گروه انتشاراتی ققنوس | مروری بر رمان چه دیر: وبلاگ مرور
 

مروری بر رمان چه دیر: وبلاگ مرور

وبلاگ امروز

برای آنان که رنج می برند , 

تا رنجی که می برند آشکار نسازند . 
 
" چه دیر" روایت زنی است که ، دیر به نیازهای روحی و خواسته هایش پی می برد ، اگرچه آنگاه که پی می برد، تمام تلاشش را می کند تا در چارچوب قوانین خانوادگی و گلیم کوچکش حرکت کند ؛ اما واقعیت ها ی اجتماعی با سرسختی ، عشق او را به نابودی می کشاند . روایت " چه دیر " از قلم نویسند ه ای است که توسط بازسازی خاطرات خواهرش " نیکو " و فصل های توضیحی دوره ای نزدیک به سی سال از زند گی خانواده ای نیمه مرفه را در تهران بر می گیرد . این دوره ی زمانی از سال 1356 تا 1385 را شامل می شود. 
شخصیت محوری داستان ، زنی است چهل ساله که ازدواج نامناسبش موجب می گردد تعهد اخلاقی اش را فراموش کند . 
 
ص 136 
مادر گفت : نیکو خوب وبدش رو چه می فهمه ؟ این منو تو هستیم که باید براش تصمیم بگیریم . حالا ... برای شب جمعه دعوتشان کنم ؟ 
 
حس کردم که مادرم ، حتی غذاهایی را که میخواهد ان شب بپزد در ذهنش تدارک دیده و نیکوی بی چاره حق مخالفت ندارد . 
 
تعهد نیکو به زند گی خانواد گی اش ، تا این حد است که مسئولیت فرزندان و همسرش را تا حد رسیده گی به نظافت خانه و پخت و پز بپذیرد . 
 
دومین شخصیت محوری داستان " آقای مرادی " است ، مردی هنرمند که ساز او ، روح نواز عشق نیکو می شود . او شخصیتی است افسرده که مرگ برادرش در سال 1367 موجب فروپاشی زند گی خانواد گی اش می گردد . به گفته ی مرادی " نیکو " برای او پنجره ای است که می تواند از اندوه دنیای تب آلود ه اش بگریزد . 
 
خواننده دراین رمان پی می برد که شخصیت های محوری این داستان با وجود افزایش سن ، به هیچ وجه به بلوغ فکری نمی رسند ، و خانواده ها در این بین جز نقشی مخرب , نقشی دیگر را ایفا نکرده اند . نیکو با وجود اینکه طبعی شاعرانه دارد و مرادی با وجود اینکه موسیقی دانی است کمابیش حرفه ای، در شرایط خودش , اما آنان هر دو در مسائل زندگی شخصی خود، قدرت تمیز دادن و تصمیم گیری را در شرایط ابتدایی از دست می دهند . نیکو در این عشق به دختربچه ای پانزده شانزده ساله تبدیل می شود که هر نسیمی ا و را به تلاطم می کشاند . او برای نگهداری عشق خیالی اش مدام مشغول باج دادن به فرزندش است که حتما ً به کلاس موسیقی برود تا او از این عشق محروم نشود . 
 
 
 
از دیگر شخصیت های فرعی داستان , خود راوی است که نویسند ه است و با تردستی موفق شده با حداقل امکانات زبانی و محیطی , شرایط داستانی اش را تکمیل نماید . مادر راوی نیز از دیگر شخصیت های زن داستان است که جز ارضا ء حس های سرکوب شده اش به هیچ چیز نمی اندیشد که اگر نیکو فرزند همان دختر باشد ، آن قدر منصف است که در ردیابی عشقی اش ،لقمه را از سفره خودش ندزدد . 
 
ص 139 
 
بعد از یک سال به علت دلتنگ شدن نیکو و به پیشنهاد کریم ، مادر خانه اش را اجازه داد و به خانه ی انها رفت . 
 
اگرچه رابطه ی مادر و نیکو زیاد خوب نیست ولی ارتباط دختر عمو و پسر عموزاده همیشه گرم و صمیمانه و با احترام بود . 
 
 
 
از دیگر شخصیت های داستان " کریم " همسر نیکو است .مردی علیل که زن در هر حال باید او را بپذیرد . , نویسنده توانسته با توصیف دقیق از موقعیت بیمار وبا حداقل کلمات تصاویر زنده وبه یاد ماندنی را به تصویر بکشد . 
 
ص 131 
 
 
 
می خواستم رو کانه دراز بکشم و بی سر خر فیلم لاو استوری را ببینم . بالاخره سی دی اش را پیدا کردم . یادم امد که پماد کریم رو نمالیدم و سوندش را هم نذاشتم . رفتم تو اتاق . دیدم بیداره و نا آرام به نظر می رسه . دستش هم زیر پتوست و تکون میخوره . پتو را پس زدم که یه دفعه مچ دستم رو گرفت و لعنتی شروع کرد به نفس نفس زدن . یک لحظه شوکه شدم . باورم نشد بعد که دیدم داره ادامه می ده , خواستم دستم رو بکشم که دیدم نمی تونم . با قدرت عجیبی مچ دستم را چسبید ه بود
 
 
 
 
 
نیکو در دوره ی جدید از زند گی اش ، تمایل دارد استقلال را در زند گی تجربه کند . او یادش می افتد که همیشه ارزو داشته اتاقی از ان خود داشته باشد . در دوره ای که ازدواج نکرده بوده ؛ همواره خواهرش ویا کسی دیگر کنارش بوده اند و حال با بیماری " کریم " به خودش این اجازه را می دهد که اتاقش را جدا کند و تختی یک نفره برای خودش بگذارد و تصاویر مورد علاقه اش را به دیوار بزند و با لباس خوابی ابی و آرام تخیلات عشقی اش را پرواز بدهد . شخصیت داستان اگرچه گاه سطحی به نظر می رسد اما سطحی بودنش چیزی نیست جز انکه در حداقل نیازهایش از دوران نوجوانی درجازده است و نویسنده در ساخت این موقعیت به نظر موفق بوده است . 
 
 
 
در انتها باید گفت نویسنده جسارت ان را داشته است که عشق ممنوع را در مورد زنان نیز به اجرا در بیاورد . اگرچه این سئوال برای خواننده گان ایرانی وجود دارد که اگر نویسنده می توانست بدون ممنوعیت بنویسد زن داستان " نیکو " به کدام سو می رفت و چگونه نوشته میشد ؟ آیا جهت ماندن این عشق نویسنده مجبور بود آقای مرادی را در این زمان به مرگ بسپارد ؟ آیا ناکامی در عشق اجباری بود که نویسنده می بایست به آن تن در هد ؟ و یا شاید این ناکامی ضرورت زنده گی و عشق بود ! 
 
 
 
و 
 
من ماندم و من 
 
و چهار فصل زند گی ام 
 
که آغاز و پایانش پاییز است . 
ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه