منبع: روزنامه شرق
شنبه ۱ دی ماه ۱۳۹۷
نیمه دوم قرن نوزدهم در آلمان یکی از خلاقترین و انقلابیترین دورههای فلسفه مدرن به شمار میرود. بااینحال، بسیاری از متفکران، از جمله فردریک بیزر، بر این باورند که این دوره در میان آلمانیزبانها اندک و در میان انگلیسیزبانها اندکتر مطالعه و بررسی شده است. فردریک بیزر در کتاب «پس از هگل» میکوشد فلسفه این دوره را به خواننده انگلیسیزبان معرفی کند. کتاب حاضر به تازگی به همت نشر ققنوس به فارسی ترجمه و منتشر شده است. پیش از این نیز از بیزر کتاب «هگل» از سوی همین نشر منتشر شده بود که یکی از شرحهای شناختهشده از فلسفه هگل در دنیاست. کتاب «پس از هگل» تاریخی مجمل و درعینحال کمنظیر از فلسفه آلمانی در نیمه دوم قرن نوزدهم، از سال ۱۸۴۰ تا ۱۹۰۰، است. چنین موضوعی نامعمول است، چراکه اکثر کتابها درباره فلسفه آلمانی قرن نوزدهم توجهشان را به نیمه نخست این قرن معطوف کردهاند. ولی بیزر نیمه دوم قرن نوزدهم را به لحاظ فلسفی مهمتر و جذابتر از نیمه نخست میداند.
ادعای بیزر در کتاب حاضر این است که پنج مناقشه اصلی این دوره را به خواننده انگلیسیزبان معرفی کند: بحران هویت فلسفه، مناقشه مادهباوری، مناقشه «نخواهیم دانست» روشها و محدودیتهای تاریخ و مناقشه بدبینی. در این کتاب با متفکرانی مواجه میشویم که در زبان فارسی تقریبا نامی از آنها نشنیدهایم: متفکرانی که چه فلسفه زمان خویش و چه فلسفه معاصر را عمیقا تحتتأثیر قرار دادهاند. بیزر معتقد است تمام دورهبندیها ساختگیاند و دورهبندی کتاب حاضر نیز از این قاعده مستثنی نیست. باوجوداین، میکوشد دلایلی برای برگزیدن این تاریخها ارائه دهد. او سال 1900 را سرآغاز قرنی جدید میداند که پیچیدهتر، تراژیکتر و مدرنتر از همه قرنهای پیشین بود. سال 1840 را ازاینرو مهم میداند که توامان به یک پایان و یک آغاز اشاره دارد. او این سال را پایان مرحله کلاسیک هگلگرایی مینامد که همزمان بود با جنبش اصلاحات پروسی که در سال 1840 با مرگ فردریش ویلهم سوم و بارون فون آلتشتاین وزیر اصلاحگر او به پایان رسید. سال 1840 همچنین آغاز دورانی جدید در فلسفه آلمانی است. بهاینترتیب، تمرکز اصلی کتاب حاضر بر فلسفه آلمانی در نیمه دوم قرن نوزدهم است که به باور بیزر مهمتر از نیمه اول بوده. به چند دلیل: در نظر بیزر نیمه قرن نوزدهم دورهای بود تحت سلطه بحرانها و مناقشات، درحالیکه نیمه نخست دوره تثبیت و اجماع نظر بود. او معتقد است دورههای عادی در فلسفه زمانهایی هستند که تعریفی مقرر و شناختهشده از فلسفه وجود دارد، زمانی که فیلسوفان درباره ماهیت رشتهشان و وظایف مرتبط به آن با هم اتفاقنظر کلی دارند. اما دورههای انقلابی را مواقعی میداند که چنین تعریفی در دست نبوده و برداشتهای متعارض بسیاری از فلسفه وجود دارد.
پیرو این تعاریف، بیزر اواخر قرن هجدهم، اوایل قرن نوزدهم و اواخر قرن بیستم را دورههای عادی میداند، اما نیمه دوم قرن نوزدهم را انقلابی. چون در نظرش این دوره عصری بود که تعریفی مقرر و شناختهشده از فلسفه در دست نبود و تصورات متعارض بسیاری درباره ماهیت این رشته وجود داشت. بیزر بنیادیترین پرسشهایی را که فیلسوفان از خود میپرسند مرور میکند: فلسفه چیست؟ تفاوت آن با با علم تجربی چیست؟ چرا باید به فلسفه پرداخت؟ در فصل اول کتاب میکوشد برخی از پاسخهای به این پرسشها را بررسی کند. بیزر دلیل دیگری هم برای انقلابیبودن نیمه دوم قرن نوزدهم ارائه میدهد: ظهور تاریخگرایی. در طول این دوره بود که تاریخگرایی بهمثابه جنبش فکری خودآگاه در حیات و دانش آلمانی به بلوغ رسید. او تاکید دارد که هرگز پیش از نیمه دوم قرن نوزدهم این پرسش به این صراحت مطرح نشده و با این ژرفا و ظرافت بدان پرداخته نشده بود و ازاینرو، بیدلیل نیست که این دوره با عنوان عصر تاریخ شناخته میشود. او در فصل چهارم کتاب میکوشد به برخی از مباحثات کنونی درخصوص منزلت علمی تاریخ بپردازد. بیزر دلیل دیگری هم برای انقلابیبودن این دوره میآورد: این دوره به بزرگترین گسست از میراث
یهودی- مسیحی اشاره دارد که تاکنون روی داده است. او این دوره را سکولارترین عصر در طول دو هزار سال اخیر میداند. بااینحال، در نظرش نیمه اول قرن به مراتب کمتر سکولار بود و همچنان با بقایای دین پیوند داشت.
معالوصف، همواره این گلایه وجود دارد که تاریخ فلسفه انگیزهبخشی و ارزش فلسفی ندارد. بسیاری بر این باورند که شنیدن اینکه فیلسوفان در گذشته به چه اندیشیدهاند ضرورتا ما را در حل مسائل فلسفی زمان حاضر کمک نمیکند و میتواند به راحتی کهنهگرایی و مطالعه تاریخ بهخاطر خود آن مستحیل شود. ازاینرو، برخی از مورخان فلسفه تمایل دارند گذشته را مطابق با علایق و مسائل امروز بازنویسی کنند. اما در نظر بیزر این رویکرد ایراد زمانپریشی را با خود همراه دارد، بهگونهای که در این صورت ما گذشته را از زاویه دغدغه خودمان و نه مسائل آن میخوانیم. به این ترتیب است که تاریخ فلسفه به سمت کهنهگرایی یا زمانپریشی سوق مییابد.
ازاینرو، رویکرد بیزر در کتاب حاضر گریز از این دوراهی است. او رویکرد خود را در این کتاب به این صورت تعریف میکند که تاریخ فلسفه را نه بر اساس اندیشمندان و زمینهها بلکه بر اساس مناقشات سامان میدهد. این مناقشات به مسائلی میپردازند که هنوز محل امعاننظرند و در نتیجه به دام کهنهگرایی نمیافتند. از طرفی دیگر، بیزر تاکید دارد این مناقشات برای خود معاصرانشان هم اهمیت داشتهاند، بنابراین از مساله زمانپریشی نیز میگریزند. بیزر اضافه میکند که این رویکرد همچنین این مزیت را دارد که افقهای دیدمان را فراسوی متفکران و موضوعات معیار و متعارف میگستراند. از آنجا که بسیاری از شرکتکنندگان در این مناقشات کاملا فراموششده یا ناشناختهاند، بیزر به معرفی متفکران جدید فراسوی مجموعه موجود معیار میپردازد و نشان میدهد این متفکران در عین گمنامی و فراموششدگی هنوز در نوع خود جالبتوجهاند. او تاکید دارد این متفکران اغلب کمکی مهم به مناقشات کرده و درباره مسائلی که هماکنون نیز دغدغه ما هستند نکات مهم یا روشنگری پروراندهاند.