کتابخانه شرق
در محتوا و مضامین مقالات «مرلو-پونتی، ستایشگر فلسفه» سخنی از این نیست که «مرلو-پونتی بوده که «ژانپل سارتر» را مارکسیست کرده است.» بعد از گذشت حدود چهار دهه از سال ۱۹۶۱ نویسندگان بیشتر به پرسشهایی از این دست پرداختهاند: آیا پدیدارشناسان با آن متنهای متکلف دیریاب مطنطن پرطمطراقشان و فیلسوفان دوآتشه سینه چاک مدافع روشهای علمی با آن نطقها و نوشتههای پرحرارتشان در رد و تکذیب و نفی همدیگر، هر دو مآلا درصدد روشن کردن و بیان پرسشها و مسایل مشابهی از کارکردها و مکانیسمهای فعالیت ذهن بشر نبودهاند؟ آیا چنانکه هوسرل باور داشت تمایزی هست میان حلول آگاهی و تعالی جهان بیرون؟
پژواکی از حلاوت، عمق، اصالت و شاعرانگی اندیشه مرلو-پونتی حتی از همین یک پاراگراف مقدمه کارمن و هنسن بر کتاب هم ما را به خود فرا میخواند: «درواقع نقاشی مانند موسیقی و شعر، عملی بیانگرانه است. از این رو معنای فلسفی نقاشی به جلوهها و کیفیات آن محدود نمیشود، بلکه به شیوه خلق آن در کار نقاش نیز بسط مییابد. نقاشیها صرفا مخلوقاتی چشمنواز نیستند، بلکه پژواک تلاش انسانی، ادراکات حسی انسانی از جهان و زندگیهای انسانی هستند. همانطور که نمیتوانیم کلام فصیح را همچون صدایی صرف بشنویم، نقاشی راهم نمیتوانیم همچون ابژهای صرف ببینیم. حتی اگر زبان برای ما قابل درک نباشد، آنچه میشنویم سخن گفتن شخصی است، نه فقط اصواتی. به این سان، آثار هنری هم، مانند آواهایی که خطابمان میکنند، امتداد زنده انسانهایی هستند که گوشت و پوست دارند؛ آثار هنری آشکارکننده وضع انسانی هستند تقریبا به همان طریقی که بدن ما آن را آشکار میسازد: در ایما و اشاره، «سبکی» خاص و منسجم، فهمی، حساسیتی و شیوه در جهان بودنی را تحقق میبخشند. سبک وجه تمایز شاهکار هنری است و جنبهای ذاتی از ادراک حسی و کنش معمولی نیز هست. در فراسوی حرکتهای ابژکتیو بدن شخصی، وقتی آن شخص را میبینیم- به خصوص وقتی واقعا او را میبینیم، یعنی به جا میآوریم – آنچه میبینیم شخصیت اوست، سبک رفتارهای او. آنچه در سبک رازگونه است، جدا از ابهام مفهومی مطلق آن، حضور همهجایی آن است؛ سبک کیفیتی مجزا نیست، بلکه خود را به طور فراگیری در دستخط، در رفتارهای معمولی و درآوا و کلام آشکار میسازد. »
دیگر بد نیست بدانیم که: پرهیز از تحویلگرایی هنگام تبیین رابطه ذهن و بدن، تقویم سوبژکتیویته از طریق لمس و استدلالهای مرلو-پونتی برای رد عقلباوری و تجربهگرایی از مضمونهای اندیشه او هستند که در مقالات این کتاب به آنها پرداخته شده است. کتاب، ارتباط او را با اخلاقش در صحنه فلسفه فرانسه (دولوز، فوکو، دریدا) مورد بحث قرار میدهد و برخی نویسندگان تلویحا بیان میکنند که مفهوم مرلو-پونتی از (Flesh chair) (که من معادل «لحم» را در برابرش گذاشتهام) برخلاف تصور رایج، تلقی زاهدانهای نیست. شرح مرلو-پونتی از ماهیت بدنی ادراک حسی ژرفترین و خلاقانهترین تاثیر او بر فلسفه است. مقاله جاناتان گیلمور شیفتگی او به نقاشی را مورد مداقه قرار میدهد. نیز میدانیم که برخی آموزههای آثار مرلو-پونتی با آموزشهایی که در قرن بیستم صورت گرفته، جزو فهم عمومی درآمده است. مقالات کتاب حاضر عمدتا رویکردی «تحلیلی» دارند. آثار او برای اجتناب از «بازنماییگرایی» که همچنان بخش اعظم فلسفه تحلیلی و علم شناخت را میسازند، بسیار مفیدند. به زعم بعضی ناقدان، نویسندگان این کتاب در نشان دادن جایگاه آثار مرلو-پونتی در زمینه پدیدارشناسی هوسرل توفیق یافتهاند. مساله «زندگی» و زیستشناسی تکاملی در آثار متاخر او مورد بررسی قرار گرفته است. نویسنده نشان داده است که موضع نهایی او تا حد زیادی فلسفهای حلولی است. یعنی به اصطلاح «تعالی» بدن زنده همان تعلق آن به جهان است. گاه دو مقاله متوالی درباره یک موضوع هستند، اما از دیدگاههایی متفاوت.
کتاب حاضر به جای آنکه بخواهد نوعی رأی قطعی و نهایی در مورد مرلو-پونتی ابراز کند، پرسشها و مسایل جدیدی را در برابر اندیشه میگشاید و این چیزی است که اگر مرلو-پونتی میبود به مذاق اندیشه «هایپردیالکتیکش» خوش میآمد.