گروه انتشاراتی ققنوس | مشقت‌های مدرن‌بودن: یادداشتی بر اندیشه هنر فمینیسم به بهانه انتشار کتاب «زیباشناسی فمینیستی»: روزنامه شرق
 

مشقت‌های مدرن‌بودن: یادداشتی بر اندیشه هنر فمینیسم به بهانه انتشار کتاب «زیباشناسی فمینیستی»: روزنامه شرق

٢  یکی از مهم‌ترین پرسش‌هایی که تاریخ و فلسفه تاریخ با آن مواجه بوده این است «که چرا تاریخ مردانه نوشته شده؟ یا اینکه چرا نقش زنان در تاریخ تمدن بشری نادیده گرفته می‌شود؟» این پرسش خود تقویت‌کننده مرزهای هویتی بین زن و مرد است و اهمیت‌بخشی نقش مردان نسبت به زنان را در تمدن‌سازی برجسته می‌کند. مدتی پیش در یادداشتی بر کتاب «تاریخ هنر جهان» اشاره کرده بودم که روایت خطی تاریخ با بن‌بست‌های فراوانی مواجه است از جمله ارجحیت‌های نژادی، قومیتی و جنسیتی. این نحوه تاریخ‌نگاری که طی مدت چندین قرن تبدیل به الگو شده از خرده‌روایات و ارتباطات شبکه‌ای یک رویداد تاریخی غافل می‌ماند و با تأکید بر مرکزیت سوژه از تشریح حواشی و دلالت‌های به اصطلاح ضمنی خودداری می‌کند. این روش باعث شکل‌گیری نقاط متقابل در تمدن شده است که با نفس تمدن اروپایی همخوان است. دوقطبی‌کردن هستی از کلیت آغاز و به جهان میکروسکوپی نیز می‌رسد. در اینجا آنچه به عنوان «مشاهده» توصیه شده است نیز آن‌چنان کارساز نیست، زیرا الگوهای دو قطبی قبل از مشاهده کار خود را کرده‌اند.
تقسیم‌بندی دوتایی در جهان امروز به بالاترین حد خود رسیده است و مبنای تمدن قرن بیست‌و‌یکم را شکل داده. مبنای جهان شبکه‌ای نیز همین تقسیم‌بندی دوتایی معروف به صفر و یک است. داده‌ها نیز به همین دو تا تقلیل می‌یایند. انبوهی از صفرها و یک‌ها. خاموش‌ها و روشن‌ها. سفید و سیاه. مجهول و نامجهول. تمدن کوشیده است تا این تقسیم‌بندی دوقطبی را به ماهیت طبیعت متصل کرده، تا به توجیه عملکرد خود بپردازد. اما طبیعت بدون واردشدن به بستر منطقی دوآلیستیک تمدن راه آشوبناک و بی‌نظم خود را پی گرفته است. گیرنده‌ها در طبیعت گاه تبدیل به دهنده می‌شوند. «هنر» نیز به عنوان یکی از نتایج تمدنی دچار این قطب‌بندی دوتایی شده است و هر چه در این زمینه گفته می‌شود به تقویت این پلاریزاسیون منجر خواهد شد. تعدد هنرمندان مرد در برابر انگشت‌شماری هنرمندان زن، دروغ بزرگ تاریخ هنر است. تاریخی که به شدت بر مبنای الگوی دوقطبی نوشته شده است. زنان نیز مانند مردان در شکل‌دهی تاریخ تمدن و از جمله هنر نقش داشته‌اند. مسئله در اینجاست که اربابان قدرت و شارحان تاریخ هنر، چه چیز را هنر می‌خوانند و چه چیز را نا-هنر؟ چگونه بخش مهمی از صنایع‌ دستی از زیرمجموعه هنر خارج شد؟ این پرسش هیچ‌گاه به پاسخ قطعی نخواهد رسید، زیرا کسی خود را ملزم به پاسخ‌دهی دراین‌باره نمی‌داند. با پدیدآمدن مفهومی به نام «هنر زیبا» در قرن هجدهم این تنوع و رنگارنگی در هنر و هرآنچه با ابداع و تخیل در ارتباط است وارد عرصه دوقطبی‌گرایی شد. اما آیا می‌توان طراحی‌های پارچه و لباس ژاپنی که قدمتی چندین صدساله دارد را هنر قلمداد نکرد؟ بله حضرات اروپایی در آکادمی‌هایی که به‌ مانند سردخانه است، توانستند بسیاری از هنرها و دستاوردهای زیبای بشری را از لیست هنر جهان حذف کنند و خود را به‌تنهایی صاحبان اصلی داستان هنر اعلام کنند. در اینجاست که همزمان با فروکاستن همه چیز به «چیز اروپایی» با فروکاهش جنسیتی نیز مواجه خواهیم شد و این‌چنین فرمول کامل می‌شود: «هنر نزد مرد اروپایی است و بس!» این‌چنین دروغ بزرگ تاریخ هنر شکل گرفت. از طرف دیگر دولت همواره می‌کوشد با دوقطبی‌کردن رویدادهای اجتماعی و فرهنگی داستان را به سمت مفاهیمی چون:  مظلوم و ظالم، ارباب و رعیت، زن و مرد، دولت و مردم بکشاند تا با تولید نیرو و مقاومت بتواند به تقویت مجدد خود بپردازد. فمینیسم در نگاه کلی و زیرمجموعه‌هایش از جمله در هنر نیز نقش همان مقاومت را بازی می‌کند. فمینیسم، مفهومی به شدت مردانه و تقویت‌کننده این نگاه دوقطبی است. فمینیست‌ها سوراخ دعا را اشتباه پیدا کرده‌اند و با واژگونی تئوریک استیلای مردانه به تقویت عملی آن می‌پردازند. هیچ‌کدام از دستاوردهای سیاسی فرهنگی معاصر به‌خصوص در قرن حاضر توسط فمینیسم حاصل نشده است. حضور زنان در جهان سیاست و رفتن‌شان به فضا، دستاورد فمینیست‌ها نبوده. در عرصه هنر رادیکالیسم ِفمینیستی با تشدید الگوی دوقطبی ظالم/مظلوم باعث آن شد تا نه‌تنها مسئله شئ‌وارگی زنانه به سرانجامی خوش برسد، بلکه دلیلی شد بر واکنش‌های رادیکال از سمت قطب دیگر که مردانه‌اش می‌پندارند. قدرت فاقد جنسیت است و هنر نیز فاقد جنسیت.
اما هنر فمینیستی، با ادعای خطرناک جنسیتی‌بودن هنر، کل هنر را به سمت دوقطبی شدن/ بودن هدایت کرد. البته این دوقطبی‌بودن از قبل از پدیدآمدن فمینیسم وجود داشته، اما مفهومی پنهان بوده که فمینیست‌ها آن را عیان کردند و به تشدیدش پرداختند. هنر فمینیستی، هنری واکنش‌گر است و نه کنش‌مند و کنش‌گرا. منتظر است تا خطایی ببیند تا با مچ‌گیری و نق‌وناله، انگشت اتهام را به سمت دنیای سراسر مردانه و ظالم بگیرد و ناتوانی زنان را به گردن قطب مقابل بیاندازد. انسان چه زن و چه مرد، دارای توانایی‌ها و ناتوانایی‌هایی است. ناتوانایی‌هایی که قابل رفع هستند. فمینیسم، راه‌حل ساده‌ای را پیشنهاد می‌کند و آن فرافکنی و اتهام‌زنی است اما دوران این شکل از رادیکالیسم فکری به پایان رسیده است.
کتاب «زیباشناسی فمینیستی» نوشته کرولین کورسمایر از مداخل دانشنامه (مردانه) استنفورد، راهنمای بسیار خوبی در زمینه این نهضت خدابیامرز است که بدون داوری و سمت‌گیری مشخصی، ریشه‌ها و تحولات این سبک از اندیشه را پیگیری می‌کند.
-------------------------------
«زیبایی‌شناسی فمینیستی» کتابی است از مجموعه دانشنامه فلسفه استنفورد، که به‌تازگی با ترجمه نوشین شاهنده در نشر ققنوس به ‌چاپ رسیده است، دانشنامه‌ای که اجرای آن در سال ١٩٩٥ در دانشگاه استنفورد شروع شد و همچنان نیز ادامه دارد. این کتاب هفت بخش دارد: «هنر و هنرمندان: پس‌زمینه تاریخی»، «خلاقیت و نبوغ»، «مقولات زیبایی‌شناختی و نقدهای فمینیستی»، «شیوه عمل فمینیستی و مفهوم هنر»، «بدن در هنر و فلسفه»، «زیبایی‌شناسی و زندگی روزمره» و بخش آخر که نتیجه‌گیری مباحث طرح‌شده است.

ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه