی آثار هایدگر جوان است. «دازاین»، از این «زندگی» درمی‌آید.
زبان همچون قرارستان
زبان فلسفی آلمانی را آثاری چون «سنجش خرد ناب» آن کرده‌اند، که هست. زبان آلمانی ساخته و پرداخته شده است، صنعت‌گرانه، با کاری پرزحمت. خود هایدگر یک صنعت‌گر زبانی است. 
به نظر من در هنگام ترجمه‌ی هایدگر، وجه جادویی، یعنی ادبی، توصیفی و پدیدارشناختی زبان او مساله‌ی اصلی نیست.
کافی است در همین زبانِ موجودِ فارسی ورزیده باشی، تا مشکل را حل کنی. مساله‌ی اصلی از زاویه‌ی زبان‌آوری اما نه هایدگر به مثابه شاعر، بلکه همچون مهندس است.
فیلسوف ما در جست‌وجوی معنای هستی، به موضوع‌های مختلفی پرداخته و هربار چیزی را پدیدار یا محمل هستی دانسته.
در این جست‌وجو، زمانی زبان را محمل هستی پنداشته است. زبان اما خانه‌ی حاضر و آماده‌ی هستی نیست. این خانه را مثل هر خانه‌ی دیگری، حتا خانه‌ای که آن را به وجودی فرازمینی نسبت می‌دهند، می‌سازند.
با این تعبیر بهتر است زبان، پایه‌ی هستی خوانده شود −‌پایه، آن هم نه در معنای دلیل و زمینه، بلکه در معنای جایگاه یا قرارستان (Ge-stell).
اما این تعبیری است که هایدگر برای تکنیک به کار می‌برد، آنگاه که از پی چیستی آن یعنی نسبت آن با وضع کنونی جهان می‌پرسد: تکنیک مقر جهان است. وضع جهان ما صنعت‌گرانه مقرر می‌شود.
 
 
سیاوش جمادی، مترجم کتاب هستی و زمان 
هایدگر جادوگر
هایدگر در زبان‌-‌بازی‌هایش ترکیبی است از صنعت‌گر و جادوگر. جنبه‌ی جادویی زبان او پوشاننده‌ی جنبه‌ی تکنیکی آن است. او شعر می‌گوید، اما خاصه در پیرانه‌سری خوش می‌دارد که پنداشته شود شعر خودبه‌خود در او «می‌شعرد.
برخی کتاب‌های فلسفی او، یک‌‌سر جادویی هستند، از همه آشکارتر «در باب رخداد» (ج. ۶۵ کلیات). این کتاب خود را رخداد یک رخداد معرفی می‌کند، رخداد هستی.
کتاب، پنداری نویسنده ندارد؛ «رخداد» نوشته نشده، بلکه به شکلی جادویی نویسانده شده است.
و شما یا به این موضوع باور دارید، یا ندارید. اگر دارید که دارید، اگر ندارید مشکلی در فهم رخداد هستی دارید که آن را کاری نمی‌شود کرد، چون فکرتان اصیل نیست. مقاله‌ی بلند «اندیشیدن چیست؟» را می‌خوانید تا معنای اندیشیدن را دریابید.
ولی خلاصه‌ی کلام هایدگر این می‌شود که یا شما می‌توانید فکر کنید، آن‌سان که منظور آن متفکر است، پس می‌دانید که فکر کردن چیست، یا نمی‌توانید، که اگر چنین باشد، مشکلتان را چاره‌ای نیست.
این بدان می‌ماند که بگویند یا ایمان دارید یا ندارید. اگر ندارید، مساله‌ای دارید که راه‌حلی عادی برای آن موجود نیست، چون نظرکرده نیستید، در این مورد نظرکرده‌ی «هستی». 
انسان بایستی در جریان «رخداد» هستی قرار گیرد، یعنی هستی خود بر او رخ بنماید، تا بتواند بر هستی اندیشه کند.
این رخداد، طبیعی است، از «طبیعت» می‌آید، از physis در معنای «اصیل» یونانی آن، که در پایان درس‌نامه‌ی «درباب اصل دلیل» با استفاده از شعری عرفانی چنین بیان می‌شود: «گل سرخ بی‌چراست، می‌شکفد، چون می‌شکفد.»
چون باید «طبیعت»، رخداد طبیعی خود را داشته باشد، نبایستی در‌رابطه با آن کنشی داشت که نوعی دخالت باشد. هرگونه کنش دخالت‌گرانه، از مقوله‌ی تکنیک است، صنعت‌گری‌ای است که باعث می‌شود، هستی به جای رخ نمودن، رخ نهان کند.
ترجمه همچون خیانت
با این توصیف‌ها بازگفتِ رخ -داد هستی نمی‌باید صنعت‌گرانه باشد، یعنی از زبان به‌عنوان ابزار استفاده بَرَد، یعنی آن را بر‌حسب نیاز شکل دهد، بر کارکردهای آن بیفزاید و اینجا و آنجا تیزش کند و جلایش دهد.
بر این قرار وقتی اثری از هایدگر را ترجمه می‌کنیم، به فکر استاد خیانت می‌کنیم. جالب اینجاست که هر‌چه خیانتکاری آگاهانه‌تر و نقشه‌مندتر و سنجیده‌تر باشد، ترجمه‌ بهتر می‌شود.
به‌عنوان نمونه، ترجمه‌ی هایدگر به زبان فارسی یعنی استفاده‌ی صنعت‌گرانه از این زبان، زبانی که در طول تاریخ خود لَخت و کم‌رمق شده، به زبانی «طبیعی» تبدیل شده، یعنی محمل تکرار مکررات بوده و از یک دایره‌ی بسته خارج نشده است.
این زبان، در وضع «طبیعی» بارِ کانت و هایدگر را نمی‌تواند کشید، که هیچ، از پس بارِ ابن‌سینا هم برنمی‌آید! باید آن را شخم زد، کود داد، واژه‌هایی را در آزمایشگاه پروراند، بر زمین آن کاشت و پایید تا ریشه بگیرد.
کوآین و آپل و هایدگر و کانت و هگل و دیگران را باید به فارسی تحمیل کرد، درست همان‌سان که باید مجبورش کرد پذیرای واژه‌های لازم برای ترجمه‌ی راهنمای کاربرد ماشین لباس‌شویی شود.
همین زبان آلمانی به زور و ضربِ نویسندگانش همان چیزی شده است که می‌بینیم. زور لوتر و گوته و کانت و هگل و برادران گریم و دودن، آلمانی را آلمانی کرده است.
زور ملت‌سازی، یعنی آلمان‌سازی باعث آلمانی‌سازی شده است. دانشگاه و دانشوری آلمانی را آلمانی کرده است. از جمله، به همت فیلولوگ‌هایی که صنعت‌گری علمی‌شان از‌ سنخ مهندسی مهندسان مرسدس بنز است.
قسمت دوم این مقاله

رادیو زمانه

ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه