گروه انتشاراتی ققنوس | قلعه مرغی؛ روزگار هرمی: فرهیختگان
 

قلعه مرغی؛ روزگار هرمی: فرهیختگان

فرهیختگان

فتوت در فرهنگ ایرانی به معنای جوانی، سخا، کرم، بخشندگی، جوانمردی و مردانگی آمده است و در عالم تصوف عبارت است از: غیر را بر نفس خود ترجیح دادن، انواع ایثار (ایثار مالی و جاه و جلال و نفس)، کوشش در امور دیگران و دیگران را برخود برتری دادن و با همگان به انصاف رفتار کردن...، در اصطلاح عارفان عبارت از ایثار است که «اول درجه آن ایثار به جاه و اعلا مرتبه آن ایثار به نفس است». 
 
سُلمی گفته است: ایثار آن است که خود را کوچک شمری و دیگران را بزرگ داری و حُرمت نهی، از لغزش برادران درگذری، با خَلق به نیکی رفتار کنی، نسبت به کسانی که از آنان آزرده‌دلی بذل و بخشش کنی، فضایل خلق و عیوب خود را مشاهده کنی. در یک کلام الجار ثم‌الدار. سی فتوت‌نامه دیگر سی رساله ناشناخته در فتوت و پیشه‌وری و قلندری‌ است که نشر چشمه منتشر کرده. پیش‌تر هم ۱۴ رساله در باب فتوت و اصناف در همین نشر منتشر شده بود. پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی هم فتوت‌نامه‌ها و رسائل خاکساریه را منتشر کرده بود که همه را مهران افشاری تصحیح کرده و شرح‌هایی را بر آن نگاشته است. سوای سمت و سوی تاریخی کتاب در شناخت فتیان جنبه جذاب و روایی حکایت‌های آن منبع بسیار خوبی برای داستان‌نویسان و اهل قلم به‌طور کلی‌ به شمار می‌رود. «روزی پیامبر اسلام- صلی‌الله علیه و آله- در میان صحابه نشسته بود که مردی آمد و گفت: ای پیامبر خدا! مردی و زنی در خانه‌ای به فساد مشغولند. حضرت پیامبر فرمود(ص) تفحص باید کرد. چند تن از صحابه رخصت خواستند که به آن خانه روند و موضوع را دریابند، اما پیامبر(ص) رخصت نداد. ناگاه علی(ع) آمد و پیامبر(ص) او را فرمود تا برود و تفحص کند. علی(ع) چون به در آن خانه رسید چشم بر هم نهاد و به‌اندرون رفت، چشم بسته دست بر دیوارهای خانه کشید و گرداگرد آن را گردید و بیرون آمد و به نزد پیامبر(ص) برگشت و گفت خانه را گردیدم و کسی را آنجا ندیدم. پیامبر(ص) که به نور نبوت دانست علی(ع) چگونه تفحص کرده است، فرمود یا علی! انت فتی هذه امه. ‌ای علی جوانمرد این امت تویی.» افشاری این متن را تحفه‌الاخوان فی خصایص الفتیان عبدالرزاق کاشانی آورده. 
«بسیارند کسانی که از کاربرد خشونت بیزارند و بر این باورند که مهم‌ترین و درعین حال پرامیدترین وظیفه‌ ما برکندن ریشه‌ تجاوز و خشونت از پهنه‌ جهان یا دست‌کم از میان برداشتن پلیدترین چهره‌های آن است. اذعان دارم که من نیز از شمارِ مخالفان امیدوارِ خشونتم. نه بدان سبب که تنها از آن بیزارم، بلکه بر این باورم که نبرد با تجاوز و خشونت، چندان بی‌چشم‌انداز نیست. به راستی می‌دانم که وظیفه‌ای بس دشوار پیش‌روست. همچنین می‌دانم، کامیابی‌هایی چند که در آغاز چونان موفقیت‌هایی سترگ در نبرد با خشونت جلوه‌گر شدند، بعدها به ناکامی و شکست انجامیدند. این را نیز می‌دانم که عصر نوین قهر و خشونت که با دو جنگ جهانی اول و دوم آغاز شد، به هیچ روی پایان نیافته است.» چاپ سوم کتاب «ناکجاآباد و خشونت» مجموعه‌ای از گفتارها و گفت‌وگوهای کارل پوپر به انتخاب و ترجمه‌ خسرو ناقد و رحمان افشاری در جهان کتاب منتشر شده است. 
«ایراندخت دریچه را باز کرد و از گوشه آن نگاهی به بیرون انداخت؛ به راهی که معمولا روزبه از آن رد می‌شد. نسیم بهاری به صورتش خورد و چیزی شبیه بوی سوسن و خاک باران‌خورده به مشامش رسید اما آن را که می‌جست در میان عابران نیافت. با خود گفت: «امروز حتما می‌آید.» 
ایراندخت با امیدواری این جمله را زیر لب تکرار کرد و لبخندی از خوشحالی بر لبش نشست. سه روز بود از او خبری نداشت اما نمی‌دانست که در این سه روز کمتر کسی از او خبر دارد. 
«چکار می‌کنی دختر مدام کنار دریچه؟» 
ایراندخت با دستپاچگی دریچه را بست؛ انگار که بخواهد قسمتی از عریانی بدنش را در مقابل غریبه‌ای پنهان کند و شاید به همین دلیل خون دوید به گونه‌هایش. 
«هیچ، هیچ، گفتم هوایی بخورم.» 
مادر سری تکان داد و سینی را از کنار اتاق برداشت. 
«ای کاش هوا، خوردنی بود آن وقت خیالمان از همه چیز راحت می‌شد. بیا دخترجان! بیا کمک کن باید نان بپزیم.» 
کدام مادری است که نداند لرزش دل دخترش به چه خاطر است و نداند که هر پنجره‌ای که باز می‌شود لابد دلی به هوای غریبه‌ای است که پر می‌کشد؟ اما ماه‌بانو آموخته بود پرده شرم و حیا را نباید پس بزند و همه‌چیز را بگذارد به وقتش. 
«باید به دنبال آتش بروی، تنورمان خاموش است.» بهنام ناصح رمان ایراندخت را نوشته و عنوان کتاب برگزیده جایزه گام اول را هم به خود اختصاص داد. حالا در همین اوضاع فقیر نشر و چاپ به چاپ پنجم رسیده است. رمان داستانی عاشقانه است که ماجرای آن در اواخر دوران ساسانی می‌گذرد. 
«پسری که مرا دوست داشت»، ‌نوشته بلقیس سلیمانی داستان‌نویس خوب کشورمان است که انتشارات ققنوس آن را منتشر کرده است. «پسرک دوچرخه‌سوار به سرعت از کنار دخترک دانش‌آموز رد می‌شد و می‌پرسید: «عروس مادر من می‌شی؟» دخترک هرگز به این سوال پاسخ نمی‌داد. سکوت علامت رضا بود، هر دو این را می‌دانستند. پسرک در ۱۷ سالگی به جبهه رفت و در ۴۲ سالگی دخترک بازگشت و در قبرستان شهر کوچک آرام گرفت. فردای آن روز تشییع استخوان‌های پسرک، زن سر مزار او رفت. همان پسرک شوخ و شنگ هفده ساله در قاب عکس به او لبخند می‌زد. دخترکی شش‌ساله ظرف خرما را جلوش گرفت و گفت: چقدر پسرتون خوشگل بوده!» از بلقیس سلیمانی پیش‌تر بازی عروس و داماد منتشر شده بود. 
«از روز اولی که این پسره را دیدم خداخدا می‌کردم که این‌قدر که قیافه‌اش نشان می‌دهد، ابله نباشد، ولی می‌بینید که احمقانه‌ترین حرف‌ها را با همین اعتماد به نفس می‌زند. به مرگ مادرم اسکندر مقدونی هم مثل این بابا در مورد فتح ایران این‌قدر با حرارت حرف نزده بود. جابه‌جا توی ذهنم اسمش را گذاشتم اسکندر...» سلمان امین «قلعه مرغی؛ روزگار هرمی» را در نشر هیلا منتشر کرده است. وقایع این رمان که موضوع روزی مانند شبکه‌های هرمی گلدکوئست را که چند سال ماجرای داغ کشور بود و خیلی‌ها را آلوده و درگیر خود کرد و باز هم انگار سربرآورده، دستمایه رمان خود کرده است. اما رویدادهای معمولی زندگی یک نوجوان ساکن یکی از محله‌های جنوب شهر تهران را روایت کرده که در بطن این شبکه‌های هرمی راه خودش را می‌رود. از این کتاب استقبال خوبی هم به عمل آمد. 
ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه