
رمان «مایا یا قصّهی آپارتمانی در خیابان کریمخان» نوشتهی فرید قدمی (نشر هیلا، 1388) داستانی است دربارهی خیانت. ساکنان «آپارتمانی در خیابان کریمخان» جملگی به خود و آرمانها وایدههایشان خیانت کردهاند و اکنون بهوحشت و خشونت دچار ماندهاند؛وحشتِ بودن و اضطراب تحمّل بار تنهاییدر برشان گرفته وخشونت و آزارخود و دیگری گریزگاهی شده است برای رهایی از چنگال اینهمه وحشت و اضطراب.آنان خود را در درون سرنوشتی محتوم حس میکنند، حال آنکه این حتمیتِ تیره و گریزناپذیر را خود رقم زدهاند؛ و از سرشت تراژیکخود و زندگیشان آگاهند و ناخشنود، حال آنکه خودـ دانسته یا نادانسته ـ حضور تراژدیرا در جهانشان برگزیدهاند. گاهی از آزار خود و گاهی از آزار دیگران لذّت میبرند و با آنکه دغدغهی زندگی بهتر و عشقورزی به هم را دارند، با رفتارها و انتخابهای خود کاریجز انهدام زندگی و عشقدر پیش نگرفتهاند.
در برابر همهی این رنجها و حتمیتهاست که راوی داستان، قصّهی جهانِ ساکنان «آپارتمانی در خیابان کریمخان» را به زبانی طنزآلود بیان میکند، هماو که میخواهد با خندیدن(یا خندانیدن مخاطب) بهواسطهینگونبختیها و تیرهروزیهایدیگران نوعی حسّ تفوّقطلبی و سلطهگری را در خود ارضاء کند. هم ازاینروست که طنزِ نهفته در زبان و بیان او همچون صورت دیگری از پرخاشگری و سرکوب دیگران نمود مییابد. اگر معلّمان داستان از شکنجهی دانشآموزان و شکنجهییکدیگر لذّت میبرند و همسر آقای مسعودی را که از راز شکنجهگریشان باخبر شده با همدستی خودِ آقای مسعودی میکشند، اگر زینتخانم برای رسیدن به آمال و درمان آلام خودکف پای دخترش را میشکافد و به مجید ـ همسر فیلسوفِ ریاضیدانش ـ خیانت میکند، اگر حمید با خیانت به خود و پریسا و شوهرفیلسوفِ ریاضیدانِ زینتخانم از جامعه و صاحبان سرمایه انتقام میگیرد، اگر سپیده آرامش دنیای کودکانهاش را، آن هنگام که در برابر چشمانش پرده از راز خیانتپیشگی مادر (زینتخانم) برداشته میشود، به ناآرامی قتل و آوارگی میبازد، راوی با خندیدن به جنبههای تراژیک زندگی ـ زندگی خود یا دیگران؟ ـ در پی تسلّای خاطر خویش میگردد زیرا از بدِ حادثه، او نیز به همان وحشت و اضطرابی دچار شده است که دیگر ساکنان «آپارتمانی در خیابان کریمخان». ازاینروست که گاهیدر روایت او مرز میان «طنز» و «لطیفه» از بین میرود و «لبخند» و «خنده» با هم خَلْط میشود. آنگونه که سایمون کرایچلی در تفسیر رویکرد فروید به طنزمیان «خندیدن به خویشتن و خندیدن به دیگران» تمایز میگذارد، «طنز متضمن خندیدن به خویش و مضحکه یافتن خویش است و چنین طنزینه ناخوشایند و ناراحتکننده، بلکه بالعکس، موجب رهایی، [و نوعی] تسلّی و تعالی کودکانه است...[امّا] در لطیفه من به دیگران میخندم و آنها را مضحک و مسخره و خود را برتر میبینم.» بنابراین «فروید میگوید طنز منزلت و شأنی دارد که لطیفه از آن بیبهره است» و «اینگونه خندهها [یعنی خندیدن به دیگران در لطیفهها] باید تحلیل شوند، چون نمایشگر انواع تعارضهای روانیاند.» راوی داستان «مایا یا قصّهی آپارتمانی در خیابان کریمخان»بهصراحت لطیفه نمیگوید، امّا چیرگی و تفوّق را میجوید و بدینسان است که در روایت او از قصّهی ساکنان «آپارتمانی در خیابان کریمخان» مرز میان طنز و لطیفه از میان رفته است، نه صرفاً بهسبب هتّاکی و پرخاشگری راوی، بلکه بهسبب برداشته شدن مرز میان «خود» و «دیگری»؛ درست به همان شکل که زاویهی دیدِ سومشخص در سه فصل پایانیصراحتاً به زاویهی دیدِ اولشخص یا «منِ راوی» چرخش میکند و نقش و حضور راوی در داستان پُر رنگتر و ملموستر میگردد، هرچند که «صدا»ی «منِ راوی» در راویتِ هفت فصلِ سومشخص نیز ـ اگر نه با وضوح، امّا ـ شنیده میشود. این مرزِ مخدوششده هم در روایت راوی از نسبت خود با دیگران و هم در رفتارهای ساکنان آپارتمان با هم بهچشم میخورد؛ بدین معنا که جملگی، از یکسو با خشونتی تمامعیار به حریم خصوصییکدیگر ـ خواه حریم اجتماعی هم، خواه ساحت روانی هم ـ تعدّی و تجاوز میکنند و از سوی دیگر، میخواهند «هویّت»شان را در دیگران و با تعدّی و تجاوز به آنان به دست آورند. پس تمامی این آدمها هرچه بیشتر از تنهایی میگریزند و دیگری را میجویند، تنهاتر میشوند و دیگری را بیشتر سرکوب میکنند.
در این میانه، انگار راوی نیز با خندیدن به دیگران، به خود میخندد یا با وادار کردن خواننده به خندیدن، یعنی خندانیدن خواننده، خود را در کنار دیگران به ابژهای برای خندیدن تبدیل میکند؛ به دیگر سخن، راوی در روایت خود، سوژهای است که همچون فردی مالیخولیاییعمل میکند؛ فرد مالیخولیایی برخلاف فردِ سوگوار و ماتمزده، هیچکس یا هیچ ابژهای را از دست نداده است وبر مبنای تعبیر و تفسیر سایمون کرایچلی از مقالهی «ماتم و مالیخولیا»ی فروید، «کلید حلّ این معمّا آن است که در مالیخولیا "خود تبدیل به یک ابژه میشود." معنای این جمله آن است که در دل خود، میان خود و یک عامل انتقادی انشقاق پدید میآید، میان Über-Ichیا "ابرمن" یا "فراخود" که بر من نظارت و من را خوار و تحقیر میکند. این همان چیزی است که فروید "وجدان" یا das Gewissen مینامد.» در روایت مالیخولیایی راوی رمان «مایا یا قصّهی آپارتمانی در خیابان کریمخان» نیز خودِ راوی به ابژه بدل شده است، اما این خود جز دیگری کسی نیست. او که همچون فرد مالیخولیایی در پی خودشناسی است، با روایت خود از دیگران دائم درون خود را میکاود، و بنابراین همانطور که ژاک لکان با یادآوری شعری از آرتور رمبو یادآور شده است که«من یک دیگری است»، راوی نیز در راه شناخت خودناگزیر از مواجهه با دیگری خواهد بود. بدینسان، هویتیابی راوی ـ سوژه جز با انطباق هویت با ساکنان ـ ابژهها میسّر نخواهد شد و بیشتر از آنکه ساکنان ـ ابژهها در «اندیشه»ی راوی حاضر باشند، «هستی» راوی ـ سوژه در آنجاست که ساکنان ـ ابژهها حضور دارند؛ ازاینروست که واژهی سرکوب را در نوشتار حاضر باید به دو معنا دریابیم: یکی، در معنای سلطهگری که بیشتر معنایی جمعی و اجتماعی است و دیگری، در معنایمکانیسمی برای دفع امیال که معنایی روانکاوانه است، زیرا در روایت راوی، سرکوب خود و سرکوب دیگری چندان جدا و دور از هم نیست، یعنی عینیت رئالیستی روایت را میتوان به ذهنیت ایدهآلیستی راوی فروکاست و دریافت که روایت بیرونی راوی از دیگران، روایت درونی او از واقعیت و بهتعبیری لکانی، نمادین کردن حیث خیالی است؛ و چنین است که راوی مالیخولیایی،در پایان کاوش خود، داستانش را با جملهای اعترافگونه به پایان میرساند تا به خیانتپیشگیآدمها ـ خود و دیگران؟ ـاقرار کرده باشد: «انسان حیوانی است خیانتکار». پیشتر نیز راوی دستش رابه همین شیوه و با ذکر جملهای از ژرژ باتای در ابتدای فصل دهم رو کرده بود: «اقرار، وسوسهی گناهکار است»، گناهکاری که در ابتدای کتاب نیز با استناد به جملهایاز آرتور رمبو به تفوّقطلبی و سلطهگریخود اعتراف کرده بود و با اشاره به تهی بودنش از هرگونه عاطفه و احترام به دیگری گفته بود: «آنچه باعث برتری من بر دیگران میشود این است که من قلب ندارم».