گروه انتشاراتی ققنوس | دنیای فلسفه بعد از هگل - گفت و گو با عبدالرضا سالاربهزادی:مترجم کتاب «صد فیلسوف قرن بیستم»
 

دنیای فلسفه بعد از هگل - گفت و گو با عبدالرضا سالاربهزادی:مترجم کتاب «صد فیلسوف قرن بیستم»

خبرگزاری میراث فرهنگی

بعد از هگل دنیای فلسفه غولی نداشت!«صد فیلسوف قرن بیستم» دربرگیرنده صد مقاله از سی و هفت نویسنده است. این مقالات به تاثیرگذارترین فیلسوفانی می‌پردازد که جهان اندیشه در قرن گذشته به خود دیده است. کتاب حکم دایره‌المعارفی برای شناخت اجمالی فیلسوفان را دارد. قریب به اتفاق این فیلسوفان نیز متعلق به قرن بیستم هستند. قرن بیستم سپری شده اما عبدالرضا سالاربهزادی مترجم کتاب هنوز هم می‌گوید: «قرن بیستم، قرن فلاسفه نبود.» به زعم او بعد از هگل دنیای فلسفه غولی نداشت! گروه گفت و گو- علی قلی‌پور: «صد فیلسوف قرن بیستم» در بر گیرنده صد مقاله از سی و هفت نویسنده است. این مقالات به تاثیرگذارترین فیلسوفانی می‌پردازد که جهان اندیشه در قرن گذشته به خود دیده است. کتاب حکم دایره‌المعارفی برای شناخت اجمالی فیلسوفان را دارد. فیلسوفانی که سلیقه گردآورندگان کتاب، آن‌ها را یک جا جمع آورده است. قریب به اتفاق این فیلسوفان نیز متعلق به قرن بیستم هستند. قرن بیستم سپری شده اما عبدالرضا سالاربهزادی مترجم کتاب هنوز هم می‌گوید: «قرن بیستم، قرن فلاسفه نبود.» به زعم او بعد از هگل دنیای فلسفه غولی نداشت! * فکر می‌کنم با دیدن کتاب صد فیلسوف قرن بیستم قبل از این که این سوال را از خودمان بپرسیم که فلسفه چیست باید بپرسیم فیلسوف کیست؟ من فکر می‌کنم در واقع هر آدم زنده‌ای یک فیلسوف است، چرا که ماده خام فلسفه تفکر است ولی وقتی این تفکر نظام‌مند بشود و بتوانیم نظام‌مند فکر کنیم، پای فلسفه‌بافی یا فلسفه‌ورزی به میان می‌آید، به طور کلی فیلسوف کسی است که بتواند یک پروسه تفکر نظام‌مند داشته باشد. فکر می‌کنم این معنای کلی فیلسوف است، به این ترتیب فلسفه به عنوان یک شاخه دانش مطرح می‌شود. البته سوال شما مثل این است که بپرسیم مثلا زیست‌شناس کیست؟ وقتی به فلسفه به عنوان شاخه‌ای از معرفت و دانایی فکر کنیم، فیلسوف کسی می‌شود که با تفکر نظام‌مند آشناست. بشر از روز نخستین که به دنیا آمد و خلق شد مساله بنیادی و اساسی فکرش این بوده که کیست، از کجا آمده و به کجا می‌رود و اینها همان سوال‌هایی است که مبنای اساسی و ریشه‌ای فلسفه را تشکیل می‌دهد. در واقع می‌توانیم بگوییم که فلسفه اساسا روی این شالوده بنا شده و فیلسوف کسی است که به طور نظام‌مند در مورد کیستی و چرایی سوال می‌کند یا می‌تواند جواب بدهد یا نمی‌تواند و البته جوابش مسلما غیر از نظریه‌بافی چیزی نیست یعنی هیچ کس نمی‌تواند جوابی قطعی به این سوالات بدهد. * دلیل این که من این سوال را از شما پرسیدم این بود که وقتی ما کتاب را باز می‌کنیم و فهرست نویسنده‌های مقالات این کتاب را نگاه می‌کنیم می‌بینیم که نویسندگان آن اساتید دانشگاه‌های معتبر هستند پس این کتاب با رویکرد کاملا آکادمیک با فلسفه برخورد می‌کند به همین دلیل می‌خواهم بپرسم ضرورت ترجمه این کتاب به لحاظ این که یک کتاب آکادمیک است دقیقا چه بوده؟ باید بگویم که من در مواجهه اول با این کتاب احساس کردم این کتاب می‌تواند یک مرجع یا در واقع مدخلی باشد برای جوانان و دانشجویانی که به فلسفه علاقه‌مندند. این کتاب، صد فیلسوف قرن بیستم را معرفی می‌کند، آن هم به صورت سلیقه‌ای و کاملا تشریحی. پس می‌تواند کمک بسیاری به علاقه‌مندان این رشته بکند. * به نظر شما گردآوری فیلسوف‌ها به صورت سلیقه‌ای است یا مثلا معیاری آکادمیک نیز وجود دارد؟ من فکر می‌کنم در هر جنگی از این دست و در هر مجموعه‌ای از این دست، تدوین‌کننده و گردآورنده چاره‌ای ندارد به جز این که سلیقه‌ای عمل کند. چه معیاری می‌توان برای انتخاب در این مورد گذاشت؟ مسلم است چشمتان را روی این سوال نمی‌توانید ببندید که آیا این فیلسوف‌ها در تفکر قرن بیستم تاثیرگذار بوده‌اند؟ ولی در سایر موارد مخصوصا در مورد معرفی یکی دو تا فیلسوف هندی و یکی دو تا فیلسوف ژاپنی و چینی این طور نیست و می‌توانست به جای آن‌ها اسم‌های دیگری هم باشد که در فلسفه قرن بیستم مطرح بودند. مساله قابل توجه این است که اصولا قرن بیستم را نمی‌شود قرن فیلسوف‌ها نام‌گذاری کرد. در قرن بیستم فیلسوف‌ها بیشتر تابع حرکت‌های اجتماعی و حتی سیاسی بودند تا کلیت به وجود آورنده آنها. شرایط اجتماعی بعد از جنگ جهانی دوم باعث بروز تفکر فاشیسم شد که به هیچ وجه متاثر از آرای فلاسفه و تفکرات و اندیشه‌های آنان نبود. در هر حال قرن بیستم به نظر من قرن فلاسفه نبود. فلسفه بیشتر دنباله روی علم و پیشرفت‌های علمی و تکنیکی شد به عنوان مثال علم ارتباطات تاثیرات مهمی روی فلسفه داشت و دیگر علوم مثل فیزیک و زیست‌شناسی که تفکرات فلسفی را به وجود آوردند. * چیزی که در مورد این کتاب مرا به شک انداخت این بود که این کتاب چاپ انتشارات راتلج است و انتشارات راتلج یکی از معروف‌ترین دایره‌المعارف فلسفی را دارد، به همین دلیل کسی حدس نمی‌زند که این کتاب آن قدر سلیقه‌ای باشد، فکر می‌کنم رویکردش کاملا آکادمیک به نظر می‌رسد. شما وقتی سلیقه‌ای یک مجموعه‌ای را گردآوری می‌کنید مسلما معیارهایی برای خودتان دارید؛ بین شما و آن موسسه هم معیارهایی برای انتخاب حتی سلیقه‌ای مطرح می‌شود، در این حد بله، همین محدود کردن فیلسوف‌هایی که نامشان در قالب تعداد مشخصی آمده، گردآورنده را وادار می‌کند که دست به انتخاب بزند یعنی معیار این بود که فیلسوف‌ها حداقل در جمع آکادمیک شناخته شده باشند و در حدی که فلسفه در قرن بیستم می‌توانست تاثیرگذار باشد، موثر بوده باشند. مسلما گردآورنده از فلان دانشجو هم که سر کلاس فرضا ذهن فلسفی خیلی نقادی دارد، نام نمی‌برد ولی هر اندازه هم معیارها محدود باشد باز انتخاب مشکل است. به نظر من سلیقه‌ای بودن چیزی از اعتبار کتاب کم نمی‌کند. * میشل فوکو معتقد است در قرن بیستم، مارکس، فروید و نیچه امکان‌های جدیدی برای اندیشیدن ایجاد کردند. شما می‌گویید قرن بیستم قرن فیلسوف‌ها نبود یا این که قرن فلسفه نبود، می‌خواهم بدانم با توجه به نظر فوکو، تاثیر این سه اندیشمند در قرن بیستم چیست؟ مساله‌ای که در قرن بیستم اتفاق افتاد، تک‌شاخه‌ای شدن چیزی به نام معرفت بود پروسه‌ای که در واقع از قرن هفدهم شروع شد ولی ما آن را در قرن نوزدهم و بیستم می‌بینیم مثلا نظرات فروید در روانشناسی تا اواخر قرن نوزدهم جزیی از فلسفه بود ولی به یک شاخه علمی تبدیل شد. وقتی می‌گویم قرن بیستم قرن فلاسفه نیست به این دلیل است که معرفت تخصصی شد و شاخه‌های مختلف پیدا کرد. شما دیگر نمی‌توانید یک حکیم قرون وسطایی پیدا کنید که به شاخه‌های مختلف معرفت و آگاهی داشته و جامع‌العلوم باشد آدمی مثل ابن سینا را کمتر می‌توانید پیدا کنید، شاید اصلا دیگر کسی پیدا نشود که هم در پزشکی صاحب نظر باشد هم در الهیات صاحب نظر باشد و هم در نجوم و به عنوان یک مرجع در هر کدام از این مسائل بشود به او استناد کرد. این تخصصی شدن، شاخه‌ای علمی است و انشعاب هر چه بیشتر شاخه‌ها فلسفه را لاغر کرد، تا زمان مارکس اقتصاد، جامعه‌شناسی و فلسفه همه این‌ها در یک مقوله می‌توانست جمع شود ولی الان یک اقتصاددان و متخصص علم اقتصاد ممکن است صاحب نظر باشد ولی شما نمی‌توانید در معرفت یا در حکمت از او سوال کنید آدم‌هایی مثل مارکس یا فروید، در عین این که با جدا کردن شاخه‌های معرفت و فلسفه، فلسفه را لاغر کردند اما به جای آن مسائلی را مطرح ساختند که خودش موجب تفکر فلسفی می‌تواند بشود این یکی از دلایلی است که من معتقدم فلسفه قرن بیستم دنباله روی علم بوده نه محرک آن. در واقع از اواخر قرن نوزدهم بود که این حرکت شروع شد و می‌خواست به یک تعریف عینی برای علم برسد، الان مثلا یک بحث عمده تاریخ‌دان‌ها با سایر علما همین است که تاریخ‌دان‌ها به زور می‌خواهند تاریخ را به عنوان یک علم عینی جا بیندازند ولی خوب خیلی‌ها می‌گویند علم آن است که بشود تجربه‌اش کرد و در آزمایشگاه بشود آن را آزمود و به هر حال آثار ملموس و عینی داشته باشد. * وقتی که شما راجع به کیستی فیلسوف صحبت می‌کردید و من به صد نفری که در این کتاب بودند فکر می‌کردم یک سوال برایم پیش آمد که با چه تعریفی «لنین» و «مائو» فیلسوف هستند؟ آنها را می‌توانید فیلسوف سیاسی بدانید، خارج از اصطلاح روزمره و زبان روزمره‌ای که داریم ولی در عالم معرفت بعد از جدا شدن همه این شاخه‌ها از فلسفه، باز هر کدام از این شاخه‌ها خودش یک فلسفه علم را در کنار خود دارد. همین طور که عرض کردم الان اقتصاددان‌هایی که متخصص فلسفه اقتصاد هستند ولی در مورد فلسفه عمومی و فلسفه ناب به خودش اجازه اظهار نظر نمی‌دهد، مائو و لنین هم اندیشمند بودند و تفکرات نظام‌مندی در مورد حرکت‌های اجتماعی و سیاسی ارایه دادند. تفکرات و نظراتی که در تاریخ تاثیرگذار بوده، در نتیجه با توجه به فقر قرن بیستم در داشتن فیلسوف‌های فلسفه ناب مجبوریم به دنبال فیلسوف سیاسی، فیلسوف اقتصادی و فیلسوف علمی بگردیم، این همان مساله‌ای است که اشاره کردم. شاخه‌های مختلف معرفت و حکمت است که هر کدام تبدیل به یک شاخه علمی شدند البته با حفظ جایگاه خودشان که در کنار هر یک از این‌ها یک جایی برای فلسفه آن علم هم هست، فلسفه تاریخ، فلسفه اقتصادی، فلسفه روانشناسی، فلسفه فیزیک، فلسفه نجوم، شما نگاه کنید در قرن بیستم دیگر فلسفه ناب به آن صورت جایگاهی نداشته، یا حداقل غولی مثل هگل را در قرن بیستم نداشتیم که یک نظام کلی، جهانی و جهان‌شمول در مورد کیستی- چیستی و چرایی کل کائنات ارایه بدهد. هر چه شاخه‌های بیشتری منشعب شده‌ این چیستی و چرایی‌ها دایره محدودتری پیدا کرده است. چیستی و چرایی اقتصادی، چیست و چرایی فیزیک، چیست و چرایی شیمی و چیست و چرایی ریاضی در نتیجه فلسفه ناب و کلی که ما شاید از آخرین غول‌هایش می‌توانیم هگل را اسم ببریم دیگر در قرن بیستم وجود ندارد. * با توجه به این که مقالات این کتاب از نویسندگان گوناگون است، شما با لحن و زبان متفاوت آنها مشکلی نداشتید؟ شما اگر به ترجمه دقت کرده باشید معرفی‌ها یک فرمول کلی دارد اول با یک علامت اختصاری زندگی و کار هر یک از این‌ها مشخص شده و بعد معرفی کتاب‌هایشان است و قسمت دیگری که در اصل کتاب بود ولی ناشر به خاطر مسائلی که خودش تشخیص داد با توافق من حذف کرد، مراجعی بودند که کار این فیلسوف‌ها را نقد کرده و آنها را معرفی کرده بود. ‌* یعنی آثار آنان را معرفی می‌کرد؟ بله * چرا حذف شد؟ دلیل‌اش چه بود؟ استدلالی که ناشر برای من آورد این بود که در این صورت کتاب به ارایه یک سری مرجع و ماخذ تبدیل می‌شود، حتی ناشر اول اصرار داشت که لیست کارهای فیلسوف‌ها را هم حذف کنم. * مثل بخش آثار مهم؟ بله، می‌خواستند که آن را هم حذف کنند که من موافقت نکردم، گفتم حداقل لیست آثار فیلسوف‌ها حتما باید باشد آن شرحی هم که درمورد نحوه تفکر هر فیلسوفی آمده آنقدر کوتاه است که فکر نمی‌کنم برای مترجم چندان مشکلی ایجاد کند چون اصطلاحات فلسفه‌ای که به کار برده شده از طرف نویسنده ابداع نشده است. بلکه از اصطلاحات کلیدی هر فیلسوف است. در نتیجه اگر هم گاهی پیچیدگی در کار بوده، نه به خاطر داشتن نویسنده‌های مختلف بلکه به خاطر معرفی فیلسوف‌های مختلف است که این فیلسوف‌ها هر کدام اصطلاحات و فلسفه خاص خودشان را داشتند. * در حال حاضر یکی از مشکلات ترجمه متون فلسفی از نظر صاحب‌نظران این است که ترجمه اصطلاحات در برخی موارد مشکل است و مترجم‌ها ترجمه‌های مختلفی را از یک اصطلاح ارایه می‌دهند. این گوناگونی ترجمه‌ها مطالعات فلسفی را دچار پریشانی کرده، در عین حال که بسیاری از معادل‌های فارسی هم نامفهوم است. چرا در ترجمه این کتاب سعی نکردید تا بخشی از کتاب را به بررسی ترجمه اصطلاحات مهم بپردازید؟ بحثی که راجع به پریشانی اصطلاحات کردید کاملا صحیح است. روش کار من این طور بود که در مورد هر اصطلاح به چند مرجع معتبر مثل ترجمه‌های آقای فولادوند مراجع می‌کردم و اگر ترجمه اصطلاح آنها کامل بود، چیزی از خودم ابداع نمی‌کردم و همان را به کار می‌بردم. ولی اگر معادلی مطابق سلیقه‌ام پیدا نمی‌کردم یک اصطلاح همه فهم به کار می‌بردم و از درست کردن اصطلاحات جدید و دور از ذهن پرهیز می‌کردم. در غیر این صورت خواننده باید به دنبال معنی کلمه می‌گشت تا بفهمد این کلمه فارسی که نوشته‌ام یعنی چه؟! فکر می‌کنم مترجمان ما هنوز در حال آزمون و خطا هستند. من هم سعی کردم تا حد امکان معادل‌هایی را به کار ببرم که پیشکسوت‌ها و بزرگان عرصه این نوع ترجمه به کار برده‌اند. در جایی هم که این امکان نبود سعی کردم که اصطلاحات دست کم دور از ذهن نباشد. * در پشت جلد کتاب آمده است این کتاب برای نوآموزانی که می‌خواهند با فلسفه قرن بیستم آشنایی مقدماتی داشته باشند، در خور توجه است... متن پشت جلد از من نیست. * شما با این پشت جلد نویسی موافق هستید؟ منظور از نوآموز کسانی است که در آموزش فلسفه در اول کارند. این کتاب برای کسانی که با فلسفه دوره آکادمیک آشنایی دارند و در جریان فلسفه هستند، بسیار ابتدایی است. ولی می تواند منبع خوبی برای دانشجویان، جوانان و کسانی باشد که در ابتدای راه آموختن فلسفه هستند. در آخر کتاب هم درباره برخی اصطلاحات و مکاتب فلسفی توضیحاتی داده شده که برای دانشجویان مفید است. البته به ناشر پیشنهاد دادم که بخش آخر را با استفاده از منابع معتبری چون فرهنگ فلسفه راتلج و یا کمبریج کامل‌تر کنیم. اما نشد. به هر حال امیدوارم که توانسته باشم به جوانان و دانشجویان خدمتی کرده باشم. اصل هدف من هم از ترجمه کتاب همین بود. 

 

 

ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه