گروه انتشاراتی ققنوس | فرارِ مجسمه: مروری بر رمان زنگبار یا دلیل آخر، نوشته آلفرد آندرش
 

فرارِ مجسمه: مروری بر رمان زنگبار یا دلیل آخر، نوشته آلفرد آندرش

 «زنگبار یا دلیل آخر»، ماجرای برخورد شش شخصیت با یکدیگر، در بندری است به نام «رریک». بندری که مکان‌های خالی‌اش، خوف فاشیسم را القا می‌کنند. در این بندر است که «کنودسن» ماهیگیر، «پسر»، «گرگور»کمونیست، «یودیـت» یهودی و «هلاندر» کشیش با یکدیگر برخورد می‌کنند. هر یک از این شش شخصیت به نوعی از پایگاه طبقاتی یا عقیدتی خود کنده شده‌اند. «کنودسن» و «گرگور» از حزب بریده‌اند.
«یودیـت»، به ناچار زندگی مرفه‌اش را رها کرده و پسر، خسته از قید و بندهای خانه رویای فرار را در سر می‌پروراند و «هلاندر» با تردیدی کشنده به اصول عقایدش دست به گریبان است. هر چند که در نهایت بر سر اصول عقاید خود باز می‌گردد و این، ته رنگ مذهبی رمان را آشکار می‌کند و بیهوده نیست که «کلیسا»، «هلاندر» و مجسمه «راهب کتابخوان»، نقش‌های محوری را در رمان ایفا می‌کنند.
«کنودسن» و «گرگور»، در کلیسای «هلاندر» با یکدیگر ملاقات می‌کنند و همین جاست که «گرگور» با دیدن مجسمه «راهب کتابخوان»، ازبنیان دگرگون می‌شود هرچند که پیش از آن هم زمینه‌های دگرگونی در او به وجود آمده است، اما در کلیسا با دیدن مجسمه «راهب کتابخوان»، شکلی از آزادی را در ذهن «گرگور»، تداعی می‌کند. انتخاب مجسمه «راهب کتابخوان» به عنوان استعاره‌ای از آزادی، در این رمان تصادفی نیست هر چند که «راهب» بودن این «کتابخوان» به هر حال مقیدش می‌کند و این هم تصادفی نیست همانطور که انتخاب «هلاندر» به عنوان نقطه کانونی تلاقی شخصیتهای دیگر رمان، تصادفی نیست.
«هلاندر»می‌خواهد مجسمه را از گزند فاشیست‌ها – که در این رمان «دیگران» نامیده شده‌اند- حفظ کند و آن را با کشتی ماهیگیری «کنودسن» به سوئد بفرستد چون «دیگران» گفته‌اند مردم نباید این مجسمه را در کلیسا ببینند. «گرگور» که شیفته مجسمه شده، از«کنودسن» به رغم مخالفت حزبی‌اش با کلیسا، به انتخابی فردی و اخلاقی دست می‌زند و می‌پذیرد مجسمه را به سوئد برساند و این تصمیم «کنودسن» و در واقع تصمیم «هلاندر» به رهانیدن مجسمه توسط «کنودسن» که فرار «یودیـت»- دختریهودی که برای فرار به رریک آمده- را مهیا می‌کند.
پس، این «هلاندر»است که به نسبت دیگر شخصیت‌ها، در مرکز رمان قرار می‌گیرد و سمت و سوی رمان را آشکار می‌کند. «پسر» از دیگر شخصیت‌های کلیدی رمان نمونه زنده مجسمه « راهب کتابخوان» است. او هم کتاب می‌خواند. او هم مثل مجسمه – آن گونه که گرگور تفسیرش می‌کند- می‌تواند هر آن، کتاب را ببندد و «برخیزد و به کار دیگری بپردازد». دلیل او برای فرار، دست‌کم در معنای آشکار متعارف و رسمی‌سیاسی نیست هرچند میلش به بریدن از قیدوبندهای خانه می‌تواند، در عمق معنای سیاسی بیابد، اما نویسنده بحران «پسر» را آن چنان تشدید شده نشان نمی‌دهد که به این عمق برسد وآن را آشکار کند.
رمان «زنگبار یا دلیل آخر» به نحوی روایت‌گر وضعیتی است که همه چیز را بی‌اعتبار کرده است.درپایان، نویسنده تنها کانون مقاومت و مبارزه، آن هم رادیکالترین شکل آن را در کلیسا دانسته است. «هلاندر» هم با سماجت مجسمه را از گزند حفظ می‌کند و هم دربرابر «دیگران» دست به مبارزه مسلحانه می‌زند. لحظه کشیدن اسلحه، لحظه‌ای است که «هلاندر» و «گرگور»، به رغم اتحاد بر سر نجات مجسمه، بار دیگر از هم جدا می‌شوند. نویسنده، «گرگور» را در خلأ، در «هیچ» رها می‌کند اما بنا بر استراتژی‌ای که اتخاذ کرده، باید سرنوشت کشیش را تا لحظه تیرباران شدن توسط«دیگران» روایت کند و از او شمایلی قهرمانانه – دست کم قهرمانانه تر از گرگور و کنودسن- ارائه دهد.
گرگور و کنودسن، بر اساس اخلاقیات فردی و آنچه دلشان خواسته عمل کرده‌اند اما «هلاندر» بار دیگر به اصولی که به آن شک کرده ایمان می‌آورد و این جاست که تاکید نویسنده بر خروج شخصیت‌ها از چارچوب‌های فکری‌شان باطل می‌شود و معلوم می‌شود خروج از چارچوب استراتژی نهایی نویسنده نیست بلکه او در برابر چارچوب‌های عقیدتی «گرگور» و «کنودسن» چارچوبی که برترش می‌داند را قرار می‌دهد. چارچوبی که مجسمه«راهب کتابخوان» که هم « مجسمه» است و هم «راهب» و هم «کتابخوان»، تجسم آن است. «مجسمه» تنها شیء و «یودیت» - که بازمانده و نشانه اخلاقیات بورژوایی است- تنها کسی است که از گزند حفظ می‌شود، که البته این هم شاید چندان تصادفی نباشد.
ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه