بی بی سی
«کاشان را که رد کنی، پشت کوه کمر اشک، نگین یشم را در دل کویر زرد خواهی دید...ملکی آن جاست. وصیتنامه عمقزی را دور باید انداخت.»
رمان سنج و صنوبر، ماجرای زنی ایرانی است که بیست و اندی سال پیش، در پی سیل بزرگی از دلخواست، روستایی نزدیک کاشان به آمریکا میرود. شخصیت اول داستان پس از گذشت حدود یک ربع قرن از عمر جمهوری اسلامی، هنگامی که برای یافتن عشق دوران نوجوانی، به ایران بازمیگردد، نه زادگاهش را آن گونه مییابد که به یاد داشته و سالها با فکر و خاطرهاش در آن سوی جهان میزیسته و نه معشوقش را. آفاق حدود پنجاه ساله که گویا از نوادگان نرجس خاتون، صیغه یکشبه ناصرالدین شاه قاجار است، به سبب وصیتنامه «عمقزی» از مطلوبش دور میافتد و باکره میماند. اما این شاهزاده خانم ایرانی با پسرک دورگه آمریکایی حس همخونی مییابد؛ چون جان سیاه و سفید، یا به تعبیر نویسنده، مثل برف و شیره، پس از یک عمل جراحی، به آفاق خون داده است.
کتاب، از یک سو روایت آفاق است برای یافتن جان و خریدنش و فرزندخوانده کردنش و از دیگر سو گذشتههای زندگی او در ایران. سنج و صنوبر در یک نگاه، قصه کهن عشق است و در نگاهی دیگر، پرداختی به چگونگی انحطاط یک تاریخ و تصویری هنرمندانه از یک سرزمین ویران شده یا در حال زوال؛ هرچند زمینش هنوز هست و درختی سالمند که «لابد طوری در زمین ریشه دوانده که سیل از پسش برنیامد».
و دایه نیز، این بحرالاسرار تاریخ و مأمن رازها، گرچه خمیده پشت و پایبسته، مانده تا یادگارها را، هرچه هست، به نسلی دیگر واگذارد. فاجعه از همان ساعت ورود به ایران، جیغ میکشد و تلخیاش کام را میگزد. شیرینی سوهان وطنی پس از این همه سال، در دهان آفاق زهر میشود. چه، صحنه قطع دست دزدی را میبیند و...
سنج و صنوبر به گفته برخی کارشناسان، هم آن دسته از منتقدان را راضی نگه میدارد که ادبیات را با انگیزههای سیاسی و عقیدتی و اجتماعی و اخلاقی و یا به اصطلاح متعهد میپسندند، و هم آنان را خرسند میکند که هنر را برای هنر میخواهند. نویسنده حتی بوها را رنگ میزند، و رنگها را طعم و مزه میدهد.
در این رمان، از برخی مسائل سیاهپوستان آمریکا جای گرفته تا دشواریهای دورههای مختلف زنان ایرانی، از سنت، از غربت، از خاطره جمعی ما ایرانیها، از کودکیهای کمابیش یکسانمان، شیطنتهای ظهرهای تابستان، بوی علف و عشقهای پنهانی و شرمندگیهای میانسالی، تا فرهنگ عمومی ایران زمین؛ «توی دلم ادامه دادم تزویر راز ماندگاریمان است. دروغ خوب میگوییم. غرور ملی هم داریم…شنیدهام شما ایرانیها هر کدام توی حیاط پشت خانهتان یک چاه نفت دارید». خانم کریمی به رادیو فردا گفت «در یک جو پرتوطئه و گرفتار تزویر تاریخی، واقعیت بین افراد مختلف پخش است.»
بدین روی، ماجراها فقط از زبان یک راوی حکایت نمیشوند بلکه پی در پی، دست به دست به راویان گوناگون سپرده میشوند و ادامه مییابند؛ با نثری گرچه متناسب با زبان راویهای مختلف، از جهت پختگی و تسلط بر زمینه روایت، منسجم و محکم.
از مهناز کریمی پرسیدم چگونه به این زبان دست یافته است و او پاسخ داد با ده سال کار و شنیدن تجربههای دیگران.
کتاب به طور کلی ساده نیست؛ علاوه بر چند لایهگیاش، به اقتضای تغییر راوی و موضوع، بعضی جاها بسیار آسانخوان است و گوارا، و برخی قسمتها سخت هضم و محتاج بازخوانی. حتی خواندن شماری از کلماتش نیز گاه سخت است؛ واژههایی که به لهجه کاشانی است و عبارتهای خاص گروهی. همین جا باید افزود که گستردگی دامنه لغات در این کتاب شگفتانگیز است؛ به پهنای قلمروی وقوع ماجراها و تنوع شخصیتها که همه اینها برنمیخیزد مگر از دانشی وسیع و تسلط بر ادبیات و مردمشناسی.
و تکرارهای بسیار دلنشین و بجا و البته گاه دلهرهآور. همچون قسمت مردهشورخانه.
در این رمان، عید مذهبی خونین است؛ عید قربان و تفریحها در حمام فین، مرگآلود. یادها در دوری مکان و دیری زمان اسطورهای میشوند؛ تا آن که آفاق بازگشت و به چشم خود دید که آن جوان برومند، پیر چروکیده است و نقش قالی ناتمام، آرزوهای ابریشمینی هستند که به سرانجامی نرسید؛ حتی اگر اتاق باغ گلستان پذیرای او باشد که سالیانی به انتظار میهمانی ناشناخته، تهی منتظر مانده بود.
آفاق دیگر از آن این جهان نیست. بیش از بیست و پنج سال بیگانه شده. صنوبرها را در آمریکا کاشته؛ «جان در دوردستها چشم به راه است».
«با وجود یه مادر باکره اگه تو یه آغل به دنیا میاومدم، میشدم خود خود مسیح.» این آغازگاه رمان است. جان پدر ندارد ولی دو مادر دارد که یکی باکره است. اما بازخوانی تاریخ و آفرینش آن انگار زاییده همین زن است.
ابتدای رمان سرگیجهآور است و به آخرها که میرسی، هم میخواهی زود به نتیجه دست یابی و هم دریغت میآید. قصه تمام شود.
هرچند پیشتر هم مشکلات کمابیش همگانی مهاجران، در فیلمها، مقالهها و کتابهای گوناگون بازتابیده و هم روایتهای گوناگون زنانه فراوان است، کشش داستانی رمان مدرن خانم کریمی در عصر رقابتهای فشرده ابزار ارتباطات در جذب خوانندگان خاص، موفقیتی چشمگیر داشته است.
ناقدان ادبی میگویند، رمان تا وقتی هنر است که محصولش در فیلم و نقاشی و موسیقی و غیره قابل عرضه نباشد. هنرمندی مهناز کریمی در خلق تعبیرهای ناب و دست اول و توصیف زبردستانه حالتهای مختلف و تصویر مکانهای متنوع بیتردید، سنج و صنوبر را یکی از رمانهای ماندگار در زبان فارسی میکند؛ «نقش مردی با ریشهای سبز که آجر چشمش افتاده و دهانش حفرهای گل و گشاد و سیمانی است» «نگاهش مثل صمغ زردآلو چسبنده است»، «فکر میکنی درختها این طور که دارن با سرعت میرن، بتونن فرار کنی؟»، «توی دلم پر از بوی گل سرخ و چهچه بلبل میشود»، «درخت بیکارهای که هنوز سر کوچه ایستاده، فقط یک زنجیر کم دارد که دور انگشت بچرخاند»، «زنهای اینجا روی جا ماندهها لانه میکنند. به بویی که توی درز لباسها مانده دل خوش میکنند»
خانم کریمی خواننده را با ترس و دلهره با خود به بیغولههای خطرناک آمریکا میبرد و با اندوهی برش میگرداند به پستوهای قالیبافی در دل خواست. عشق ارسلان و فرخلقا را همان قدر شکرشکن بیان میکند که در تشریح استیصال یک مادر در برابر طغیان فرزندش تواناست. و یاد مادر خودش میافتد؛ «دلم خواست بغلش کنم و ببوسمش. چه دیر بود!». خواننده چنان همراه آفاق است که با او و نکتهسنجیهای طنازانهاش به شیرینی میخندد، رخش بیاختیار به خاطر دخترک سل گرفته زرد میگردد، یا با زن جوان کولی، آواره گمنامیها میشود.
از نقد یک خرافه خشن، عمرکشان به چه لطافتی میرسد: «دخترها و پسرهای بزرگتر توی دود و لای گند کهنه نیمسوخته، عاشق می شدند».
مهناز کریمی، چشمهای نجیبوار گاو را در شب سیل، پیش دیده خواننده میکشد و از نالهاش میگوید: «مع از گرسنگی نبود. مع التماس بود. آن شب هیچ کس معنی صدا را نفهمید». به راستی آیا چه کسی در جنجال روزهای انقلاب، داد ایران را شنید؟
اما مهم آن که، خواننده تا میآید غمگین و افسرده و ناامید شود، زندگی را فریاد میکند درست پس از تصویرهایی از مردهشورخانه، در راه میبیند که خوشههای طلایی زیر آفتاب خود را جار میزنند؛ «صدایشان را میشنوم...شوقی زیر پوستم میدود و با صدای بلند میخندم...»
مهناز کریمی، ساله، متولد کاشان، عاشق ایرانگردی، مادر چهار فرزند و عکاس که طراحی فضای سبز را شغل خود میداند و نوشتن را همه زندگیاش.
اما در زمانهای که کوتاهی مطلب و سریعخوان بودن آن یک ارزش شمرده میشود، شاید عمدهترین خردهای که بتوان بر کتاب گرفت. طولانی بودن آن باشد با آن همه پیچیدگی. کتاب پر از ماجراهای گوناگون است و شاید میشد آن را به صورت مجموعه داستان کوتاه نوشت. با این حال مهناز کریمی میگوید برای این که نشان دهم این «پیشانینویس» آدمها نه در آسمان، که روی زمین و به وسیله اطرافیان نوشته میشود، مجبور بودم داستانهای زیادی را در یک رمان جمع کنم.
خانم کریمی، این رمان را اتوبیوگرافی یا بیوگرافی کسی نمیداند اما آن را برگرفته از واقعیت میداند. رمان نخست خانم کریمی به نام «رقصی چنین» در بوشهر چاپ شد. ولی خود میگوید ایرانیهای مقیم غرب به سنج و صنوبر زودتر و بهتر توجه کردند. چون ما به این همه فاجعه در کنارمان عادت کردیم و دیگر آن را نمیبینیم. سنج و صنوبر لبریز است از قصه و حکایت و تاریخ و نکته؛ «نمیخواهم چیزهای خوب را فراموش کنم. فراموشی توقع آدم را از زندگی کم میکند و چیزی مثل سازش با خود میآورد».
از وحید عزیز به خاطر معرفی یک کتاب خوب و یک نویسنده خوشبرخورد و مهربانرفتار، سپاسگزارم.