گروه انتشاراتی ققنوس | قهر مخاطب با کتاب چه ربطی به من نویسنده دارد؟ گفتگو با جواد افهمی، نویسنده رمان تقدیر شده «خورشید بر شانه راستشان می تابید»؛ قدس
 

قهر مخاطب با کتاب چه ربطی به من نویسنده دارد؟ گفتگو با جواد افهمی، نویسنده رمان تقدیر شده «خورشید بر شانه راستشان می تابید»؛ قدس

روزنامه قدس 

خدیجه زمانیان:رمان «خورشید بر شانه راستشان می تابید» در بخش بزرگسال سومین دوره جشنواره داستان انقلاب در سال گذشته مورد تقدیر قرار گرفت. این کتاب پنجمین اثر جواد افهمی است. 
 
نویسنده در اثرش به موضوعات مختلفی مانند: ترور اشرف پهلوی، گره گشایی راز قتل نامزد انتخابات مجلس سیستان، ماجرای پخش مواد مخدر در پیش از انقلاب در یک بستر داستانی پرداخته است. این اثر به دلیل توجه نویسنده اش به آداب و رسوم و لهجه مردم منطقه سیستان متفاوت از رمانهای امروزی است. 
پیش از این از افهمی مجموعه مستند داستانی «روزهای انقلاب» ، دو مجموعه داستان به نام های «تاکسی سمند» و «چتر کبود» و رمان « سوران سرد» را دیده بودیم. گفتگوی ما را با او درباره «خورشید بر شانه راستشان می تابید» که توسط نشر «هیلا» به بازار کتاب آمده است، بخوانید. 
* فکر اصلی این رمان چطور در ذهن شما شکل گرفت؟ 
** اولین جرقه نوشتن این کتاب خواندن خبری بود با موضوع ترور اشرف پهلوی که در شهریور سال 56 اتفاق افتاده بود. اما 6 ماه طول کشید تا این جرقه تبدیل به سوژه و سوژه تبدیل به طرح اولیه رمان شد. نوشتن رمان هم 6 ماه طول کشید. 
* یکی از شخصیتهای اصلی شما محافظ اشرف پهلوی است که البته مخاطب تا آخر داستان هم نام او را نمی داند. چطور از حادثه ترور اشرف به پرداخت این شخصیت و روایت محورهای فرعی داستان، به این صورت رسیدید؟ 
** به نظر من یک داستان نویس فقط باید به فکر جذابیت داستانش باشد. وقتی یک نویسنده می خواهد داستان تاریخی بنویسد باید خودش را موظف کند که وامدار تاریخ باشد. اما من به عنوان نویسنده حتی وقتی در حال نوشتن داستان تاریخی هستم، خودم را وامدار تاریخ نمی دانم. به تنها چیزی که فکر می کنم جذابیت داستان است آن هم در زمانه ای که مخاطب ما قشر اندیشمندی است با سلیقه های گوناگون. 
مخاطب امروز دیگر به روایت داستانهای تخت کلاسیک ( با احترام به این داستانها) که از نقطه A شروع می شود و در نقطه B ختم می شود، علاقه ای ندارد. داستانی که برای مخاطب امروز نوشته می شود باید پیچیدگی های خاص خودش را داشته باشد. این پیچیدگی ها شامل شکستهای زمانی و روایتهای تکه تکه شده اند. 
اینها ترفندهایی است که نویسنده به کار می گیرد تا مخاطب را در شکل گیری رمان سهیم کند. به همین دلیل می گویند فرایند شکل گیری رمان مدرن یک فرایند دوگانه است که از نویسنده شروع می شود و به مخاطب ختم می شود. مخاطب است که در نهایت انتهای رمان را رقم می زند و اینجاست که وظیفه رمان نویس بسیار سخت می شود. 
* نویسنده تا چه حد مجاز است از این ترفندهای داستان نویسی استفاده کند؟ 
** تا حدی که داستان دچار اغتشاش نشود. نویسنده باید بتواند روایتهای متعدد داستانش را جمع کند و اگر نتواند نابسامانی ها را به سامان برساند، این رمان موفق نبوده است. 
* شکستهای زمانی و روایتهای فرعی داستان شاید به شما به عنوان نویسنده اجازه جولان در نوشتن بدهد، اما در ابتدای داستان، مخاطب را سرگشته می کند. 
** شما وقتی کتاب را خواندید، توانستید با آن ارتباط برقرار کنید؟ 
* من با خواندن کتابهایی از این دست بیگانه نیستم. در ابتدا کمی سخت پیش رفت. اما سعی کردم خواندن داستان را ادامه بدهم و به جایی رسید که نتوانستم کتاب را زمین بگذارم. 
** این خیلی خوب است. بین مخاطبان دسته بندی هایی وجود دارد و از همین جا هم دسته بندی هایی مثل رمان عامه پسند و روشنفکرانه به وجود می آید. البته من قایل به این دسته بندی ها نیستم، اما این را هم قبول ندارم که سطح داستان را آن قدر پایین بیاورم که هر کسی همان ابتدا که شروع به خواندن داستان می کند، متوجه تمام جریان داستان بشود. 
به اعتقاد من خواننده باید خودش را در فرایند شکل گیری داستان شریک بداند؛ یعنی اگر لازم شد کتاب را دو و یا سه مرتبه بخواند. البته منظور من این نیست که نویسنده گنگ بنویسد و مخاطب هم به هر جان کندنی خودش را با بد نوشتن نویسنده وفق دهد! 
اما مخاطب باید با پیچیدگی های ذهنی نویسنده (که به دلایل محتوایی این پیچیده نویسی اتفاق می افتد) همراه شود. اما اگر همان 10 صفحه اول رمان، به نوعی است که نیمی از مخاطبان کتاب را ببندند، ایراد از من است که داستانی قوام نیافته نوشته ام. 
* فکر می کنید در شرایط فعلی که مخاطب ارتباط خوبی با داستان ندارد، این نوع داستان نویسی لازم است؟ 
** قهر مخاطب با کتاب چه ربطی به من نویسنده دارد؟ اگر ربط داشت من به داستانم جهت می دادم و اصلاً داستانی می نوشتم که او را با کتاب آشتی دهم. اما من داستان خودم را می نویسم. حالا اگر اتفاق بدی افتاده و آدمها از خواندن داستان پرهیز می کنند، ایراد جای دیگری است و البته راه حلش هم جای دیگری است. 
* اما نوع داستان نویسی نویسندگان هم در قهر مخاطب با داستان بی تأثیر نبوده است. 
** اگر سخت نویسی و پیچیده نویسی من نویسنده باعث قهر مخاطب با کتاب شود، ایراد از من است. اما اگر این نوع نوشتن در راستای جذابیت داستان و ارتقای مخاطبم باشد، قابل قبول است. 
* برمی گردیم به داستان کتاب «خورشید بر شانه راستشان می تابید» این اثر چقدر مستند است و آیا شخصیت محافظ، در تاریخ وجود داشته است؟ 
** در این کتاب 320 صفحه ای فقط یک پاراگراف سوء قصد به اشرف پهلوی سندیت داشته است. اما همه شخصیتها، اتفاقات و فضاهای داستان زاده تخیل من است. 
* نویسنده ای که می خواهد رمان تاریخی بنویسد، چقدر می تواند از تخیلش برای پروراندن فضای رمان استفاده کند؟ 
** هر واقعه تاریخی یک هسته مرکزی دارد با حاشیه های فراوان. نویسنده باید به این هسته مرکزی وفادار باشد و نباید آن را تغییر دهد؛ مثلاً اگر می خواهیم داستانی با موضوع کودتای 28 مرداد بنویسیم نمی توانیم تاریخ کودتا و یا جایگاه شخصیتهای تأثیرگذاری مثل آیة ا... کاشانی و مصدق را عوض کنیم اما نویسنده می تواند در حواشی این واقعه جولان بدهد. 
* حضوراشرف پهلوی و تصویر او در حد همان یک صفحه تأثیری بر روند داستان شما نداشته است و حتی اگر همین یک صفحه هم نمی بود، در داستان خلل ایجاد نمی شد . 
** من برای پر و بال دادن به شخصیت محافظ در داستان، به فضایی نیاز داشتم که حضور اشرف این فضا را ایجاد کرد. دوست داشتم شخصیت محافظ آن قدر جذاب باشد که بتواند مخاطب را با خودش تا انتها بکشاند و حضور اشرف این امکان را به من داد. این ترفند حتی در فیلم هم مورد استفاده کارگردانان قرار می گیرد. 
* مکان داستان شما منطقه سیستان و بلوچستان است و این منطقه هم اقتضائات خاص خودش را دارد. داستان نویسی که می خواهد مکان داستانش را در این نوع مناطق قرار دهد باید آداب، رسوم، سنتها و لهجه مردم این منطقه ها را در داستانش بیاورد و روایت این نوع داستانها نیاز به تحقیق میدانی دارد . 
** من مدت هشت سال در زاهدان و با قوم بلوچ زندگی کرده ام. اگر روزی بخواهم در مورد فرهنگ و جغرافیای بلوچ بنویسم باید بیشتر از اینها بنویسم. سیستان برای داستان نویسی جذابیتهای خاص خودش را دارد چون این منطقه فضای بکری دارد که هنوز نتوانسته به ادبیات ما وارد شود. البته آقای دولت آبادی در اثری به این موضوع پرداخته، اما در آنجا به لهجه و آداب و رسوم اشاره نشده است. من نمی دانم چرا نویسنده های ما در داستانهایشان اقلیم ها را رها کرده اند و به فضای آپارتمانی تهران چسبیده اند. 
* در جریان نوشتن کتاب به آن منطقه سفر کرده اید یا این اثر تجربه همان هشت سال زندگی در زاهدان است؟ 
** هرگز به آنجا نرفته ام، اما با دوستانم همچنان ارتباط داشتم و یک نسخه از رمان را پیش از چاپ برای دوستانم در بلوچستان فرستادم. البته ارشاد هم نسخه رمان را به سیستان فرستاد تا مسؤولان بلوچ بخوانند. آنها هم چند صفحه از کتاب را علاوه بر حذفیات ارشاد، حذف کردند. 
* شما در این اثر به موضوعات زیادی پرداخته اید. ترور اشرف، مسأله انتخابات سیستان، مردم بلوچ ، مواد مخدر و موضوع های حاشیه ای دیگر در یک بستر تاریخی. من هنوز نفهمیدم دغدغه اصلی شما در نوشتن این اثر چه بود؟ 
** البته قاچاق مواد مخدر در این کتاب هسته مرکزی نیست، اما توانست داستان را تا انتها بکشاند. این کتاب تلاش کرد تا بحث مواد مخدر را در پیش از انقلاب ریشه یابی کند. اما به طور خاص، دغدغه من از نوشتن این کتاب ترسیم فضای زندگی قوم بلوچ بود. 
من می خواستم از بلوچ و مصیبتهایی که این جغرافیای زندگی برای آنها به ارمغان آورده و نامرادی هایی که این قوم تحملش می کنند، بنویسم. مدرسه بچه های بلوچ هنوز در کپرها دایر است. اما نمی دانم یک نویسنده چطور باید از بعضی چیزها بنویسد که در طاقچه خانه اش نماند و چاپ شود. 
نویسنده در این وضعیت چقدر باید تلاش کند و در اثرش حرفش را طوری بزند که کتابش مجوز بگیرد و بعد در بازار کتاب پخش شود و یا اجازه حضور در نمایشگاه کتاب را پیدا کند. من می خواستم در مورد قوم بلوچ بنویسم، قومی که زندگی اش فقط برای رمان جذاب است، اما برای مردمانش فلاکت بار و پر از سختی است. 
 
انتهای خبر/ قدس آنلاین / کد خبر: 45609 
ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه