آنیتا یارمحمدی روایتِ نسلها را دوست دارد. رُمان قبلی او – اینجا نرسیده به پُل - روایتی از یک نسلِ تازهنفس بود و او موفق شده بود به کمک فرم – انتخاب سه روایِ زن - تصویری قابل اعتنا از نسلی که دربارهشان نوشته بود، ارائه دهد. «بازدم»، رمان دوم یارمحمدی در راستای همان دغدغههای پیشین است با این فرق که اینجا با آدمهایی از اوایلِ دههی شصت مواجه هستیم. کسرا، بهار، لاله، جیران، روزبه، بهرام و ... نمایندههایِ یک نسل هستند. نسلی که پنجسالِ ابتدای دههی شصت به دنیا آمدهاند.
هرچند داستانهایی با این فضا در طول این سالها زیاد نوشته شده است. داستانِ نسلی که کودکیاش را در جنگ گذرانده و نوجوانی را با امیدِ تغییر و بهبود اوضاعِ جهان و در جوانی از نفس افتاده و اغلب به پوچی و تردید رسیده است. اما «بازدم» قرار نبوده تکرارِ همان داستانها باشد. شاید به این دلیل که نویسنده با فاصلهای تاریخی به آن دوران نگریسته است و بیشتر از اینکه دغدغههای اجتماعی داشته باشد، درگیر هویتها و چیستیها بوده است. کسرا شخصیت اصلی داستانِ رمان بازدم، تصمیم گرفته تا در هنگامهی سیودو سالگی با مهاجرت و شروعی دیگر، به قول خودش از زیرِ صفر آغاز کند. «بازدم» روایت یک روز از زندگیِ او ست. روزی که از پسِ سالگرد جوانمرگیِ خواهرِ دوقلویش شروع میشود و به شبی سودایی ختم می شود. در طول این روز کسرا با گذشتهاش مواجه میشود و ما به عنوان مخاطب او را بهتر و بیشتر میشناسیم. ما با کسرا درگیر نوستالژیهایش میشویم و با آدمهایی که تکههای پازلِ زندگیاش را میسازند روبرو میشویم. از این منظر «بازدم» نگاهی دوباره دارد به چیستیِ عشق. به همان پرسشِ تکراری و بیجواب که مضمون بسیاری از آثار ادبی است: آیا عشق در وصل میمیرد؟ جوابی در کار نیست. یارمحمدی در «بازدم» هم مثلِ «اینجا نرسیده به پل»، به دنبال پرسش و پاسخ نیست. او دوست دارد بیشتر نشان بدهد و تکرار کند و در این نمایشهایِ بیپایان رگههایی از زندگی را، همچون کورسویی از امید برای آویختن از آن بیابد. مسئله این است که «بازدم» نیز همچون آثارِ همتایِ خود نمیتواند چیزی فراتر از آن حس پوچی و بیهدفیِ گریانگیرِ نسلی ارائه بدهد. مخصوصا در انتهای رمان وقتی روزبه و کسرا در برابر هم قرار میگیرند. فضاسازیِ صحنهی پایانی با موسیقیهایی که سعی میکند معنابخشِ بیمعناییها باشد، به انتقالِ بهتر این حس کمک میکند. دقیقا این صحنه جایی است که خودکشیِ بهار، ازدواج لاله با مردی که دوستش ندارد، زندگیِ بیعشقِ جیران و وضعیتِ روزبه و کسرا به طنزی سیاه و احمقانه بدل میشود و دقیقا همینجا ست که «بازدم» همهی دغدغههایِ نسلی را به چالش میکشاند. کاری که حلقهی مغفولهی رمانِ «اینجا نرسیده به پل» بود. آنجا چیزی کم بود که اینجا نویسنده اتفاقا - خودآگاه یا ناخودآگاه - توجهی به آن داشته است.
بازدم روایتی سیالِ ذهن، تا حدودی بیقاعده ولی منسجم دارد. به نسبت اثر قبلی نویسنده نثر، زبان و نگاهی پختهتر دارد و هرچند به لحاظ سبکی تفاوتِ چندانی با اثر قبلی نویسنده ندارد، اما چندین گام رو به جلو برایِ نویسندهای جدی و جوان محسوب میشود.
/.