گروه انتشاراتی ققنوس | رویارویی فکری ایران با مدرنیت
 

رویارویی فکری ایران با مدرنیت

روزنامه اعتدال و توسعه

نویسنده محترم در پیشگفتار ترجمه فارسی کتاب می‌نویسد: «قصد من از نوشتن این کتاب آشنا ساختن خوانندگان با جنبه‌های مختلف، چه مثبت و چه منفی دنیای مدرن و مداقه هر چه ژرف‌تر در اصول تشکیل‌دهنده پدیده مدرنتیت و تجربه ایرانی در برخورد با این پدیده بوده است...» سعی من این بوده است که نشان دهم مدرنیت مقوله‌ای صرفاً غربی نیست و در تاریخ فلسفه، دین و فرهنگ ما جایگاهی بس مهم دارد... . فلسفه به طور کلی یکی از مهم‌ترین ارکانی است که در جریان رشد دنیای مدرن نقشی بسیار اساسی القا کرده است... .» اولین بخش کتاب حاضر بحث خود را از دیدگاه فلسفه آغاز می‌کند. از این که نویسنده محترم در این کتاب به نوشته‌های ناچیز من هم نظری داشته‌اند شاید اگر وقتی پیش آید به بحث نسبتاً مفصل در باب آن بپردازم. نکته‌های قابل بحث در کتاب آقای وحدت بسیار است. در این جا نتیجه ‌گیری کتاب را می‌آوریم که خوانندگان اطلاع اجمالی از مضامین کتاب داشته باشند. مسیر مدرنیت در غرب طولانی و پرپیچ و خم بوده است و با هدف خود یعنی ایجاد تعادل بین ذهنیت و کلیت هنوز فاصله دارد. با این حال، برخی از نفع و ضررهای این مدرنیت در حال تکامل – حاکمیت مردم، آزادی‌های شخصی و مدنی، سطوح بالاتر زندگی مادی از یک سو و از خودبیگانگی، خطر نابودی همگانی، تخریب محیط زیست از سوی دیگر – به خوبی آشکار و مشخص شده است. انقلاب ذهنیت، که شالوده اصلی هستی‌شناختی مدرنیت است، تقریباً هیچ جای دنیا را دست‌نخورده باقی نگذاشته است. غرب مردن، از راه استعمار، بهره‌کشی اقتصادی، شیئی کردن فرهنگی و از راه ارایه نظریات، هنجارها و نهادهای جدید، سرنوشت همه جوامع روی کره زمین را تغییر شکل داده است. کشورهای جهان سوم با انکار، تقلید، شیفتگی، رویارویی، ناخشنودی، یا ترکیبی از آن‌ها، واکنش نشان داده‌اند. ایران هم مستثنا نبوده است. طی یک قرن و نیم رویارویی دیرهنگام با مدرنیت، این واکنش‌ها عناصر اصلی تاریخ آن را تشکیل داده است. اما آنچه ایران را متمایز می‌سازد، درگیری فکری آن با شالوده‌های متافیزیکی مدرنیت است – درگیری فکری‌ای که ریشه‌هایش در سنت عمیقاً جاافتادة یکتاپرستی نهفته است که به ادیان پیش از اسلام و نیز حسّ به همان اندازه کهن هویت فرهنگی برمی‌گردد. این درگیری فکری پی‌آمدهای مهمی برای نهادهای ایران داشته است، که در جنبش مذهبی و مدرن‌گرای بابی و بهایی در قرن نوزدهم، در جنبش لیبرال دموکراتیکی که در انقلاب مشروطیت در آغاز قرن بیستم به اوج خود رسید و در استقرار جمهوری اسلامی در آخرین دهه‌های قرن بیستم قابل مشاهده است. شاید یکی از مهم‌ترین نتایج این درگیری فکری این باشد که مدرنیت در ایران نسبت به هر جای دیگری در جهان سوم ریشه‌های عمیق‌تر و پردامنه‌تری دارد، هرچند به بهای درگیری، رنج و خون و بازآفرینی مدرنیت و تثبیت اصول دموکراتیک در شرایطی به شدت نامساعد. از این رو، رویارویی ایران با مدرنیت از واکنش نسبت به استعمار در نیمه قرن نوزدهم بسیار فراتر رفته است و ایران شالوده‌های متافیزیکی مدرنیت غرب را آزموده و با آن درگیر شده است. بسیاری از آثار در مورد ایران افول دستاوردهای دموکراتیک انقلاب مشروطیت، ظهور و تثبیت مجدد دودمان پهلوی، شکست جنبش ملی و دموکراتیک به رهبری مصدق در اوایل دهه سی و تسلط نیروهای محافظه‌کار اسلامی بر انقلاب 1357 را صرفاً ناکامی‌های مدرنیت در تثبیت دموکراسی در ایران ارزیابی می‌کنند. بی‌شک این‌ها شکست‌های بزرگی برای مدرنیت در ایران بوده است. با این حال، گسترش مدرنیت در هیچ جا در مسیری مستقیم صورت نگرفته است. انقلاب مشروطیت سرشت متناقض دریافت ایران از مدرنیت را به وسعت منعکس ساخت. در این دریافت عناصر ذهنیت اثبات‌گرا و کلیت‌پذیر هر دو حضور داشتند. این که ذهنیت کلیت‌پذیر، که در نهادهای دموکراتیک پیش‌بینی شده در قانون اساسی مشروطه و مشارکت همگانی شهروندان متجلی می‌شد، نتوانست ریشه بگیرد به معنای پایان تجربه مدرنیت در ایران نبود. هرچند رژیم پهلوی تمام توان خود را صرف جذب وجوه اثبات‌گرای ذهنیت کرد، نیروهای مخالف، چپ‌گرایان، دموکرات‌های لیبرال و برخی گروه‌های اسلامی همّ خود را مصروف گسترش و تعمیق کلیت کردند. با آن که چپ ایران هدف‌های گسترده کلیت‌بخشی و تعمیق ذهنیت را در برابر خود نهاد و با آن که به طرز چشمگیری آگاهی از حقوق مدرن را گسترش داد، نقطه ضعف اصلی‌اش رویکرد جمع‌گرا برای دست‌یابی به این هدف‌ها بود. در واقع، عقب‌افتادگی ایران در پذیرش اصول کلیت‌گرا تا حد زیادی جاذبه دیرپای آرمان‌های مردم‌باورانه چپ در سرتاسر دوران سلطنت پادشاهان پهلوی را توجیه می‌کند. با شکست دموکراسی لیبرال و چپ در نتیجه کودتای سیا ساخته 1332، گسترش و تعمیق کلیت به دست گروه‌های اسلامی افتاد. گفتمان اسلامی دهه‌های چهل و پنجاه آرمان کلیت مردم‌باور و جمع‌گرا را، که نیروهای چپ و لیبرال دموکراتیک مجبور به ترک آن شده بودند، به پیش برد. البته این گفتمان مقوله ذهنیت را کنار نگذاشت، بلکه عنصر ذهن‌گرایی را به شکل خاصی که من «ذهنیت باواسطه» نامیده‌ام در بر گرفت، که مشخصه آن نوسان دائمی بین تایید و نفی ذهنیت انسان بود. این نوسان، به نظر من، شالوده هستی‌شناختی فلسفه و نهادهای سیاسی جمهوری اسلامی را تشکیل می‌دهد. با این حال، ذهنیت باواسطه دو ویژگی دیگر هم دارد. ویژگی اول استعداد فوق‌العاده آن برای کلیت‌بخشی یک نوع ذهنیت ابتدایی به کل جامعه است. به همین خاطر، گفتمان اسلامی موفق شد مردم ایران را برای مشارکت دائمی و کامل در زندگی و تاریخ کشور بسیج کند. ویژگی دوم، گرایش بسیار پویا به تحول از درون است، گرایشی که از سرشت متناقض آن سرچشمه می‌گیرد. این سرشت متناقض، با آشکار کردن رابطه پیچیده و دیالکتیکی نیروهای مدرنیت و متافیزیک یکتاپرستی در ایران، نشان داده است که یکتاپرستی و مدرنیت دو هستی به کلی متضاد نیستند، بلکه یکتاپرستی می‌تواند به شکل مدرنیت دوباره حلول کند. دلالت‌های این نکته برای مطالعه مقولاتی چون مدرنیت و پیش‌مدرنیت، دین و دموکراسی، سنت و تغییر، که غالباً به صورتی متقابلاً انحصاری و به کلی ناپیوسته ترسیم می‌شوند، بسیار شایان توجه است. پویایی درونی ذهنیت باواسطه در ایران به دو گفتمان پساانقلابی امکان بروز داده است که گرایش‌ها متضادی را که در گفتمان انقلاب اسلامی شریعتی، مطهری و (آیت‌ا...) خمینی یافت می‌شد، اختیار کرده‌اند و این گرایش‌ها را به نتایج منطقیشان رسانده‌اند. گفتمانی که عبدالکریم سروش نماینده اصلی آن است، نمایانگر جهت مثبت ذهنیت باواسطه است و می‌کوشد ذهنیت انسان را مورد تایید قرار دهد. گفتمانی که رضا داوری اردکانی نماینده آن است جهت منفی را نمایندگی می‌کند و می‌کوشد عنصر انسان‌باوری (اومانیسم) را از ایران معاصر حذف کند. هر دو این گفتمان‌های نظری گفتمان‌های عملی و اجتماعی – سیاسی خود را به وجود آورده‌اند و در خصوص دموکراتیک‌سازی در ایران پس از انقلاب مواضع کاملاً متضادی اختیار کرده‌اند. نظریه حکومت دموکراتیک دینی، به خاطر پایگاه گسترده‌اش در میان مردم و احترامش به ذهنیت فردی، اگر به اجرا درمی‌آمد، می‌توانست مبشر عصر جدید دموکراسی در ایران و خاورمیانه باشد. از سوی دیگر، ضدیت نیروهای اسلامی محافظه‌کار نسبت به وجوه فرهنگی مدرنیت می‌توانست به اخذ گزینشی فن‌آوری مدرن بدون ملازم‌های فرهنگی آن بینجامد و به برآمدن یک حکومت مبتنی بر مدرنیت اثبات‌گرا کمک کند که در آن نظریه «اخلاق شرق و تکنولوژی غرب» در یک بدنه دینی رسوخ کند. نمودهای مدرنیت در حال شکفتگی در ایران در کوتاه‌مدت هر چه باشد، در طویل مدت سرشت و چهره دین به ناگزیر در آن جا تغییر خواهد کرد. همان‌طور که لویی دوپره در مورد تحول دین در غرب ابراز داشته، انقلاب ذهنیت مرکز ثقل دین را «از عینیت نهادی به ذهنیت فردی» منتقل کرده است. به نظر می‌رسد ذهنی کردن دین، که شرط لازم برای چهره تکثرگرای آن است، دارد در ایران امروز صورت می‌گیرد. از آن جا که این پژوهش عمدتاً شالوده‌های نظری و هستی‌شناختی – عوامل اندیشه‌ای – پیدایش جامعه مدنی را در ایران مدّنظر داشته، به عوامل ساختاری کم‌تر توجه کرده است. به هر حال، به نظر می‌رسد که کنش و واکنش عوامل اندیشه‌ای و ساختاری صحنه را برای پیدایش جامعه مدنی و نگرش‌های شهروندی آماده کرده است. انشعاب در میان روحانیان حاکم و دشواری اقتصادی در دوره پس از انقلاب درهم آمیخته تا به امید و انتظار اصلاحات دموکراتیک و رشد اقتصادی دامن بزند. بسیج مردم در دوره انقلاب و جنگ با عراق باعث بروز تمایل گسترده به مشارکت در امور سیاسی – اجتماعی در کشور شده است. از آن گذشته، رکود اقتصادی و در نتیجه کسری‌های بودجه دولت: «به فعالیت و کارآفرینی جنون‌آمیز در بخش کوچک خصوصی اقتصاد – شامل کشاورزان خرده‌پا، کشتکاران تره‌بار، تاجران بازار و اصناف، صاحبان و کارگران کارگاه‌های کوچک شهری و بنگاه‌های خدماتی و شاغلان بخش موسوم به غیررسمی – [منجر شده است] که تنها بخش پویا مانده اقتصاد ملی را تشکیل می‌دهد.»1 این عوامل ساختاری، در تعامل با عوامل اندیشه‌ای، زمینه را برای پیدایش جامعه مدنی متکی بر مردم در ایران پس از انقلاب فراهم آورده است. در انتخاب رییس جمهوری در بهار 1376 که مواضع دینی‌اش به مواضع مطرح شده از سوی سروش و هم‌قطارانش نزدیک بود و تعجب بسیاری از ناظران سیاست‌های ایران را برانگیخت، ایرانیان از همه اقشار مشارکت داشتند، به ویژه زنان و جوانان، که این احساس روشن را به نمایش گذاشتند که حق دارند در تعیین سرنوشت خویش و امور کشورشان مشارکت داشته باشند.2 در نبود اطلاعات قابل اعتماد، نمی‌توانیم رشد تمایلات شهروندی را در کشوری مثل ایران مورد ارزیابی دقیق قرار دهیم. با این حال، دلالت‌هایی وجود دارد که فرآیند قدرت‌یابی و از حاشیه خارج شدن طبقات فرودست، حتی دهقانان و عشایر که به لحاظ تاریخی وضع اسفباری داشته‌اند، آغاز شده است. پژوهشگران میدانی در ایران اخیراً از احساس رو به رشد ذهنیت – که شالوده تمایلات شهروندی است – هم در میان طبقات فرودست شهری و هم جمعیت روستایی گزارش داده‌اند.3 این مشاهدات پرسش‌هایی را در مورد سرشت جمهوری اسلامی پیش می‌آورد. شکی نیست که حکومت روحانیان اسلامی یکی از تجربه‌های مردم ایران در تاریخ اخیر بوده است و فرآیند انقلاب اسلامی می‌تواند موضوع پژوهش دیگری باشد. این پژوهش، با تحلیل گفتمان‌های نظری‌ای که از تفکر اجتماعی – سیاسی ایران در رویارویی‌اش با مدرنیت خبر داده‌اند، این احتمال را مطرح کرده است که یک داوطلب نامحتمل، یعنی روحانیت شیعه، در نتیجه آشکار شدن تناقض‌های گفتمان اسلامی، مدرنیت را به ایران بیاورد. تحقق چنین احتمالی تا حدّ زیادی به توجه خاص بر کل اجتماعی که دارای اهمیت تاریخی است و تشویق فعالیت توده‌ای اجتماعی – سیاسی از سوی نیروهای اسلامی بستگی دارد. اما برای تحقق کامل مدرنیت در ایران، ذهنیت باواسطه جنبش و گفتمان اسلامی باید سرانجام جای خود را به یک شکل مستقیم‌تر ذهنیت بسپارد و این خود منجر به مسایل و مشکلات گریزناپذیری است که ملازم ذهنیت فردی است که در غرب تجربه شده است، مسایلی که تنها با حفظ تعادل بین ذهنیت و کلیت برطرف‌شدنی است. روزنامه اعتدال و توسعه شهریور 1382 پی‌نوشت: 1. banuazizi, 1995, 564 2. از زمان انتخاب محمد خاتمی به ریاست جمهوری، این احساس در میان مردم که آنها محق به مشارکت سیاسی و اجتماعی و حقوق شهروندی‌اند، به شدت افزایش یافت و خود را در یک جنبش اجتماعی توده‌ای برای دموکراسی در کشور نشان داد که پیروزی اصلاح‌طلبان در دو انتخابات مهم، یکی انتخابات شوراها و دیگری انتخابات مجلس، ثمره آن بود. 3. در مورد تغییرات اجتماعی‌ای که از زمان انقلاب و جنگ با عراق رخ داده، مثلاً نگاه کنید به: Ehsani, 1995. 

ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه