داستان اول این مجموعه با نام « من زنی انگلیسی بودهام » روایت زندگی زن و شوهری است که از ایران مهاجرت کرده و در کشوری زندگی میکنند که خواننده نمیداند آنجا کجاست ولی این حس غریب را دارد که جایی در دوردستها واقع شده است . زن جوان راوی داستان احساس غریبی به زن همسایه خود پیدا کرده است که این احساس حاکی از انرژی مثبتی است که از او دریافت میکند و این احساس مثبت به بچه و شوهر او سرایت میکند . ماجرا از یک شبنشینی در آپارتمان طبقه اول محل سکونت آنها آغاز میشود و زن که گویی سالها قبل مرده است ، برای آنها از واقعهای خبر میدهد که « من یک زن انگلیسی بودهام و در انگلیس با شوهر و دو بچهام زندگی میکردهام . شوهرم مرا در وان کشته است . » اتفاقی که درست در پایان داستان برای زن - لاله - رخ میدهد . آیا این توهمی است که در افکار این زن - راوی داستان - ریشه دوانیده است یا واقعیتی که لاله از آن پرده برمیدارد ؟! داستان « من زنی انگلیسی بودهام » مرز میان واقعیت و رویا را چنان درهم میآمیزد که خواننده تمام فلسفههای رنگارنگ درباره زندگی را به عینه پیش روی خود میبیند . « چشمهایم را بستم و او همینطور انگشتان بلندش را روی پیشانیام میلغزاند و من به موهای ابریشمگونه لاله فکر میکردم که روی آب موج میزد و . . . » « بیست حلقه مو » ، « تکهای از بهشت » ، « نزدیک ، نزدیکتر »