جوزف کنراد درباره این رمان گفته که ناخدا مکور ، ناخدای کشتی ، در این اثر حاصل تجربیات بیست سال زندگی است . ناخدا مکور مردی ساده ، بری از تخیل و کاملاً برونگراست . به نظر میرسد که طوفان برای ناخدا مکور وسیلهای میشود تا خواننده و حتی خود ناخدا از شخصیت او درک بهتری پیدا کند . متأسفانه عامه خوانندگان ، در زمان خود کنراد ، آثار او را رمانهایی پرماجرا و سرگرمکننده تلقی کردند ، حال آن که کنراد در این آثار ، از جمله طوفان دریا ، که منتقدان فصل سوم آن را اوج نثرنویسی انگلیسی در عرصه رمان دانستهاند ، بدون تردید مضامین روانشناختی را نیز در نظر داشته است و در مجموع به مفاهیم کلان زندگی پرداخته است . کنراد که در زندگی خود بر روی آب تجارب منحصر به فردی داشته که برای نوشتن منبع غنیای به حساب میآیند ، به یکباره زندگی بر روی دریا را رها میکند و در خانهای ویلایی در انگلستان گوشه انزوا میگزیند و فقط مینویسد .
مطالعه بخشی از کتاب