خبرنامه الف
درباره نویسنده: متولد 1351؛ با مجموعه داستان «نقص فنی» (نشر شروع،1381) کارش را آغاز کرد و با رمان «بوی خوش تاریکی» (نشرمرکز،1386) به عنوان نویسندهای نوگرا مورد توجه قرار گرفت. شکری همواره خود را به عنوان نویسندهای شیفته تجربهگرایی، بهکار گرفتن شگردهای متفاوت و نو، خلق فضاهایی غریب و تیره و تاریک و درهم آمیختن واقعیت و خیال نشان داده است. «مارمولکی که ماه را بلعید» نیز کم و بیش برهمین مدار است. او داستانهای مجموعه «نقص فنی» را پس از بازنویسی و افزودن داستانهایی دیگر با عنوان «بز عزرائیل» به چاپ سپرده و رمانهای «گنجشک دمسیا» و «کفترباز» را در دست انتشار دارد.
درباره کتاب: شاپور جورکش درباره نخستین داستانهای شکری (نقص فنی) گفته که او بیشتر از آنکه شیفته روایت زندگی باشد، دلمشغول مباحث کارگاهی و تجربهاندوزی برای چگونه نوشتن به نظر میرسد (نقل به مضمون). به استناد دو رمانی که این نویسنده در سالهای اخیر منتشر کرده، میتوان گفت همچنان دغدغه اصلی او چگونه نوشتن و رویکرد تجربی به فرمهای تازه و متفاوت است. هرچند نشانههایی از پخته شدن نویسنده در این مسیر میتوان مشاهده کرد (و شاید همین نکته نیز او را به بازنویسی داستانهای قبلی واداشته) اما با این حال هنوز نمیتوان آن صناعتهای بدیع و آن غنای لازم برای به بار نشستن تجربههایی اینچنین دشوار را در کارهای او دید. با این حال باید اشاره کرد که نفس چنین تجربههایی در ذات خود ارزشمند است و در این میان وجود پارهای کاستیها و ضعفها نیز چندان غریب به نظر نمیرسد.
«مارمولکی که ماه را بلعید» با وجود تفاوتهای مضمونی، به لحاظ سبک کار در ادامه «بوی خوش تاریکی» قرار میگیرد؛ همان سبکی که کم و بیش در داستانهای کوتاه او هم دیده شده بود. به نظر میرسد استفاده از برخی شیوهها و رویکردها که نویسنده پیش از این در «بوی خوش تاریکی» با موفقیتی نسبی و کلیتی نسبتا منسجم به کار بسته بود، باعث شده در «مارمولکی...» هم بسیاری از آنها را دوباره به کار گیرد. رمان سفری است در دنیای مردگانی که روح آنها احضار شده تا پابهپای آنها به مرور دوباره تاریخ بپردازیم. به این ترتیب رمان خط داستانی مشخصی ندارد و در واقع اگر قصد داشته باشیم که خلاصه رمان را بازگو کنیم، به جز اشاره به پارهای نکتهها در داستان خط روایی روشنی را نمیتوان در نظر گرفت.
در ابتدای رمان راوی خود را ژانژاک گاردیو معرفی میکند؛ کسی که در سال 1896 مرده است. سپس راوی وارد دنیایی رویاگونه و بیزمان و مکان میشود و به شرح آشنایی خود با شخصیتهایی تاریخی (از جمله ناصرالدین شاه و...) پرداخته و طی سفرهای خود به شهرها و کشورهای مختلف به شرح برخی وقایع تاریخی میپردازد.
این ایده در نگاه نخست کنجکاوی مخاطب را برمیانگیزد اما در همان نیمه اول رمان رفتهرفته جذابیت اثر از دست میرود و جای خود را به ملال و آشفتگی میدهد و نهایتا کنجکاوی خواننده هم از دست رفته و انگیزه لازم را برای ادامه رمانی در این حجم (324 صفحه) با چنین حال و هوایی از دست میدهد. بنابراین حتی به فرض اینکه شکری توانسته باشد رمان را به سرانجامی برساند اما وقتی نتواند خواننده را تا انتها با خود همراه کند، این تلاش آنگونه که باید به بار نخواهد نشست. نکته آنجاست که اگرچه نویسنده میکوشد با شرح روایتهایی پارهپاره و برخوردار از رابطهای درونی پازلوار طرحی کلی را به سامان برساند، در همان نیمه اول به کار بردن شگردی یکسان در روایت رخدادها کار را به تکرار میکشد و خالی از جذابیت و لطف میکند. تلاش نویسنده برای برهم زدن توالی زمانی رخدادهای تاریخی و شرح آنها با درهم آمیختن خیال و واقعیت و با استفاده از باورهای عامه (خرافی یا غیرخرافی)، اسطورهها و... در نهایت ارائه روایت خود از تاریخ، سنگ بزرگی است که به هدف نمیخورد و درعین ارزشمند بودن این تلاش در میانه کار زمین میماند.
عروس بید(داستان کوتاه)
یوسف علیخانی، نشر آموت، چاپ اول1388، 2200 نسخه، 189 صفحه، 4000 تومان
درباره نویسنده: متولد 1354در میلک از توابع الموت قزوین. فارغ التحصیل کارشناسی مترجمی زبان عربی. پیش از انتشار نخستین آثار داستانیاش مدتی به کار روزنامهنگاری پرداخت. نخستین آثارش در مجموعه داستان «قدم بخیر مادربزرگ من بود» (نشر افق،1382) توجه صاحبنظران را جلب کرد و جوایزی را برای او به ارمغان آورد. «اژدهاکشان» (انتشارات نگاه) اقبال بیشتری برای او همراه داشت و جایگاه او را به عنوان نویسندهای اقلیمگرا و موفق در میان همنسلانش تثبیت کرد که با داستانهای خود به روایت گوشههایی از زندگی، آداب و رسوم و باورهای مردم زادگاهش (میلک) میپردازد. اژدهاکشان در نخستین دوره جایزه جلال آل احمد به عنوان اثر برگزیده انتخاب شد و همچنین نامزد دریافت جایزه هوشنگ گلشیری هم بود. «عروس بید» (نشر آموت) واپسین بخش از سهگانه (میلک) اوست. علیخانی همچنین تجربههایی در زمینه فیلمسازی مستند داشته و کتابهای «نسل سوم» (گفتوگو با برخی نویسندگان معاصر) و «عزیز و نگار» (روایتی داستانی از افسانهای محلی) و... را درکارنامه دارد.
درباره کتاب: مهمترین شاخصه داستانهای علیخانی را باید در تعلق خاطر او به زادگاهش جستوجو کرد اما تاثیری که زندگی در این روستا بر ذهن و روح او گذاشته، گاه با شیفتگی همراه شده و به داستانهایش آسیب زده است؛ هم از آن رو که وفاداری بیش از حد به واقعیت، مجال کمتری به عنصر خیال در برخی داستانهای او داده و مهمتر از آن به لحاظ زبان او در دیالوگ نویسی؛ چراکه نویسنده (بهویژه در نخستین بخش از این سهگانه) میان زبان فارسی و دیلمی سرگردان به نظر میرسد و در نهایت هم به یک زبان معیار که خاص داستانهای او باشد نرسیده و از دیگر سو بهکارگیری افراطی این لغات ارتباط خواننده را با داستانهای او دشوار میکند.
اما در عین حال این دلبستگی باعث شده او با اشراف دست روی جزئیات زندگی و باورهای مردم این ناحیه بگذارد و بازگویی آنها در پرداختی روایی با توفیق همراه شده و تصاویری زنده و ملموس را در ذهن خواننده تداعی میکند. هرچند گاه این داستانها به برشهایی بسیار ساده از زندگی مردم این منطقه بدل شده که خلا پیرنگی قوی برای همراه کردن مخاطب در آنها احساس میشود.
علیخانی در طول آفرینش این سهگانه مسیری رو به رشد و تکاملی را پیموده است. درواقع عروس بید علاوه بر اینکه از عمده محاسن داستانهای قبلی علیخانی برخوردار است، از پارهای ضعفها که در آثار قبلی او دیده میشد هم دور شده است. اینبار نویسنده از مولفههای زندگی جغرافیای مورد نظر خود در دل داستانها به خوبی بهرهگرفته و بیآنکه گل درشت و تحمیلی باشند به عنوان عنصری در خدمت داستان بهکار گرفته شدهاند و به درستی در جای خود نشستهاند. عنصر خیال بیش از پیش مورد عنایت نویسنده بوده تا با در هم آمیختن آن با واقعیت، برغنای فضای داستانهای خود بیفزاید. به این ترتیب فضای وهمانگیزی که در داستانهای قبلی گاه خودی نشان میداد در داستانهای عروس بید پررنگ شده و گاه تا مرز سوررئال شدن هم پیش میرود. همچنین داستانهای این مجموعه از پیرنگ قویتری نسبت به اغلب داستانهای قبلی برخوردارند و مخصوصا نویسنده با فاصله گرفتن از اصراری که در بهکارگیری واژههای محلی و گویش دیلمی دارد، به زبانی پالوده و یکدست رسیده است.
آنجا که برفها آب نمیشوند(رمان)
کامران محمدی، نشر چشمه، چاپ اول 1388، 1500دنسحه، 101 صفحه، 2200 تومان
درباره نویسنده: متولد1350، فارغالتحصیل کارشناسی ارشد روانشناسی است. داستاننویسی را از اواخر دهه 70 با نوشتن داستانک در یک روزنامهها آغاز کرد که به مدت یک سال و نیم هر روز ادامه داشت. یکی از همین داستانکها در سال 1379 جایزه بهترین داستان مینیمالیستی کشور را بهدست آورد. در 1380 مجموعه داستانک «خدا اشتباه نمیکند» جایزه کتاب سال دانشجویی را برایش به همراه داشت. در همین زمینه «قصههای پریوار و داستانهای واقعی»(1388، نشر ققنوس) و همچنین کتابهایی برای مخاطب کودک و نوجوان به قلم او منتشر شدهاست. «آنجا که برفها آب نمیشوند» نخستین رمان اوست.
درباره کتاب: فروید میگفت همه آدمها درصدی از عدم تعادل روانی را در وجودشان دارند، دربرخی آنقدر کم است که نمود محسوسی در رفتار آنها پیدا نمیکند و در برخی آنقدر زیاد میشود که بسیاری از واکنشهای آنها تابعی از همین مسأله است. این نکته میتواند مدخل خوبی برای نگاه به رمان «آنجا که برفها آب میشوند» باشد؛ چراکه در این رمان با مجموعهای از شخصیتها روبهرو هستیم که اتفاقات تلخ گذشته و ناهنجاریهایی که با آن روبهرو بودهاند، روی زندگیشان سایه انداخته و واکنشهای امروز آنها در موقعیتهای داستانی این رمان معلول چیزی است که سالها پیش در زمان بمباران شیمیایی سردشت بر آنها گذشته است.
کامران محمدی به عنوان دانش آموخته روانشناسی در نخستین رمانش از دانستههایش در این زمینه بهره برده و اثری با مایههای روانشناسانه را پیش روی ما گذاشتهاست. به لحاظ مضمونی برخورداری از این ویژگی از امتیازهای رمان محسوب میشود؛ چراکه خواه ناخواه بدان عمق داده و دایره روابط علی و معلولی رخدادهای کتاب را از سطح به لایههای درونیتر رمان برده. اما در عین حال این مسأله باعث شده پارهای توصیفات نویسنده برای شرح حالات و احساسات شخصیتها شکلی مبهم برای خواننده ناآشنا با این مباحث داشته باشد اما با این حال تعداد این لحظهها آنقدر نیست که زیاد توی ذوق بزند یا احیانا مشکلی در درک آن بهوجود بیاورد.
محمدی در روایت داستان خود زبانی ساده و روان را در اختیار گرفته و اگر مخاطب وقت داشته باشد میتواند این رمان را در یک نشست چند ساعته به پایان برساند. البته این سادگی به معنای برخورداری از فرمی سهل و ممتنع نیست چراکه نویسنده در عین فاصله گرفتن از پیچیدگیهای بیدلیلی که در بعضی آثار سالهای اخیر میبینیم، کوشیده است در عین حال برای روایت این داستان ساختاری برخوردار از ظرافت را در اختیار بگیرد.
«آنجاکه...» به مدد برشهایی کوتاه برای شرح موقعیتهایی در گذشته و حال که به طور موازی در کنار هم قرار گرفتهاند روایت شده و پیش میرود، محمدی با استفاده از این تکنیک در رمانش ترجیح داده بهجای برخورداری از یک محور داستانی اصلی که در کنار آن شاخههایی فرعی هم وجود دارد، ساختار روایی رمان خود را برپایه چند شاخه بنا کند که پابهپای هم و موازی پیش میروند و هیچ یک بر دیگری ارجحیت داستانی خاصی ندارد و ارتباط درونی آنها را به یکدیگر وصل میکند؛ ارتباطی که برپایه زمینهای مشترک رقم خورده که بستر شکلگیری رابطه علی و معلولی پارهای رخدادهاست (مثلا همه آدمها به نوعی با واقعه سردشت مرتبط هستند و...) اما این شاخههای داستانیای که در طول رمان بهطور موازی پیش میروند، رفتهرفته به یکدیگر نزدیک شده و سرانجام در صفحات پایانی داستان، همچون رشتههای یک طناب که ابتدا از هم جدا هستند، در هم تنیده شده و آنجاست که محور اصلی رمان خود را نشان میدهد.
اگرچه به دلیل رویکرد روانشناسانه نویسنده، در جای جای رمان به ذهنیتها، احساسات و عواطف درونی شخصیتها با چنین شیوهای پرداخته میشود؛ اما با این حال محمدی جنبههای تصویری رمان را فراموش نکرده و در پارهای لحظهها با زبانی تصویری و زنده به توصیف ماوقع میپردازد؛ مخصوصا در صحنههایی که به بمباران سردشت پرداخته و اتفاقات پس از آن را شرح میدهد. همچنین باید اشاره کرد که رمان در سه روز میگذرد؛ سه روزی که شاهد بارش نمنم برف هستیم و همین بارش برف ظرفیت خوبی را برای نویسنده بهوجود میآورد تا به توصیفات تصویری رمان خود غنا ببخشد.
«آنجاکه...» نخستین بخش از سهگانهای است بهنام «فراموشی» که محمدی با همان بخش نخست- در عین توجه به ارزشهای ادبی رمان خود- خواننده را هم فراموش نمیکند و میکوشد اثری سرگرمکننده را در اختیار او قرار دهد.
نمیتوانم به تو فکر نکنم سیما (مجموعه داستان)
محمد حسینی، انتشارات ثالث، چاپ اول 1388، 1650نسخه، 75 صفحه، 1800 تومان.
درباره نویسنده: متولد 1350، اولین داستاهایش در مجموعه «یکی از همین روزها، ماریا» (نشر ققنوس) مورد توجه قرار گرفت. بعد از آن رمان «آبیتر از گناه» به قلم او منتشر شد که این رمان جایزه ادبی هوشنگ گلشیری و همچنین مهرگان را در سال 1384 برایش به ارمغان آورد. در زمینه پژوهشهای ادبی «ریختشناسی قصههای قرآنی» و «به دنبال فردوسی» را منتشر کرده است که هر دو جوایزی را برای او بههمراه داشتند. «نمیتوانم به تو فکر نکنم سیما»آخرین اثر منتشر شده اوست و رمان «تنها برای روجا» را هم در دست چاپ دارد.
درباره کتاب: داستانهای «نمیتوانم به تو فکر نکنم سیما» باوجود مضامین متفاوتی که دارند، در پرداخت و فرم از چند صفت مشترک برخوردار هستند؛ صفاتی که اغلب به عنوان محاسن این داستانها به حساب میآیند اما با این حال تاکید و اصرار نویسنده روی آنها در مواردی همین ویژگیها را به نقاط ضعف برخیاز همین داستانها هم بدل کردهاست.
فرض بر این است که هر داستان کوتاهی به عنوان برشی از زندگی جاری در دنیای درون متن، گذشته، حال و آیندهای دارد و نویسنده بدون پرداختن به جزء به جزء همه آنها دست روی لحظههایی میگذارد که ظرفیت بازگویی آن را دارد؛ با پذیرش این فرض، محمد حسینی نویسندهای است که این لحظهها را خوب دستچین میکند و این بزنگاهها را به شکلی پرورش میدهد که برای تکمیل این خط سیر، ذهن مخاطب را دعوت به همکاری و فعالیت میکند.
این مجموعه داستان همچون آثار قبلی حسینی نثری پاکیزه دارد که یکی از بارزترین امتیازات آنها محسوب میشود؛ نثری شسته رفته و توام با ایجاز که نشان از توانایی او در بهکار گرفتن درست و به جای کلمات دارد؛ آنگونه که کمتر میتوان کلمهای زائد پیدا کرد که قابل حذف باشد بدون آنکه به ساختار جملات لطمه وارد شود.
ایجاز در ساختار روایی داستانهای این کتاب هم از جمله بارزترین نکاتی است که به چشم میخورد؛ تا آنجا که گویی نویسنده در روایت داستان، اتفاقاتی که رخ داده، ارائه اطلاعات چه به صورت دیالوگ یا توصیفات مکانی و زمانی یا حتی کنشهای ریز و درشت و... تا آنجا که میتوانسته خست به خرج داده و در واقع کوشیده تا بیهوده به حجم داستانها اضافه نکند و به زعم خود همان قدر که لازم است مصالح در اختیار خود را در قالب روایت داستانی پیش روی خواننده بگذارد. این مسأله در بعضی داستانها به خوبی جا افتاده و به بار نشسته نمونهاش داستانهای «نمیتوانم به تو فکر نکنم سیما» و « و باز به همین سادگی» که این دومی به زعم نگارنده یکی از داستانکوتاههای خوب این سالهاست که تمام ویژگیهای سبک کار نویسنده را در شکلی قوام یافته در خود دارد. اما در عین حال به نظر میرسد این شگرد نویسنده در داستان های «ترس از دگردیسی» و «اون بالا من یک آینه دارم» خلأهایی را بهوجود آورده که در نهایت به گنگ شدن این داستانها انجامیده است.
درست است که یکی از هنرهای بزرگ نویسنده بوجود آوردن شرایطی است که خواننده تمایل داشته باشد دوباره متن را بخواند و حسینی تا حدودی از عهده این مهم برمیآید؛ اما اگر در این خوانش چیزی عاید خواننده نشود؛ یعنی به جای درک ظرافتهایی نهان در لایههای درونیتر اثر، خود را با ابهامی رودررو ببیند که مرتفع شدنی نیست و مشکل خود داستان است که نهایتا به سرخوردگی مخاطب از متن میانجامد.
داستانهای این مجموعه از مضامین متنوعی برخوردارند؛ تنهایی، عشق و حتی جنگ از جمله ایدههایی هستند که جلوههای آنها را در داستانهای این کتاب میبینیم و در عین حال نویسنده گوشه چشمی هم به مسائل اجتماعی و سیاسی و فرهنگی دارد که هیچیک مستقیما در داستانها مطرح نشده و توی ذوق نمیزنند؛ بلکه در لایههای زیرین داستان کارکردی بسترسازانه برای جلوهگر شدن ایده اصلی داشتهاند. همچنین باید اشاره کرد به پرداخت معماوار بعضی داستانهای این مجموعه، معماهایی که کیفیت دراماتیزه شده در روند داستان ندارند؛ بلکه بیشتر تابع اتمسفر کلی داستان و ایده درونی آن هستند؛ معماهایی به ظاهر ساده که اتفاقا قرار نیست در طول داستان حل شوند بلکه در چنین اتمسفری قرار است جلوهای از پیچیدگی شخصیتها و مناسبات میان آنها باشند.
حسینی هم در نثر و زبان داستان و هم شگردهایی که سبک روایی داستانهایش را میسازد بسیار متاثر از هوشنگ گلشیری است اما این تاثیرپذیری صرفا تقلیدی خام و کورکورانه نیست که از قضا در کنار بضاعتهای خود او، کارکردی سازنده برای آثارش داشتهاست؛ بهگونهای که میتوان امیدوار بود در آینده، نویسنده راه خود را پیدا کند.