ساماندهی واقعیت
متافیزیک در کنار اخلاقشناسی، منطق و معرفتشناسی یکی از چهار شاخه اصلی سنتی در فلسفه به شمار میآید. متافیزیک میراث ارسطو است و پیشوند «متا» در متافیزیک به مجموعهآثاری از ارسطو دلالت دارد که آندرونیکوس رودسی در قرن اول میلادی بعد از تدوین آثار ارسطو در فیزیک (طبیعیات) آن را مورد ملاحظه و تدوین قرار داد. متافیزیک را فهم ماهیت بنیادین واقعیت میدانند ولی چون تامل درباره خدا نیز در این شاخه از فلسفه صورت گرفته است، عموما متافیزیک به معنای «ماوراءالطبیعه» درک شده و این خطایی رایج است که به گفته استیون مامفورد، نویسنده کتاب «متافیزیک»، حتی در میان دانشگاهیان هم رواج دارد. مامفورد که استاد متافیزیک در دپارتمان فلسفه دانشگاه دورهام انگلستان است، در کتاب خود میکوشد به خواننده نشان دهد که متافیزیک نزد فیلسوفان چیست و چگونه به آن اشتغال میورزند. این کتاب مقدماتی میتواند برای آشنایی با مباحث اصلی متافیزیک مفید باشد.
متافیزیک بهخاطر غیرتجربیبودن، یعنی پرداختن به اموری که نمیتوان با حواس آن را دریافت کرد از سوی شکاکان بسیاری مورد حمله قرار گرفته است. اگر متافیزیک درباره چیزی است که نمیتوان مشاهده کرد (مشاهده به معنای عام هرگونه ادراک حسی) چطور میتوان از آن چیزی دانست و به پرسشهایش پاسخ داد؟ از کجا معلوم که متافیزیک واژههایی سراسر تهی و مطلقا بیمعنا نباشد؟ دیوید هیوم و پیروانش بر همین اساس متافیزیک را طرد میکردند. فیلسوفان تجربهگرا میگویند تصورات ما برای اینکه معنایی داشته باشند، باید از تجربه نشأت گرفته باشند. اما اگر نتوان مفاهیم بهکاررفته در متافیزیک را به بعضی مشاهدات اولیه بازگرداند در حقیقت بیمعنی هستند. ازاینرو، هیوم میگفت «متافیزیک را در آتش افکنید». نقد هیوم از متافیزیک در شکلهای مدرنترش مثلا در پوزیتیویسم منطقی نیز شکل گرفته است. یک پاسخ به هیوم، نسخه کانتی متافیزیک در کتاب «نقد عقل محض» است. سخن او را به منزله دفاع از متافیزیک توصیف کردهاند اما میتوان کانت را همچون ترمزی در مقابل بلندپروازیهای متافیزیک نیز تفسیر کرد. شارحان کانت بر سر بهترین روش فهم و تفسیر کانت توافق ندارند اما یک راه این است که متافیزیک او را نه درباره خود جهان بلکه به منزله توصیفی از ساختار تفکر درباره جهان بدانیم.
کتاب در فصول مختلف با طرح پرسشهای متافیزیکی، سراغ مباحث اساسی این حوزه از معرفت بشری میرود: اشیاء چه هستند؟ آیا رنگها و شکلها برای خود وجودی مستقل دارند؟ آیا کل همان مجموع اجزایش است؟ چگونه است که چیزی علت چیزی دیگر میشود و نه صرفا همجوار آن؟ ممکن چیست؟ علت چیست؟ آیا زمان چیزی جاری است؟ شخص چیست؟ و ... نویسنده میکوشد با ذکر مثالهایی از خلال زندگی روزمره، هنر، سینما و ... و با طرح پرسشهایی ساده زمینه را برای تامل در باب برخی مباحث در سنت متافیزیک تحلیلی فراهم سازد، مباحثی چون جوهر، خاصیت، تغییر، علت، امکان، زمان، هویت شخصی، نوپدیدی، عدم و آگاهی.
بحث درباره خواص و رابطه کل با اجزای تشکیلدهنده آن در فصلهای اول تا سوم مطرح میشوند. فصل چهارم به مفهوم رخداد و مولفههای متافیزیکی رخداد (خاصیت (شیء)، تغییر و بازه زمانی) و عناصر مشترک در بین رخدادها اختصاص دارد. درک مفهوم رخداد ازآنرو اهمیت دارد که بر درک مفهوم علیت تاثیری بسزا دارد. توضیح علیت از این جهت حایز اهمیت است که تقریبا همهچیز را به هم پیوند میزند. علیت موضوع فصل پنجم کتاب است. موضوع بعدی زمان است. زمان بدون حرکت یا تغییر قابل تصور نیست اما هر حرکتی زمانمند است. حال این پرسش پیش میآید که کدامیک تقدم دارد، زمان یا حرکت؟ آیا تا زمان نباشد حرکت و تغییری نخواهیم داشت یا تا حرکت و تغییر نباشد زمانی در کار نخواهد بود؟ این پرسشها و پرسشهایی نظیر اینها را مولف در بخش ششم طرح و بررسی کرده است. فصل هفتم درباره هویت شخصی، فصل هشتم درباره مساله امکان و فصل نهم درباره عدم یا هیچ است. نویسنده در فصل پایانی نیز به اهمیت متافیزیک در فلسفه امروزی و رابطه آن با علم اشاره میکند: «علم نیز در تکاپوی فهم واقعیت است، اما به روشی دیگر. علم هم در پی برخی از حقایق کلی است، اما حقایقی که انضمامی باشند، این در حالی است که حقایق متافیزیک بسیار کلی و انتزاعیاند». (ص 154) پاسخ فلسفه به این پرسش که چه چیزی وجود دارد در بالاترین سطوح کلیت است، شاید بگوید جزئیها وجود دارند که به انواع طبیعی تقسیم میشوند، بهعلاوه خواص، تغییرات، علل، قوانین طبیعت و غیره نیز وجود دارند، اما کار علم این است که بگوید تحت هر یک از این مقولات چه چیزهای مشخصی (برای مثال خواصی چون جرم، بار الکتریکی و قوانین طبیعت از جمله قانون جاذبه گرانشی) وجود دارند. متافیزیک درصدد است تمام حقایق مشخصی را که علوم مکشوف میکنند ساماندهی و نظاممند کند.