
همین که کتابی را در دست بگیریم و نامههایی بخوانیم از نویسندگان بزرگ و جریانساز قرنی که پشتسر گذاشتیم، کم اتفاقی نیست چون بدون تردید نامه بخشی از ذهنیات این نویسندهها را بازتاب میدهد. بگذارید در همین ابتدا یادآور شوم مراد نویسندگانی است مانند بودلر، فلوبر، هنری جیمز، مارسل پروست، آندره ژید، فاکنر، همینگوی، اگزوپری و ژان کوکتو؛ مجموعهای از دنیاهای گوناگون، رنگهای مختلفی که در یک مجموعه گرد هم جمع شدهاند و از هر یک صدایی متفاوت بیرون میآید.
اما ایده نوشتاری نویسندگان را که کنار بگذاریم ایده جمعآوری این نامهها جذابتر است. نامهها همگی خطاب به مادر نوشته شدهاند یعنی پرتو نازکی میاندازد به نوع ارتباط این نویسندگان با مادرشان. اغلبشان هنگام نگارش این نامهها زیر سی سال دارند یعنی هنوز از نظر ذهنی تا حدی وابستهاند.
یادمان باشد در اوایل قرن بیستم پیوندهای عاطفی عمیقتر بود. (شخصاً شک دارم همینگوی اگر حالا به دنیا میآمد نامهای به مادرش مینوشت یا حتی ایمیلی به او میزد.) نوع وابستگیشان هم به گونهای است که گویی از سر اجبار و اضطرار باید وضعیت خود را برای مادرانشان شرح دهند. آنچه از پس این نامهها مستفاد میشود نوعی انقیاد و سرسپردگی نسبی از سوی نویسندگان و مهمتر قدرتی است که مادرها داشتهاند؛ مادرانی که گویی فرمان نامرئی ذهنی این آدمها را میچرخانند. این لایهها در خوانش نخست به راحتی دیده نمیشود ولی هر چه نامه را بیشتر بخوانید (بهخصوص ما با توجه به این نکته که جواب نامهها را نداریم. اگر جواب این نامهها هم در کنار متنها به چاپ میرسید شاید بیشتر این طبیعت قدرتمدارانه و تصرفکننده دیده میشد) به این هستی الهامبخش، مهارناپذیر و سلطهگر نزدیک میشوید. اولاً میتوان پرسید چه دلیلی دارد که این نویسندگان دائماً خودشان را نزد این مادران توجیه کنند و توضیح دهند. آیا احساس ضعف میکنند؟ آیا خود را دست و پا بسته میبینند؟ آیا هنگام مواجهه با مادر احساس ضعف یا کودکی درشان بیدار میشود؟ (باز یادمان باشد که این نویسندگان همگی مرد هستند و نامهها خطاب به مادر.) چرا دائم تلاش میکنند وضعیت خود را شرح دهند؟ پشت این نامهها تنش موجود در روابط به خوبی دیده میشود یعنی نوعی روند نابجا و نادرست که شاید در خیلی از خانوادهها وجود داشته باشد ولی تأثیری که بر ذهن خلاق یک نویسنده گذاشته میتواند محل توجه محققان باشد. بارها هنگام مطالعه این کتاب میتوانید از خود بپرسید چرا این نویسندگان خود را نادیده انگاشته و مادر را مظهر قدرت و اندیشه و احساس و مهر و عاطفه میدانند. آیا مادرانشان آنها را چنین وابسته به خود تربیت کردهاند؟ آیا این مهر و توجه و وابستگی از طبیعت حساس نویسنده برخاسته است؟ هزاران احتمال برای پسزمینه هر یک از نامهها وجود دارد. شما میتوانید بعد از خواندن هر نامه چشمها را ببندید و هر بار تکههای این پازل را به گونهای متفاوت بچینید.
