گروه انتشاراتی ققنوس | مروری بر 5 کتاب فلسفی آثار کلاسیک فلسفه
 

مروری بر 5 کتاب فلسفی آثار کلاسیک فلسفه

ایران سال - شماره 6 
در زمینه آشنایی با آرا و عقاید فلاسفه نامدار و شیوه‌هایی که آنان برای دستیابی به زندگی بهتر و ایده‌آل و شناخت جهان پیشنهاد می‌کنند، تاکنون کتاب‌های فراوانی منتشر شده است که در این میان برای کتاب «آثار کلاسیک فلسفه» می‌توان سهم ویژه‌ای قائل شد. این کتاب مرجع قابل اعتنایی است که خواننده را با بیست و چهار اثر برجسته تاریخ فلسفه آشنا می‌کند و سررشته‌ای به دست او می‌دهد تا به مضامین این آثار راه یابد. هدف نویسنده این بوده است که در خواننده انگیزه‌ای ایجاد کند برای خواندن یا حتی بازخواندن آثاری که در این کتاب معرفی شده است، از «جمهوری» افلاطون گرفته تا «نظریه عدالت راولز». نویسنده حتی‌الامکان کوشیده است از معرفی کتاب‌هایی که به زعم او بی‌جهت ابهام آمیزند پرهیز کند و با بهره‌گیری از دیدی انتقادی مخاطب را ترغیب کند که آرای هر فیلسوف را با نگاهی موشکافانه مورد بررسی و واکاوی قرار دهد. 
همان طور که خود واربرتون گفته است هدف اصلی او معرفی کتاب‌ها بوده است نه شناساندن جریان‌هایی که در تاریخ اندیشه حادث شده‌اند. این بدان معنا نیست که او مدافع خواندن این متون بدون در نظر گرفتن هیچ گونه ملاحظات تاریخی است. نویسنده کتاب بر این اعتقاد است که بهترین طریق برای راه یافتن به این کتاب‌ها در وهله اول این است که خواننده آگاه و علاقه‌مند نظری اجمالی به مهم‌ترین مضامین و برجستگی‌های آن‌ها بیندازد. از دیگر ویژگی‌های «آثار کلاسیک فلسفه» این است که به خواننده اطمینان داده شده که می‌توان کتاب را از هر جای آن که مایل است بخواند، چرا که واربرتون مدعی است فصل‌ها را طوری نگاشته که به خودی خود مستقل‌اند و لزومی ندارد که خواننده قبل از خواندن هر فصل از مطالب فصل‌های قبلی آگاهی داشته باشد. 
به این ویژگی‌های کتاب می‌توان یک ویژگی دیگر افزود و آن ترجمه روان و سلیس مسعود علیا است که در چند سال اخیر توانسته است خود را در حد یک مترجم حرفه‌ای متون فلسفی مطرح کند. کتاب‌هایی همچون مبانی فلسفه اخلاق اثر رابرت. ال. هولمز، هرمنوتیک فلسفی و نظریه ادبی (مروری بر آرای گادامر در گستره هرمنوتیک) اثر جوئل واینسهایمر و مسیح و اساطیر، اثر رودلف بولتمان از جمله آثاری است که به قلم وی ترجمه شده است. آنچه در پی می‌آید خوانشی از فصل سوم آثار کلاسیک فلسفه است که به بررسی و نقد «در تسلای فلسفه» اثر بوئتیوس اختصاص دارد: 
«کتاب در تسلای فلسفه را که باز می‌کنیم، آنسیوس مانلیوس سورینوس بوئتیوس را می‌بینیم که در سلول زندان به سبب حال و روزی که به آن گرفتار آمده است مویه می‌کند. او خواهان مرگ است. هیچ چیز ندارد که به آن امید ببندد. بخت که به او ثروت و آزادی ارزانی داشته بود، حال هر دو را از وی گرفته است. آنگاه بوئتیوس در همان حال که از جگر آه می‌کشد و مویه‌های خود را در قالب شعری می‌ریزد، متوجه می‌شود که بانویی بالای سرش ایستاده است. به نظر می‌رسد قامت او از قد و قامتی معمولی تا قد و قامتی بی‌اندازه بلند نوسان دارد. طراز پیراهنش با حرف یونانی‌«پی» گلدوزی شده و در بالای پیراهنش حرف «تتا» نقش بسته است. در میان آن‌ها نردبانی گلدوزی شده است. جاهایی از پیراهن بانو چاک داده شده، او با خود کتاب‌هایی آورده و عصای سلطنت در دست دارد. این بانو همان فلسفه است که به هیأت انسانی درآمده، حرف پی نشانه فلسفه عملی (شامل اخلاق) است و حرف تتا نشانه فلسفه نظری (مابعدالطبیعه و علم). 
