
کتاب «قلعه مرغی؛ روزگار هرمی» نخستین رمان سلمان امین در عرصه ادبیات داستانی معاصر است. نویسنده در این رمان که امسال از سوی نشر هیلا منتشر شد، با دستمایه قرار دادن مساله شرکتهای هرمی و مشکلات حواشی آن میکوشد به روایت زندگی نوجوانی به نام «عباس» بپردازد که با ورود به این مقوله زندگیاش دستخوش حوادثی میشود. سلمان امین متولد 1363 است و پیش از انتشار این کتاب، مجموعه ترانههای خود با عنوان «اونی که نشسته از راست» را منتشر کرده بود. با او به بهانه انتشار کتاب «قلعه مرغی؛ روزگار هرمی» به گفتوگو نشستهایم.
***
اگر موافق باشید ورودی گفتوگو را به چگونگی انتخاب شما درباره موضوع اثر اختصاص دهیم. چطور شد این موضوع را برای نگارش کتابتان انتخاب کردید؟
من میخواستم در درجه نخست به نگارش یک رمان اجتماعی بپردازم و از طرفی مدتها بود مساله شبکههای هرمی ذهن مرا به خود مشغول ساخته بود بویژه اینکه شرکتهای هرمی علاوه بر تبعاتی که در پی داشته، خانوادهها را درگیر خود کرده و از رهگذر این درگیری، مشکلات زیادی فراهم آورده است. روی این اصل بنای رمان را بر اساس چنین درونمایهای گذاشتم. احساس کردم در ارتباط با این موضوع در رسانهها و در قالب داستانی با یک خلأ جدی روبهرو بودهایم و تا امروز به آن شکلی که باید به این مساله پرداخته نشده است، بنابراین سعی کردم از زاویه دید تازهای به مساله شبکههای هرمی نگاه کنم و چنانکه میدانید رمان به روایت زندگی عباس میپردازد که یک نوجوان جنوبشهری است و به نوعی با این شبکهها درگیر و آشنا میشود.
مسالهای که درباره کتاب شما وجود دارد نوع شخصیتپردازی است یعنی شخصیتپردازی هریک از قهرمانان کتاب به گونهای است که برای مخاطب به آن شکلی که باید ملموس نیست، نظر شما چیست؟
البته این برداشت شماست اما به طور کلی به هیچوجه نمیخواستم به شیوه مرسوم و متداولی که در رمانهای سنتی وجود دارد به ترسیم شخصیتهای داستان بپردازم. به هریک از شخصیتها همان اندازه پرداختهام که تصور کردهام همین اندازه برایش کافی است. در واقع شخصیتپردازیها در کتاب به شکلی که مخاطب همیشه در کتابهای دیگر با آنها مواجه میشده نبوده است. به عنوان مثال شخصیت اصلی داستان یعنی عباس فامیلی ندارد و تا انتهای داستان نیز نامخانوادگیاش بیان نمیشود. شخصیتهای ترسیم شده در کتاب دست و پا میزنند تا خود را به مخاطب بشناسانند. گرچه اعتقادی هم به اینکه درباره هر شخصیت به جزئیپردازی بپردازم، نداشتهام. هدف اصلی من از نگارش چنین کتابی تصویر کردن روزگار هرمی بوده است، چنانکه خود عباس نیز در لابهلای رمان به این مساله اشاره میکند که روزگار ما روزگار هرمی شده است. در عین اینکه دغدغه شخصیتپردازی نداشتهام و جزئینگاری نکردهام اما خیلی هم با این سوال شما موافق نیستم. در طول اثر نشانههایی برای مخاطب در هر شخصیت گذاشتهام که به مدد آنها میتواند هر شخصیت را مورد واکاوی قرار دهد و تصور میکنم همین اندازه کافی است.
به عنوان تجربه اول در حیطه داستانی فکر میکنید چقدر این اثر توانسته برای مخاطبی که آن را میخواند قابل لمس باشد؟
این رمان تازه منتشر شده و هنوز برای بررسی واکنشهای مختلف مخاطبان وقت زیادی باقی است ضمن اینکه خودم تا امروز در پی گرفتن بازخوردهای بیرونی کتاب نبودهام. تصور میکنم اگر هم در مواقعی نقدهایی نسبت به کتاب از سوی اطرافیان انجام شده یا در مواردی خیلی مثبت و در برخی موارد هم منفی بوده است. به هر حال این رمانی است که 3 سال از عمرم را برای نگارش آن گذاشتهام و بعد از نگارش، 5 بار نیز مورد بازنویسی قرار گرفته است. عمده تلاشم این بوده که در این رمان همه چیز سرجای خودش باشد.
در فصلهای میانی کتاب تکگوییهایی از عباس، شخصیت اصلی داستان وجود دارد که به نظرم لحن کتاب را تحتالشعاع خود قرار میدهد. به عنوان مثال او در جایی میگوید آنهایی که مرا میشناسند میدانند من چنین اخلاقی دارم. گنجاندن چنین دیالوگهایی در کتاب با توجه به این خواننده هیچ پیشفرض و عقبهای نسبت به راوی و حتی نویسنده اثر ندارد کتاب را با مشکل مواجه میکند.
سوال بجایی است. ببینید، رمان قالبی است که اگر بخواهیم آن را با هر چیز دیگری مقایسه کنیم به بیراهه رفتهایم. رمان «قلعه مرغی؛ روزگار هرمی» اثری مملو از تکگوییهای یک نوجوان 17 ساله است که با اختلال شخصیتی نیز مواجه است. او حتی در لابهلای این تکگوییهای ذهنی به ولگویی نیز میافتد و گاه حرفهایی میزند که عملا منطقی نیست. در واقع من حین نگارش این کتاب به ولگویی عامدانه پرداختهام و مخاطب را با شخصیتی مواجه کردهام که ذهن مغشوش و پر از تکگویی دارد.
در عین اینکه به عنوان مخاطبی که کتاب را خوانده تصور میکنم سراسر کتاب روایت شسته رفتهای ندارد و آن انسجام و یکپارچگی در کتاب دیده نمیشود.
تمام ابزارهای لازم را در اختیار داشتهام تا به نگارش این کتاب بپردازم. شما در حالی به مساله شسته رفته بودن اثر اشاره میکنید که رمان هیچ معما و پیچیدگی خاصی ندارد و شاید بتوان داستان آن را در یک خط هم تعریف کرد. به هر حال به طبقهبندیهایی که در حال حاضر در حیطه ادبیات داستانی وجود دارد معتقد نیستم.
حتی در فصول میانی کتاب ترسیم دغدغههای عاطفی میان عباس و دختر نهتنها قابل لمس نیست که در برخی جاها از مولفه باورپذیری نیز خالی است.
به خاطر اینکه هدفم از نوشتن این کتاب بیان مسائل عاطفی و عاشقانه نبوده ضمن اینکه میخواستم اگر هم در بخشی از داستان یک روایت عاشقانه را بیان میکنم مثل دیگر آثار داستانی معمول پایان به هم رسیدن و اصولا خوبی نداشته باشد. بالعکس میخواستم این هیجان به هم نرسیدن تا پایان داستان در شخصیتها باقی بماند و التهاب این عشق یکطرفه حفظ شود.
با توجه به اینکه این کتاب نخستین تجربه نوشتاری شما در حوزه رمان به شمار میرود پیش از انتشار نظر برخی پیشکسوتان داستاننویسی معاصر را دربارهاش جویا شدهاید؟
واقعیت تلخی در این باره وجود دارد که تا قبل از اینکه کسی در عرصه ادبیات به جایگاهی دست یابد و اسم درکند به او نگاه هم نمیشود. به هر حال من برای نگارش این رمان از هیچ نویسندهای نظرسنجی نکردهام یعنی سیستماتیک کار نکردهام.
در حوزه مطالعاتی شخصی بیشتر به خواندن چه آثاری از نویسندگان داخلی و خارجی میپردازید؟
من این را میدانم که اگر به این سوال پاسخ دهم حتما متهم خواهم شد که اثرم شبیه رمان «ناتور دشت» سلینجر است یا به نوعی از «زندگی در پیش رو» رومن گاری بهره گرفتهام، چون بیشتر آثار این نویسندگان را خواندهام. البته کارهای نویسندگان داخلی را نیز مطالعه کردهام.
اما فکر نمیکنید شبیه سلینجر بودن نیازمند المانهای دیگری است تا اینکه یک مخاطب سالها آثار او را دنبال کرده باشد؟
نمیگویم شبیه سلینجر هستم. گفتم ممکن است به مساله شبیه بودن متهم شوم. شبیه دیگران بودن نهتنها خوب نیست که خیلی هم بد است چون شبیه بودن آدم را خالی میکند.
پس چه کسانی شما را متهم میکنند که رمانتان شبیه «ناتور دشت» است؟
ناخودآگاه این مساله در برخی ذهنها به وجود میآید که شخصیت عباس شبیه شخصیت ناتور دشت است.
در ناتور دشت، هولدن کالفیلد دست به جسارتها و بیپرواهایی میزند که این ویژگی در عباس داستان شما به چشم نمیخورد.
شما میگویید عباس دیگر باید چکار کند تا جسارتش در اثر ثابت شود. او به سرقت موتوسیلکلت و 2 کیلو جنس میپردازد و همینطور سلسله کارهایی که جسارت او را میرساند. اگرچه هدفم نشان دادن این جسارتها نبوده و خوشحال میشوم که این اثر شباهتی به کارهای دیگر نداشته باشد.
فکر میکنید ویژگیای که میتواند به ماندگاری یک اثر کمک کند، چیست؟
واقعیتش من این واژه را متوجه نمیشوم و تصور میکنم دوره ماندگاری آثار گذشته است.
پس دغدغه ماندگاری ندارید؟
نه، به شخصه ندارم و این را اضافه کنم که به رمان پرفروش و ماندگار فکر کردن در جامعه چندمیلیونی شاید جذاب باشد اما برای من جذابیتی ندارد.
پس بالاخره هدف شما به عنوان کسی که تازه پا به عرصه نویسندگی گذاشته، چیست؟
کار من نوشتن و دیدن به نفع واقعیت است نه نوشتن برای بیان واقعیت. در عین حال تصور میکنم با شتابزدگیای که در دنیای امروز وجود دارد دیگر مجالی برای ماندگاری نیست. وقتی شروع به نوشتن این کتاب کردم هرگز در اندیشه این نبودم که ممکن است روزی این اثر ماندگار شود یا به چاپهای مکرر برسد.