هر نامه واجد تصاویری است از موقعیتی که نویسنده در آن قرار دارد. گاهی بعضی نامهها برای لحظهای به ساختار روایی نزدیک میشوند. چون تصویر و توصیف و دیالوگ را میان نامه میخوانید دوباره به شرح وضعیت رابطههای نویسنده مشغول میشوید؛ اینکه مثلاً چه کسی را دیده، غذا چی خورده، چقدر خوابیده و چقدر دلش میخواهد مادرش را ببیند. بله تقریباً همه در انتظار دیدار مادر خود هستند. مادر مانند سایهای است که بر سر آنها افتاده و هرگز از یاد نبرده و نمیبرند. اما یک استثنا میان نویسندگان وجود دارد و آن نامه تقریباً توهینآمیز بودلر به مادرش بوده که او را مورد انتقاد جدی قرار میدهد. از او پول میخواهد و مادر را منشأ بدبختی و سرگردانیهایش میداند. او در مقابل مادر تنها کسی است که برای خود فردیتی قائل است. باقی این نویسندگان در مقابل مادر هیچ فردیتی ندارند. ما با یک من مستحیلشده روبروییم که در حال زار و نزار به حیات خود ادامه میدهد. چرا این نویسندگان در آستانه سی سالگی چنین شکننده و خواستار جلب توجه مادر بودهاند؟ وجه طنزآمیز ماجرا از آنجا در ذهن برجسته میشود که تمام این نویسندگان غولهای قرن بیستمند. نمیتوانیم از قدرت عظیم آنها هنگام خلق آثارشان صرفنظر کنیم. فقط میتوانیم بارها از خود بپرسیم قدرت خلق به قدرتهای درونی در سایر وجوه منتج نمیشوند؟ در هیچ یک از این نامهها آن خلاقیت ناب، نگاه خاص و اجرای هنرمندانه دیده نمیشود.
به یاد میآورم یکی از نامههای سپهری به دوستش را که چنان نوشته بود گویی همان سهراب شاعر حالا دست به قلم برده است. خصیصههای یک شاعر درجه یک در متن نامه هم دیده میشد. آنجا هم همه چیز را به شکل بدیعی به تصویر کشیده بود. در حالی که در این نامهها ما با نویسندگانی مواجه هستیم که گویی خیلی هم خاص نیستند. یکی هستند از میلیونها آدم معمولی دور و برشان. هر چند در نامه اگزوپری خلاقیتهایی دیده میشود ولی باقیشان خودشان را همسطح دیگر آدمها به تصویر کشیدهاند. خبری از مؤلفههای هنریشان در نامهشان نیست.
شاید این نامهها را برای رفع تکلیف نوشتهاند. این نامهها فرصتی است مناسب برای سپیدخوانی، برای خواندن دنیایی که تا به حال از این خلاقان نخواندهایم. یعنی هر چه هست امکان تفسیر و تأویلهای گوناگون از ذهن خلاقی است که انگار از کار همیشگیاش خسته است. فصل مشترک این متنها درد و ناله و شکایت است از وضع جسمانی. همگی تقریباً مریضحال از آب و هوای اروپا مینالند. همه شرح مصیبتی را که در فلان بیماری متحمل شدهاند با آب و تاب تعریف میکنند. آیا همه ما وقتی به مادران خود میرسیم دوست داریم ادای بچگی در بیاوریم؟ آیا دوست نداریم باور کنیم که حالا قد کشیده و بالیدهایم؟ و سرآخر نکتهای که باقی میماند کمی کتابهایی از این دست از نویسندگان ایرانی است. بدون تردید نامههایی از سوی نویسندگان ایرانی به افراد مختلف نوشته شده است. سؤال اینجاست که چرا چنین کتابهایی چاپ نمیشود؟ بدیهی است از لابلای متن نامهها میتوانیم به روابط انسانی نویسندهها با خانواده و دوستانشان پی ببریم. فرصتی میشود، پنجرهای باز میشود سمت افقهایی تازه. شاید یکی از دلایلش عدم توجه به جمعآوری این نامهها باشد و دلیل دیگر این باشد که این نامهها از سوی خانواده نویسندهها در اختیار دیگران قرار نمیگیرد. به همین دلیل زندگی نویسنده ایرانی در پردهای از ابهام و حرف و حدیث و حدس و گمانه پنهان میماند. آیا پنهان ماندن این وجه به سود نویسنده و مخاطب است؟
ترجمه: مینا دارابی امین، انتشارات ققنوس،1388