فلسفه، بوئتیوس را سرزنش می‌کند که چرا او را از یاد برده است. بانوی فلسفه در طی مصاحبت خود با بوئتیوس، تسلایی را که زندانی جویای آن بوده است به او ارزانی می‌دارد. اگرچه بوئتیوس به ناحق محکوم به مرگ شده و مال و منال هنگفت و شهرت و اعتبار و فراغ‌بالی را که آزادی برایش فراهم کرده بود از دست داده است. بانوی فلسفه قدرتی باطنی را که او می‌تواند به بوئتیوس ببخشد یادآور می‌شود. او ناخوشی بوئتیوس را تشخیص می‌دهد و دارویی تسکین دهنده در هیأت عقل فراهم می‌آورد. فلسفه در این هیأت نوعی خودیاری است، تسلایی است برای دل و جان. بوئتیوس گاهی فلسفه را پرستار خویش می‌نامد. 
تا جایی که دانسته‌هایمان امکان می‌دهد می‌توانیم بگویی در تسلای فلسفه حوالی سال 524 میلادی به رشته تحریر درآمده، یعنی هنگامی که او در پاویا محبوس بود و قرار بود به اتهام خیانت به امپراتور گوت‌ها، تئودریس، اعدام شود. این حال، از اوج به حضیض افتادنی شگرف بود: بوئتیوس یکی از معززترین و محترم‌ترین اعضای حکومت تئودریس بود. چندی بعد ورق برگشت: او را شکنجه کردند و به قدری با چوب و چماق زدند که جان سپرد و این شکل شرم‌آوری از مردن بود که شهروندی با مقام و مرتبه او می‌توانست امید داشته باشد که از آن در امان بماند. 
اگرچه بوئتیوس کتاب‌های دیگری هم در خصوص موضوعاتی متنوع از جمله موسیقی منتشر کرد و بخش مهمی از آثار ارسطو را به زبان لاتین برگرداند، امروزه روز پیش از هر چیز به لطف «در تسلای فلسفه»، یعنی آخرین اثرش، در یادها مانده است. در تسلای فلسفه کتابی است جذاب که آمیزه‌ای از نثر، شعر و گفتگوست. در دورة قرون وسطی و رنسانس این اثر یکی از آن کتاب‌هایی بود که خوانندگان بسیار داشت، چاسر و نیز الیزابت اول آن را ترجمه کردند. محتوای فلسفی کتاب چندان بدیع نیست ولی نحوه بیان اندیشه‌ها در آن سبب شده است که خواندن این کتاب جذاب و دلپذیر باشد. 
همان طور که دیدیم، فلسفه که به هیأت بانویی درآمده است، در محبس به ملاقات بوئتیوس درمی‌‌آید. ولی مراد بوئتیوس از فلسفه چیست؟ او فیلسوفی نوافلاطونی بود، یعنی دیدگاهش در خصوص فلسفه به شدت تحت تأثیر دیدگاه افلاطون قرار داشت. علی‌الخصوص بوئتیوس در اعتقاد به این که تأمل فلسفی ما را از جهان گمراه کننده نمودها و ظواهر برمی‌کند و به تجربه راستین واقعیت و حقیقت می‌رساند به افلاطون اقتدا می‌کرد. او بارها و بارها از تصویر جهان سایه‌‌وار نمودها که در مقابل نور حقیقت قرار دارد استفاده می‌کند. این تلمیحی است به تصویر آفتاب به عنوان نماد صورت خیر در تمثیل غار که افلاطون در «جمهوری» آن را به کار می‌برد. فلسفه به بوئتیوس می‌آموزد یا به بیان دقیق‌تر یادآور می‌شود که او در مقام فیلسوف باید از تأثیرات بخت ساعد یا نامساعد در امان باشد. این حقیقت که فلسفه به حافظه بوئتیوس تلنگر می‌زند احتمالاً باز تلمیحی است به یکی دیگر از آموزه‌های افلاطون، یعنی این دیدگاه که معرفت نوعی یادآوری با تذکر است. 
فیلسوف راستین اعنایی به بخت ندارد و در برابر آن مقاوم است. گردونه بخت به ناگزیر می‌چرخد و آن‌ها که در اوج هستند به زودی خود را در حضیض می‌یابند. اقتضای طبیعت بخت این است: نوسان و ناپایداری. در حقیقت فلسفه به بوئتیوس می‌گوید بخت زمانی به آدمیان بیش‌تر‌ین خدمت را می‌کند که نامساعد است. بخت نیک ما را فریب می‌دهد، زیرا این توهم را در چشم‌های ما می‌نشاند که به سعادت راستین نائل شده‌ایم؛ ولی وقتی که بخت نقاب از چهره برمی‌گیرد و به ما نشان می‌دهد که تا چه مایه می‌تواند غدار باشد آن هنگام است که بیش از هر زمان دیگر می‌آموزیم و عبرت می‌گیریم. بخت برگشتگی به ما می‌آموزد که اقسام سعادتی که از مال و منال و آوازه‌ و لذت‌ها برمی‌خیزد ناپایدار است. 
بخت ما را آگاه می‌سازد که کدام یک از یاران ما یارانی راستینند. بوئتیوس در واقع از برکات بخت نیک محفوظ شده بود: در همان روزی که به پاس مساعی بوئتیوس در اداره حکومت تظاهراتی مردمی برای سپاسگزاری برپا شده بود، دو پسر او به مقام کنسولی منصوب شدند. با این حال محبوس شدن بوئتیوس سایه همای سعادتش را از سر او دور کرد. فلسفه به بوئتیوس می‌گوید که او نابخرد است: سعادت راستین را نمی‌توان در آنچه متأثر از بخت و اقبال است، مانند توانگری یا شهرت و آوازه، پیدا کرد.
سعادت راستین باید از درون آدمی برخیزد. در این‌جا بوئتیوس از پاره‌ای وجود رواقیگری متأثر است، فلسفه‌ای که بر لزوم بردباری و خویشتن‌داری در مواجهه با ناملایمات بیرونی تأکید می‌ورزد. در نظر رواقیون، سعادت در باطن آدمی سرچشمه دارد و از تأثیرات بخت و اقبال و گزند روزگار در امان است. 
بوئتیوس بر این امر مویه می‌کند که به نظر می‌آید در جهان عدالتی نیست. مردمان شریر غالباًَ کامروایند، حال آن‌که نیکان و فضیلت‌مندان گرفتار مصیبت هستند. فلسفه در پاسخ مدعی میِ‌شود که درحقیقت فضیلت‌مندانند که اجر می‌برند، زیرا آن‌ها از این قابلیت برخوردارند که به واسطه پی‌جو بودنشان در راه خیر به غایب اعلی، یعنی سعادت راستین، نایل شوند. مردمان شریر تنها به ظاهر کامروایند. در حقیقت آن‌ها با دست کشیدن از عقل خویش به مرتبه‌ای مادون انسانی تنزل می‌یابند و بیش از آن‌که سزاوار مکافات عقوبت‌آمیز باشند مستحق دلسوزی و مداوایند. 
 
خدا و اختیار 
حال که فلسفه به بوئتیوس یادآور شده است که سعادت راستین، سعادتی که همگان طالب آنند، از تأمل فلسفی برمی‌خیزد نه از آوازه و مال و مکنت یا لذت، و نیز این که بدان بر خلاف ظاهر امر نمی‌توانند حقیقتاً کامروا باشند، بوئتیوس را وارد بحث درباره خدا و اختیار آدمی می‌کند. در این‌جا کتاب به صورت نوعی محاوره جدی فلسفی به سبک محاورات افلاطون درمی‌آید. بوئتیوس نقش پرسشگر را پیدا می‌کند و فلسفه، ذات و چیستی خداوند را برای او شرح می‌دهد و بوئتیوس را با کمک عقل از ظواهر محض به جهان پاکی و نور رهنمون می‌شود. 
بخش زیادی از مباحثه به این پرسش اختصاص دارد که چگونه ممکن است آدمیان مختار باشند، یعنی حقیقتاً در افعالشان آزادی عمل داشته باشند و در عین حال خدایی باشد که پیشاپیش دقیقاً می‌داند به واقع چه افعالی از آنان سرخواهد زد. بدون اختیار، عمل عقلانی امکان‌پذیر نیست، با این حال، اگر خدا می‌داند که ما قصد داریم چه کاری انجام دهیم، به هیچ وجه روشن نیست که به چه اعتبار و معنایی ما حقیقتاً مختاریم اراده و خواست خود را به فعل آوریم. 
بخشی از جواب فلسفه به این مسأله بغرنج، پیرامون تمایز میان تقدیر ازلی و علم غیب یا علم سابق دور می‌زند. آن‌ها‌یی که به تقدیر ازلی اعتقاد دارند می‌گویند که خداوند مقدر کرده است وقایعی به طرز اجتناب ناپذیر در آینده حادث شود؛ علم سابق صرفاً به معنای آن است که پیشاپیش بدانیم چه چیزی رخ خواهد داد. فلسفه استدلال می‌کند که معرفت خداوند به این که پاره‌ای انتخاب‌ها به تحقیق محقق خواهد شد علت وقوع آن چیزها نیست آدمیان همچنان می‌توانند به اختیار خود عمل کنند. 
بدین قرار علم سابق الهی با اختیار حقیقی آدمیان سازگار است، زیرا علم به این که چه چیزی روی خواهد داد حدوث آن را مقدر نمی‌کند. 
با این حال، ممکن است به نظر آید که اگر خدا پیشاپیش بداند ما چه چیزی را انتخاب خواهیم کرد، حق انتخاب ظاهری ما توهمی بیش نیست و حقیقتاً اختیار نیست بلکه پندار آن است. جواب فلسفه به این انتقاد آن است که تصور ما از علم سابق به اشتباه ولی آن چنان که انتظار می‌رود مبتنی است بر تجربه انسان‌ها از زمان. 
اما خداوند از جهاتی مهم همانند ما نیست، علی‌الخصوص از این جهت که او فارغ از زمان است و در اکنونی ابدی به سر می‌برد. از آن جایی که خداوند فارغ از زمان است، علم سابق او قابل قیاس با معرفت ما به زمان حال است: در پیشگاه خداوند گذشته، حال و آینده جملگی یکی است. آگاهی ما از آنچه دارد روی می‌دهد اکنون موجب رخ دادن آنچه دارد روی می‌دهد نمی‌شود. پس علم سابق خداوند نیز امکان اختیارمندی حقیقی در خصوص افعالمان را سلب نمی‌کند. اشتباه ما این است که تصور می‌کنیم نسبت خداوند با زمان همانند نسبت ما با زمان است. خداوند به هر آنچه روی داده است، روی می‌دهد، و روی خواهد داد، عالم است. 
بانوی فلسفه کتاب را با سفارش کردن بوئتیوس به فضیلت پایان می‌دهد، زیرا بوئتیوس در محضر داوری به سر می‌برد که از منظری خارج از زمان همه چیز را می‌بیند و می‌داند. بدین قرار بوئتیوس در سلوک عقلانی خود در کتاب در تسلای فلسفه همان طریقه فیلسوف در جمهوری افلاطون را باز می‌پیماید. 
بوئتیوس جهان سایه‌وار نمودها را پشت سر می‌گذارد جهانی که همسنگ سایه‌های لرزان بر دیوار غار است و به معرفت صورت ]یا مثال[ خیر و نهایتاًَ خداوند نایل می‌‌شود. 
نقد در تسلای فلسفه 
دلیل‌تراشی 
تجلیلی که بوئتیوس نثار هر آن چیزی می‌کند که از تأثیرات بخت محفوظ مانده، چه بسا نوعی دلیل تراشی تلقی شود. با در نظر گرفتن این که او در زندان به سر می‌برد و شکنجه و نیز اعدام کمابیش قطعی در انتظارش بود و امیدی نداشت که مال و مکنت و وجهه عمومی سابقش را بازیابد، تعجبی ندارد که او از فعالیت عقلانی بیش از هر چیز دیگر تجلیل می‌کند. هیچ چیز مهم دیگری برای بوئتیوس باقی نمانده است. چه بسا، این که او مال و مکنت و شهرت را به عنوان عناصر زندگی خوب نمی‌پذیرد، صرفاً استدلالی در خدمت اغراض خویش باشد که از ضمیر انسانی درمانده بیرون تراویده است. 
حتی اگر این حرف قرین صواب باشد که بوئتیوس تأمل عقلانی را از آن رو واجد بیش‌ترین ارزش می‌دانست که اندک چیزی برای او باقی مانده بود و این مطلبی است که انتقاد یاد شده دال بر آن است از این بیان لازم نمی‌آید که بوئتیوس راه به خطا سپرده باشد. صدق و کذب مطلب مستقل از انگیزه او برای اعتقاد آوردن به آن است. یک تفسیر دیگر این است که بوئتیوس به واسطه دورشدن از هر آنچه تصور می‌کرد برایش ارزنده است خاطر آسوده‌اش را به یکباره مشوش یافته بود. تنها در آن هنگام او می‌توانست به فهم (یا دقیق‌تر بگوییم یادآوری) پیام مؤثر فلسفه نایل شود؛ تنها در آن هنگام می‌توانست به تصور بی‌پیرایه و زاهدمنشانه از سعادت وافی به نفس و خودبسنده که فلسفه آن را تعلیم می‌دهد بازگردد. متن کتاب مؤید این تفسیر است: فلسفه آن‌جا بر این معنا پای می‌فشارد که شداید و ناملایمات می‌تواند آدمیان را به صراط مستقیم خیر سوق دهد، حال آن که دام‌های خارجی توفیق و کامیابی ممکن است آن‌ها را به این باور وسوسه کند که به سعادت راستین نایل شده‌اند. 
بدین قرار حتی اگر انگیزه بوئتیوس برای اعتقادآوردن به آنچه فلسفه به او آموخته است مشکوک و شبهه‌آمیز باشد، لازم نمی‌آید که پیام فلسفه خطا باشد با این حال، آنچه بنیاد آموزه فلسفه را برمی‌اندازد کشف این معنا خواهد بود که در حقیقت مال و مکنت و شهرت و دیگر خیرهای دنیوی بخشی اساسی از سعادت را تشکیل می‌دهند. به طور مثال، ارسطو اعتقاد داشت که مقدار مال و مکنت و داشتن فرزندانی از آن خویش ارکان مهمی از سعادت است. اگر او بر صواب باشد، اهتمام بوئتیوس به یافتن تسلای حقیقی از جانب فلسفه تنها محکوم به شکست است. 
ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه