زهره حسينزادگان
مساله ترجمه در حوزه ادبيات خاصه براي كشوري چون ايران اهميت ويژهاي دارد چراكه اساسا معرفي آثار مهم ادبي دنيا به خوانندگان ايراني، بستگي تام و تمام به كار مترجماني دارد كه هركدام از مبدا زباني خاص، راه مقصدي به نام زبان فارسي را ميپيمايند. بنابراين بخش مهمي از نسبت دانش فارسزبانان با هريك از زبانهاي صاحب ادبيات دنيا را مترجمان ميسازند. با اين مقدمه، سراغ يكي از مترجماني رفتيم كه آثار متعددي را از ادبيات جهان به فارسي برگردانده است. جواد سيداشرف كه اخيرا رمان «حشاشين» اثر توماس گيفورد با ترجمه او در نشر ققنوس به چاپ شانزدهم رسيد، رمان قصهاي را در واتيكانِ 1982 روايت ميكند. قصهاي كه ما را به گذشتههاي دور ميبرد و سرنخهايي را در آرشيوِ محرمانه واتيكان به دستمان ميدهد. از اين قرار كه در دورانِ رنسانس و در سالهاي حكومتِ پاپهاي مخوفِ خاندانِ بورجا گروهي قاتل حرفهاي بودند كه به دستور شخص پاپ دست به انجام ماموريتهاي ويژه ميزدند. به اين بهانه با جواد سيداشرف، مترجم اين كتاب گفتوگو كرديم.
چطور شد كه به ترجمه كتاب روي آورديد؟
دقيقا نميدانم. همانطوركه ميدانيد من در دهههاي 40 و 50 در آلمان دانشجوي رشته شيمي بودم. از آنجا كه برگشتم، مسالهام پيدا كردن كار بود؛ آنهم نه تنها به خاطر امرار معاش. من شيمي محض خواندم اما هرگز از اين رشته تحصيلي استفاده نكردم چون در سالهاي اول انقلاب يا بايد براي تدريس به دانشگاه ميرفتم كه تعطيل بود و من هم مهارتي در تدريس ندارم، يا بايد به مراكز تحقيقاتي مراجعه ميكردم كه در آن سالها يا نبودند يا تعطيل بودند.
شما چطور كتابي را براي ترجمه انتخاب ميكنيد؟
به عقيده من كتاب خوب بايد «چيزي» به خواننده ارايه دهد و فقط براي سرگرمي نباشد. من از ابتدا ژانر رمان تاريخي را انتخاب كردم كه ميتواند هم تاريخ باشد و هم ادبيات به معناي اخص كلمه. به عنوان جمله معترضه اين را هم بگويم كه تنها تعداد اندكي از كتابها را مستقيما از زبان آلماني ترجمه كردهام كه «واسموس» و «نرون دروغين» دو نمونه از آنهاست. نويسندگان اكثر ترجمههاي من انگليسيزبان هستند و من از ترجمه آلماني آنها را به فارسي برگرداندهام. سراغ كتابهاي ادبي نرفتهام چون ترجمه ادبيات ناب ويژگيهاي خود را ميطلبد. مترجم بايد جهانبيني، سبك، قلم و انگيزه نويسنده از نگارش هر كتابش را خوب بشناسد. من چنين نيازي را احساس نكردهام و بنابراين به خودم اجازه هم ندادهام بيمحابا دست به ترجمه آثار بزرگان ادبيات جهان بزنم. منظور من مترجمين توانا و باتجربه قديم و جديد كشور نيست كه از چنين ويژگيهايي برخوردارند؛ روي سخنم با جوانان و كمتجربههاست كه گاهي در نخستين تلاش خود سراغ شاهكاريهاي بزرگان ميروند و مثلا توماس مان و هاينه يا گراس را انتخاب ميكنند و حتي ميخواهند بيآنكه زبان فخيم و بغرنج نيچه را بشناسد، آنهم گاهي از ترجمه انگليسي، نيچه ترجمه كنند. نتيجه اين كارها، به دليل كمبود تمرين و ممارست در كار، غالبا هم ظلم به نويسنده اثر است و هم اجحاف در حق خواننده فارسي زبان. درباره انتخاب كتاب براي ترجمه هم مختصر بگويم كه من حدود دويست رمان تاريخي ترجمهنشده در خانه دارم كه دستم به ترجمه هيچكدام از آنها نميرود، چون يا استخوانبندي تاريخي آنها كج و معوج است يا داستانشان سبك و كممايه. از ميان نويسندگان رمانهاي تاريخي بيشتر به كالين فاكنر علاقهمندم كه به گفته خودش شش ماه از سال را تحقيق ميكند و شش ماه ديگر را مينويسد. ويژگي اصلي آثا فالكنر زمينه مشتركي است كه در همه آنها ديده ميشود و آن هم منكر زن، ستم به زن و تحسين زناني است كه در برابر اين ستم قد علم ميكنند و تسليم نميشوند.
شخصيتهاي محوري اكثر ترجمههاي شما زنان قوي و تاثيرگذارند. مساله زنان دغدغه شماست يا اين امر صرفا تصادفي است؟
دغدغه به اين معنا كه گويا مثلا خود من در اين عرصه نمونه و الگو باشم، نه؛ اما از ديدگاه و موضع اجتماعي و فكري، بله. با فالكنر همفكر و همعقيدهام. در آثار فالكنر دو نكته جالب هست. نخست استخوانبندي محكم تاريخي داستانها كه اساس آن تحقيق علمي و حتي ميداني است و نكته دوم حفظ زمينه مشترك در همه كتابها بهرغم داستان كاملا متفاوت و ديگرگون هريك از آنها. من جز دو كتابي كه از فالكنر براي ققنوس ترجمه كردهام، «دختر مغول» و «مفتش و راهبه»، چهار اثر «سلطانه»، «نفرين دختر آفتاب»، «كلئوپاترا» و «شيطان در كشتي» را هم از او به فارسي برگرداندهام. زمينه كلي و اصلي همه اين رمانها همان است كه گفتم اما هركدامشان داستان و موضوع ويژه خود را دارد.
كتاب حشاشين چطور انتخاب شد؟
ليست كتابي به دستم رسيده بود كه عنوان يكي از آنها «assassin» بود. با اين تصور كه ماجراي كتاب مربوط به حشاشين خودمان است. به نشر ققنوس مراجعه كردم. آقاي حسينزادگان كتاب را از آلمان برايم آورد. تازه وقتي كتاب را خواندم متوجه شدم موضوع كتاب چيز ديگري است. البته اسم كتاب واقعا برگرفته از حشاشين اسماعيليه است. روايت شده است كه وقتي حسن صباح فداييانش را براي عمليات ميفرستاد به آنان حشيش و مواد مخدر ميداد تا در حالت غيرعادي عمل كنند و به فكر جان خود نباشند و ميدانيد كه اكثر فداييان پس از ترور دشمن واقعا هم ميايستادند تا كشته شوند. البته اين يك روايت است و قطعيت ندارد چون ميبينم كه امروزه براي عمليات انتحاري مدرسه هم گذاشتهاند و اين كار بدون حشيش هم انجام ميشود. در كتاب حشاشين ادعا شده كه كليساي كاتوليك هم در قرون وسطي به تقليد از نزاريون براي ترورهاي سياسي قتلهايي كه نبايد علني ميشد و بايد كاملا مخفيانه انجام ميگرفت گروهي درست كرده بود. البته كليسا اين ادعا را هميشه رد و تكذيب كرده است اما نويسنده كتاب طي 9 سال تحقيق پردردسر و بهرغم مقاومت شديد كليسا، در آرشيو واتيكان سندي پيدا كرده كه مويد اين ادعاست و سند را در كتاب هم آورده است. افشاگريهايي از اين دست امروزه با توجه به امكانات رسانهاي چندان عجيب و دشوار به نظر نميرسند اما من شخصا به خاطر دارم كه 50 سال پيش در دوره پاپ پل اول و ژانپل دوم، واتيكان چه محيط بسته و غيرقابل نفوذي بود و چه ترور رسانهاي و فكرياي اعمال ميشد. آنچه گفته شد مربوط به قرون وسطاي كليساست اما داستان اصلي كتاب در سالهاي دهه 80 قرن بيستم اتفاق ميافتد. يكسري قتلهاي پياپي رخ ميدهد كه يادآور عمليات حشاشين است و نشان از زنده شدن دوباره اين جريان دارد. البته داستان، زاده تخيل نويسنده است اما فيكشني است كه خواننده احساس ميكند دوباره دارد واقعا اتفاق ميافتد و پيرامون خود او هم در حال رخ دادن است. ماجرا مربوط به سالهاي پس از رياستجمهوري كندي در امريكاست. ميدانيد كه كندي اولين رييسجمهور كاتوليك امريكا بود ولي كاتوليكهاي بانفوذ امريكا به خاطر سياستهاي به