گروه انتشاراتی ققنوس | من خواننده، اوی نویسنده نگاهی به مجموعه داستان «یکی از همین روها ماریا»
 

من خواننده، اوی نویسنده نگاهی به مجموعه داستان «یکی از همین روها ماریا»

روزنامه شرق 

رولان بارت در جایی گفته است، آن من (خواننده) که با متن رو به رو می‌شود، خود مجموعه‌ای است از متون دیگر ... هر متن براساس متونی که بیشتر خوانده‌ایم معنا می‌یابد.1 
اگر عنوان داستانی باشد «بر مدار هلال آن حکایت سنگین‌بار» شما به عنوان خواننده‌ای که کم و بیش با ادبیات داستانی ایران‌زمین آشنا هستید، شیوه و سبک و یا دست کم نثر کدام نویسنده را به خاطر می‌آورید، شما را نمی‌دانم، اما من پرتاب می‌شوم به عالم نویسندگی گلشیری. حالا اگر متن داستان هم درباره زندگی یک شازده تنها و زنی باشد که بی شباهت به فخری نیست و دکتر که با گزارشاتش درباره مرگ این و اون شما را به یاد «مراد» شازده احتجاب می‌اندازد، آن وقت است که این متن جدید را به تعبیر ژولیا کریستوا با یاری گرفتن از او تکیه متون همسان فهم و درک می‌کنید.2 این داستان اولین داستان از مجموعه «یکی از همین روزها ماریا» نوشته نویسنده خوش‌ذوق محمد حسینی است. ذکر این مطلب به معنای نادیده گرفتن تلاش نویسنده و یا نگاه تازه او به یک موضوع کهنه نیست، موضوع این است که من خواننده و اوی نویسنده در چارچوب سنت داستان‌نویسی و فرهنگ همگانی می‌اندیشیم، می‌نویسیم و درک می‌کنیم. البته ذکر این نکته ضروری است که آثار برخی از نویسندگان یا سبک بعضی از مولفان، تبدیل به پارادایم‌های مسلط یک دوره می‌شوند. به نظرم در تاریخ ادبیات داستانی این صد ساله بوف کور هدایت و شازده احتجاب گلشیری این ظرفیت و توانایی را داشته‌اند که خلقی را از پی خود بکشند و مرجعی باشند برای فهم بسیاری از متون پسینی. این سخن در دیگر قلمروهای فرهنگ هم کم و بیش صادق است. برای مثال بزرگی گفته است، بعد از افلاطون هر چه فلاسفه گفته‌اند و نوشته‌اند، تنها حاشیه‌ای است بر آنچه افلاطون گفته است. محمد حسینی در مجموعه یادشده، ما را با رویدادهایی رو به رو می‌کند که در عین رابطه‌ای که با متون دیگر دارند – و این امر اجتناب‌ناپذیر است – تازه و جذاب‌اند. در داستان «بر مدار هلال آن حکایت سنگین‌بار» تنهایی و همگنی موقعیت عصمت و جوان راوی ما را به تفکر می‌خواند. درعین حال به کار گرفتن عنصر مهم تعلیق در داستان سبب نشده است، خواننده با یک متن پرجاذبه رو به رو شود و از خواندن آن لذت ببرد. اگر چه شازده این داستان همان تبخیر کهن، سکوت مرموز و اقتدار زایل شده شازده احتجاب را با خود دارد اما دلبستگی‌های فردی خود را نیز دارد. داستان «کلمه فسخ نمی‌شود طوبا» یکی از بهترین داستان‌های این مجموعه است. اگر چه همچنان می‌توان آن رابطه بینامتنی مذکور را اینجا هم مشاهده کرد. همه ما یا فیلم the others «دیگران» را دیده‌ایم یا تعریف آن را شنیده‌ام. زیبایی این فیلم در وارونه کردن شیوه روایتی بود که ذهن ما مخصوصاً ذهن بصری ما به آن عادت کرده بود. در این فیلم این ارواح هستند که موجودیت اصیل و یکه‌ای دارند و این زنده‌ها هستند که «دیگری» هستند. در داستان مذکور راوی روحی است که از زاویه دید او با آن «دیگران» یعنی پدر و مادرش و وقایع زندگی آنها آشنا می‌شویم. البته ما قبل از فیلم دیگران که به نظرم باید آن را یک پیش‌متن دانست این نوع روایت را در اثری از خوان رولفو نیز دیده‌ایم، اما مسئله این است که این متن فراتر از زاویه دید از جهت معنایی نیز ادامه برخی معناهای کهن است همه ما از عبارت قرآنی «کن فیکون» در موارد متعددی استفاده می‌کنیم، به زبان ساده معنای عبارت این است: «گفت باش، پس شد.» نویسنده از این معنا این گونه استفاده می‌کند: بگو: «هستی، هست. هستم. همین جا یله در هوا. راهش این است. بخوان که هستم. کلمه فسخ نمی‌شود طوبا، اینجا یاد گرفته‌ام دانستن این را می‌آیم. می‌آیم. راهش این است؛ باید نوشته شود که هستم باید خوانده شود که هستم. باید دانسته شود که هستم.»3 بگذریم از اینکه این عبارت مسیحی نیز تکیه کلام همه ما هست که: در آغاز کلمه و کلمه خدا بود. 
در داستان یادشده نویسنده با جمله‌های بریده بریده و گاه شاعرانه، روایتی متناسب با موضوع و موقعیت راوی ساخته است. اگرچه نثر بسیار تمیز، روان و در عین حال دقیق نویسنده در کل اثر است که خواننده را به تحسین وا می‌دارد و همین جاست که باید به نویسنده گفت: خسته نباشید. به نظرم مضمون این داستان و بیشتر داستان‌های کتاب، تنهایی آدم‌ها و مشکل ایجاد ارتباط است. برای مثال این مضمون در داستان «کمی آن طرف‌تر از ورودی هال» نیز به نحو زیبایی پرداخت شده است. اما برگردیم به همان رابطه بینامتنی که به نظرم برای فهم این اثر کارآمد است. داستان‌های «محمدعلی»، «از کنار کوه‌های قفقاز» و «مازیار» نیز هر یک به زمینه و متونی وابسته‌اند که در وهله اول ممکن است به نظر مناقشه‌آمیز باشد. یادمان باشد متن تنها متن مکتوب نیست – مثلاً داستان «علی عمو» با فیلم‌های لوطی‌منشانه و یا رمان‌هایی که در این باب نوشته شده رابطه بینامتنی دارد و یا داستان «از کنار کوه‌های قفقاز» به اساطیر یونان وابسته است و «ماریا» به بوف کور هدایت وابستگی معنایی دارد. شایان ذکر است که نحوه ورود هر خواننده‌ای برای فهم جهان یک داستان با خواننده دیگری متفاوت است، این نحوه ورود برای من کارایی داشت. ممکن است دیگران باشند که از دروازه دیگری وارد بشوند و فهم دیگری ارایه کنند. به هر روی داستان‌های حسینی بر یک بستر آشنا شکل می‌گیرند، اگرچه ایجاز حیرت‌آور زبان پاکیزه، نحوه روایت متناسب، جهانی می‌سازد که خاص حسینی است به عبارتی مصطلح امضای او را می‌توان پای هر داستانی از این مجموعه دید. حسینی ظرفیت‌ها و امکان داستان کوتاه را به خوبی می‌شناسد و از آن مهم‌تر او می‌داند چگونه از زبان بهره ببرد و از این دو مهم‌تر او می‌داند چگونه به موضوعی کهنه نگاهی تازه داشته باشد. 
پی‌نوشت‌ها: 
1- احمدی، بابک، ساختار و تاویل متن، نشر مرکز ص 327 
2- همان ص 32 
3- یکی از همین روزها ماریا، محمد حسینی، نشر ققنوس، ص 28 
 

 

ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه