نگاهی به «مرد خسته» نوشته طاهربن جلون
روزنامه ایران
«و آنچنان که فقر همه فضیلتها را زیر پای نداشتنها به لجن میکشید». گلونائوم به راستی طاهربن جلون در کدام پله از ادبیات جهان ایستاده است؟ او جزو نویسندگان مکتب فرانسه محسوب میشود، اما ردپای شمال آفریقا در سراسر داستانهایش دیده میشود. انگار آدمهای قصه او تکنیکهای داستاننویسی مکتب فرانسه را به زندگی بومی، آفریقایی خود کشاندهاند و در نهایت داستانی که تنها قلم جلون قادر به خلق آن است؛ به دنیا میآید. جلون سالهاست که در فرانسه زندگی میکند؛ با این حال هر وقت که از فرانسه حرف میزند از دریچه نگاه مهاجر تازه از راه رسیده ای همه چیز را روایت میکند که البته این هم کم اتفاق میافتد. انگار حال و هوای اروپا هیچ کششی برای او ندارد. «مرد خسته» شاید عجیبترین رمان او باشد؛ رمانی کافکایی که در آن همه چیز بر محور «دودلی» است و هیچ قطعیتی در آن وجود ندارد. همین دودلی و تردید است که رمان را تا انتها پیش میبرد؛ و شخصیت اصلی داستان را در برابر ماجراها و مشکلات ذهنی و واقعی قرار میدهد. تاثیرپذیری جلون از کافکا درست در همین نقطه است؛ شخصیت اصلی داستان بیش از این که با مسائل بیرونی گرفتار باشد؛ درگیریهای ذهنی دارد. مرد خسته حکایت مهندس مراد مرد تحصیلکرده و شریفی است که زندگی بخور و نمیری در کازابلانکا دارد. مراد از ابتدای این رمان با عوامل و شرایطی مواجه است که بخش اعظمی از آن ناخواسته شکل گرفتهاند و در نهایت همه چیز دست به دست هم داده است تا او را به ورطه سقوط اخلاقی و مالی بکشاند. تصویری که جلون و بعد مراد از کازابلانکا میدهند، هر خوانندهای را به هراس میاندازد. سیستم اداری که سراسر آلوده است و همه چیز با رشوه و حقالمصالحه پیش میرود. آن قدر که هر کس با این سیستم پیش نرود، بیشتر به دردسر میافتد و باید همه همرنگ جماعت باشند. همه دردسرهای مراد درست از همین جا آغاز میشود او میخواهد در این گنداب، پاک و درست بماند و به زندگی بخور و نمیرش راضی است. اما شرایط برای او بغرنج است، در اداره همه از رئیس گرفته تا آبدارچی او را سنگی جلوی پای خود میدانند، برای اینکه مراد اصطلاحاً انعطاف ندارد. دلش میخواهد همه چیز طبق روال معمولی پیش برود. از سوی دیگر حلیمه همسر مراد هم درست مثل بقیه فکر میکند، درستکاری مراد را پای بیعرضگی میگذارد و او هم دست به دست بقیه جماعت داده است تا مراد را از پوست درستکاری بیرون بکشد و به اصطلاح او هم عرضه داشته باشد و زندگیاش را دگرگون کند. دنیای متزلزل مراد او را تا مرز جنون میکشاند و در نهایت این مراد است که تسلیم جامعه میشود اما تضادهای درونی و بیرونی او را آشفتهتر میکند. رمان در ابتدا از نگاه دانای کل شروع میشود یعنی جلون موقعیت کلی مراد را برای ما شرح میدهد. درست از صفحه 15 خیلی آرام و بی هیچ سکتهای جلون حکایت را به مراد میسپرد و حال مراد است که تمام تکگوییهای ذهنی و بیمارگونهاش را روی کاغذ میریزد؛ مرد خسته جلون درست مثل شخصیتهای بیمارگونه کافکا، بیش از هر چیز از واگویههای ذهنی خود رنج میکشد، خود خوب و خود بد او دائم در جنگ هستند. در نهایت همه این عوامل داستان را به سمت یک تراژدی سوق میدهد. مراد در این داستان نماینده آدمهای شریفی مثل خودش است، نماینده دوستاش که مثل خود او فکر میکند و هرگز در مقابل این فشارها تسلیم نشده است، آنقدر که دست آخر اخراجاش کردهاند به نماینده پدرش که تا آخرین روز زندگیاش صاحب سکههای بی ارزش ته جیباش را داشت و دست آخر تنها کاری که کرد این بود که بدون قرض مرد. مراد نماد طبقه متوسط و رو به پایین جامعه مراکش است. آدمهایی مثل مراد که شاید روزی مثل او فکر میکردند اما در نهایت تسلیم شدند و برای بهتر شدن اوضاع مالی و داشتن حداقل رفاه، پا را از دایره درستکاری بیرون بگذارند و خیلی چیزها را لگدمال کنند و مراد که در موقعیتی قرار دارد که خیلی راحت میتواند به این رفاه و آسایش برسد و به قول زنش درصد بگرد، در نهایت تن به وسوسهها میدهد. «خود بد» او را به یاد دختر مریضاش، گریهها و توهینهای همسرش میاندازد. همین چندصدایی بودن داستان است که جلون یا راوی دانای کل را عقب میراند و فضایی روشن را به خواننده ارائه میکند. اما درست از لحظه تسلیم همه چیز آغاز می شود، مراد نمیتواند با این ماجرا کنار آید؛ یک باره همه چیز به هم میریزد. او که تا آن روز به خاطر جیب خالی هرگز به علایقاش فکر نمیکرد یک دفعه به رستوران گرانقیمت میرود، سیگاری میخرد و ... حتی خیلی زود یاد عشق روزگار جوانیاش میافتد و تصمیم میگیرد به دخترخالهاش که عشق روزگار جوانیاش بود سری بزند و اینجاست که ضربالمثل مردی که شلوارش دو تا شد صدق میکند. از سوی دیگر جامعه مراکش رفتارها و عرفهای آن قرابت زیادی با یک جامعه ایرانی دارد، خواستههای زن مراد و زندگی طبقه متوسط مراکش شبیه زندگی یک ایرانی در وضعیتی مشابه است. با این حال، «خود خوب» مراد را رها نمیکند و از او میخواهد دوباره همه چیز را به شکل اول برگرداند؛ او برای خلاصی از این موقعیت و به بهانه آرزوهای دخترش از کازابلانکا دور میشود و به سفری چند روزه میرود؛ اما هیچ چیز عوض نمیشود و انگار او چند قدم به جنون نزدیکتر میشود. سبکی تحملناپذیر گناه او را زیر چرخ دندههایش له میکند، مراد که همیشه فکر میکرد با بقیه فرق دارد، حالا درست مثل بقیه آلوده به گناه است. عشق روزگار جوانی مراد درست مثل «خود خوب» او فکر میکند و سرزنشهایش به دیوانگی و دودلی مراد دامن میزند. مراد در این مکاشفه درونی به مسایل دیگری هم می رسد، میفهمد که هیچ قرابتی میان او و زنش وجود نداشته هر چه هست فاصله است. در این تراژدی که برای یک انسان بدشانس و بیگناه نوشته شده، قهرمان داستان قربانی زیادهخواهیهای آدمهای دور و اطرافش میشود. درست در لحظهای که او تسلیم شده است، باز هم اوست که قربانی میشود؛ او که اعتماد به نفساش را باخته است در تلهای میافتد که دیگران برایش مهیا کردهاند. جلون با اتکا به خود خوب و خود بد و با وام گرفتن از علم روانشناسی خواننده را به لحظههایی میرساند که با جنون مراد همسو میشود، جدال درونی مراد آنقدر هنرمندانه به تصویر کشیده شده است که خواننده خود را با او در این مصیبت همسو احساس میکند. مراد که در آرزوهایش روزهایی را میبیند که در اروپا با خیال راحت قدم میزند تنها با یک سفر کوتاه به مرز جنون میرسد و ضربه اصلی به بدنه شخصیت مراد بعد از این سفر زده میشود. اغتشاش نرم نرمک ذهن مراد او را به ورطه جنون و سپس مرگ میکشاند. ماجراهای ریز و درشت، روایتهای کوچک و از هم گسیخته با ذهن بزرگنمای مراد به خواننده عرضه میشود و همه اینها جنون مراد را توجیه میکند. بن جلون موقعیت متزلزل و آشفته انسان معاصر را در جامعه غرق فساد و سنتی به زیبایی به تصویر میکشد، آدمهایی که دنبال امکانات جامعه مدرن هستند، اما همه اینها را در بستر جامعه سنتی میخواهند. جالب اینجاست که ماجرای رشوه گرفتن در این رمان با وجود نمود فراوانی که دارد اصل قضیه نیست. پشت پا زدن به آرمانها و اصولهاست که مراد را دیوانه میکند. آدمهای به اصطلاح منعطف هم در این داستان زشت و کریه نیستند بلکه تنها برای رهایی از وضعیت بد مالی و سر و سامان دادن به زندگی دست به این کار میزنند اما زیادی جدی گرفتن درستکاری او در میان این همه مصیبت گاهی وقتها جنبهای کاریکاتوروار پیدا میکند. پافشاری مراد جنبهای هجوگونه به ماجرا میدهد. جلون یک بار در سال 1996 بعد از اینکه جایزه داستاننویسی کشورهای حوزه مدیترانه را به خاطر این رمان برد، گفت: «چالشهای انسان امروز برای نگه داشتن معصومیتاش از عمده دلایلی است که سبب شد من این رمان را بنویسم. احساس میکنم در جوامع مدرن و اروپایی حدودها مشخص است اما این که در جامعه عقبافتادهای که با چنگ و دندان میخواهد خودش را به مدرنیسم نزدیک کند، این چالشها آدمی را به مرز جنون میکشاند.» مراد در این داستان همه چیز را علیه خود میبیند و آخرین فاجعه یعنی مرگاش را هم نمیتواند باور کند. مراد شخصیت واقعی نیست ولی نمونههایش فراوان است. جلون در بیشتر کارهایش به دفاع از حقوق زنان و رسیدن آنها به حق مسلمشان میپردازد، اما این بار از منظری دیگر به دنیای زنان مراکشی مینگرد؛ او که همیشه جامعه مردسالار را تحقیر کرده است و این بار حلیمه همسر مراد را در لحظههای آشفته به تصویر میکشد و زیاد دل برایش نمیسوزاند. او با کمک گرفتن از روانشناسی اجتماعی که به تجربه کسب کرده است، ریشههای مشترک مشکلات جوامع عربی و مسلمان را در بوته نقد قرار میدهد. او معتقد است به این طریق میتوان مبارزه انسان امروز را برای رسیدن به آزادیهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی به تصویر کشید. جلون در مقدمهای که بر این کتاب نوشته است، میگوید: «این کتاب را به «پرامودیا آناتاتور» مدیونم، نویسنده بزرگ اندونزیایی که در حال حاضر در جاکارتا تحت مراقبت و ممنوعالقلم است.» به اندونزی که رسیدم، قصد داشتم با وی ملاقات کنم و مراتب احترام و همفکری و نیز تحسین خود را از نزدیک عرض نمایم. ولی مرا از دیدارش منع کردند، چرا که ملاقات ما ممکن بود برای او دردسرساز شود. آنجا بود که با رمان «فساد» او که در سال 1954 در اندونزی منتشر شد آشنا شدم. برای ادای احترام به وی و اثبات حمایت نویسنده از نویسنده «مرد خسته» را نوشتهام، رمانی درباره فساد، فاجعه و مصیبتی که دامنگیر کشورهای شمال و جنوب شده است. داستان در مراکش کنونی میگذرد. برای این که به وی ثابت کنم زیر سقف آسمان و کیلومترها دورتر از مملکت او، هنگامی که بدبختی مشترکی دامنگیر انسان میشود همگی آنها گرفتار یک شیطان هستند. این داستان که بی شباهت به رمان او نیست و در عین حال فضایی متفاوت دارد، با نگاهی محلی و نیز جهانی، دلهای ما نویسندگان جنوب را به هم نزدیک میکند، حتی اگر این جنوب در خاور دور باشد.