اصطلاح ليبرالياش دل خوشي از او نداشتند. نظر عمومي بر اين است كه رقباي سياسي، كندي را كشتند اما يك تئوري توطئه هم هست كه ميگويد خود كاتوليكهاي امريكايي عامل قتل او بودهاند. داستان كتاب مربوط به زماني است كه پاپ اعظم در بستر مرگ افتاده است و همه نيروها و دستهاي آشكار و پنهان در تلاش و توطئهاند تا زمينه را براي انتخاب پاپ بعدي آماده كنند و شخص مورد نظر خود را بر كرسي بنشانند. از نظر ژانر يك تريلر پر از هيجان و دلهره است تا صفحه آخر؛ داستان تلاش مردي است براي يافتن قاتل خواهرش كه راهبه يسوعي است. از نظر داستان و محتوا هم گشتوگذاري تاريخي و جذاب و عميق است در دنياي كاتوليكهاي امريكا و شهر واتيكان.
شما چندين كتاب مربوط به كليساي كاتوليك داريد: «يوحنا پاپ مونث»، «مفتش و راهبه» و «حشاشين». چرا؟
اولا كه پيدا كردن يك رمان تاريخي كه مربوط به دو هزار سال اخير باشد و كليسا در آن نقشي نداشته باشد، كار آساني نيست، چون كليسا، به ويژه تا دوره جنبش رنسانس عملا در همه عرصههاي زندگي جوامع غربي نقش مستقيم داشته است و اين نقش هنوز هم، هرچند كمرنگتر، ادامه دارد. تعداد مسحيان جهان دوونيم ميليارد نفر است كه يكونيم ميليارد نفر از آنان كاتوليك هستند و اين يكونيم ميلياردد نفر، مركزيت يگانه و منسجمي دارند كه سازماندهي و سياست تعيين ميكنند. در راس اين مركزيت پاپ اعظم و دربار مقتدر، ثروتمند و عريض و طويل او قرار دارد. پاپ شخصا 220 كاردينال را منصوب ميكند كه عاليترين روحانيون جامعه كاتوليك هستند. زيردست اين كاردينالها 4500 اسقف در پنج قاره جهان انجام وظيفه ميكنند كه آنان نيز مستقيم يا غيرمستقيم منصوب پاپ اعظمند. اسقفها هم به نوبه خود بيش از نيم ميليون كشيش حقوقبگير را در سراسر جهان انتخاب ميكنند كه اگر راهبهها، طلبهها و روحانيون غيرملبس به كسوت كشيشي را به آنان اضافه كنيم، تعدادشان از ميليون هم بيشتر است و برايشان سياست مشخص ميكند كه مثلا در موعظه روز يكشنبه چه مطالبي را مطرح كنند؛ از كدام گرايش اجتماعي و كدام حزب و گروه حمايت كنند و عليه كدام گرايش تبليغ كنند و از آنجا كه كليساي كاتوليك سازماني جهاني و گسترده در پنج قاره است، اين سياستگذاري و تبليغ تاثير اجتماعي و جهاني زيادي دارد. مضافا كه به ويژه در اروپا بسياري از احزاب قدرتمند و با نفوذ سياسي هنوز هم عنوان مسيحي را يدك ميكشند و – البته با شدتي كاهنده– تحتتاثير سياستهاي واتيكان هستند. نكته ديگر قدرت مالي كليساست. گفته شده بهاي اموال منقول فقط شهر واتيكان – طلا، جواهر، آثار هنري– 15 ميليارد دلار است و افزون بر آن 2400 مستغلات اعم از كاخ، زمين زراعي، مال.... در ايتاليا و ساير كشورها قرار دارد كه اجارهبهاي آنها سر به ميليونها ميزند. به اين ثروت بايد بخششها، نذورات، صدقات و پولي را اضافه كرد كه كشيشها بابت انجام مراسمي مانند غسل تعميد، عروسي، تدفين و ... از مردم ميگيرند. ماليات كليسا كه مستقيما از حقوق مومنين كسر و به خزانه كليسا ريخته ميشود هم، جاي خود را دارد و نكته آخر اينكه واتيكان بانك ثروتمندي دارد به نام «روحالقدس» (Spiritus sanctus). اين بانك كه در همهجا و در همه رشتهها سرمايهگذاري ميكند چندين بار با رسواييهاي مالي بزرگي روبرو بوده و اتفاقا در همين دورهاي كه كتاب حشاشين به آن پرداخته، در دادگاه به جرم پولشويي براي مافياي ايتاليا محكوم شد و تعدادي از مديرانش روانه زندان شدند. نكته تاريخي جالب اينكه پس از لو رفتن اين رسوايي مالي معلوم شد برخي سازمانهاي مرموز و از جمله فراماسونرها هم در اين ماجرا دست داشتهاند. مدتي پس از راي دادگاه چند نفر از مديران بانك «روحالقدس» كه با دادگاه همكاري كرده بودند، در لندن به قتل رسيدند؛ آنهم نه با گلوله بلكه به شيوه قديمي و سنتي فراماسونري. خائنين را در زير يكي از پلهاي لندن در حالي كه بدنشان تا كمر در آب بود و در جيبهايشان آجر - كه نماد صنف بنايان = فراماسونهاست- گذاشته بودند، حلقآويز كرده بودند! پر واضح است كه چنين مجموعه بانفوذ ثروتمندي «گودال مار»ي است كه همه صاحبان قدرت سياسي، اقتصادي و مالي سعي دارند در آن نفوذ كنند و سهم داشته باشند. بنابراين اگر از دوران باستان و شرح حالها و ماجراهاي عشقي بگذريم، «رمان تاريخي» غربي به گونهاي طبيعي و منطقي با كليساي كاتوليك گره خورده است.
كتاب جديد شما در مراحل نهايي ويرايش است و به زودي منتشر ميشود. كمي در اين باره صحبت كنيد.
رمان تاريخي مطلوب و قابلتوجهي پيدا نكردم؛ بنابراين به كتاب موضوعي جالب و ارزشمندي روي آوردم كه كه درباره تاريخ كشور خودمان است. در دوره بلافاصله پيش از حمله اعراب، ساسانيان به مدت پيش از چهار سده در پادشاهي بسيار گسترده و نيرومندي بر سرزمين ايران و متصرفاتي در چهار سوي آن حكم راندند. اين دوره همزمان است با اوجگيري امپراتوري روم شرقي. رقابت و همزيستي اين دو قدرت جهاني و روابط ميان آنها بر تاريخ و جغرافيا و فرهنگ و اقتصاد كل جهان شناخته شده آن روز بسيار تاثير گذاشته بود. در اين كتاب ميخوانيم كه روابط ميان اين دو قدرت بزرگ تنها به جنگ و كشورگشايي محدود نبود و روابط پيچيده ديپلماتيك، روابط اقتصادي و بازرگاني و مبادلات فرهنگي را نيز در برميگرفت. كتاب خوب و مستندي است كه هم رقابت و هم همزيستي اين دو امپراتوري را نشان ميدهد و مهمتر اينكه برخلاف اكثر نوشتارهاي غربي كه «روممحور» هستند و همه رويدادها را از ديدگاه سياستها و منافع روم تحليل و ارزيابي ميكنند، تمدن درخشان و كشورداري سياستمدارانه حكمرانان اين سلسله را مدنظر دارد.
داستان اصلي كتاب در سالهاي دهه 80 قرن بيستم اتفاق ميافتد. يك سري قتلهاي پياپي رخ ميدهد كه يادآور عمليات حشاشين است و نشان از زنده شدن دوباره اين جريان دارد... ماجرا مربوط به سالهاي پس از رياستجمهوري كندي در امريكاست. ميدانيد كه كندي اولين رييسجمهور كاتوليك امريكا بود ولي كاتوليكهاي بانفوذ امريكا به خاطر سياستهاي به اصطلاح ليبرالياش دل خوشي از او نداشتند. نظر عمومي بر اين است كه رقباي سياسي كندي را كشتند اما يك تئوري توطئه هم هست كه ميگويد خود كاتوليكهاي امريكايي عامل قتل او بودهاند.