گروه انتشاراتی ققنوس | دق البابی بر جهان کافکا
 

دق البابی بر جهان کافکا

یادداشتی بر کتاب سیری در جهان کافکا 

روزنامه همشهری

همیشه این واقعیت ناگزیر که ما تاکنون جز در موارد نادری، در خواندن و نوشتن درباره سبک‌ها و روش‌های نقد ادبی درجا زده‌ایم و از کاربرد عملی آنها به هر دلیلی خودداری کرده‌ایم ذهن فرهنگی متفکرانمان را برآشفته و همین موضوع باعث بوجود آمدن رکودی در حوزه ادبیات شده است. 
به نوعی حتی در دانشگاهها نیز نقد ادبی اغلب محدود به حفظ و مطالعه دانشنامه‌ای تعاریف و سبک‌ها و روش‌ها و دست بالا مطالعه نقدهای منتقدان غربی بوده است. از کارگاه نقد گلشیری که بگذریم تمرین و کاربرد روش‌های نقد کمتر جدی گرفته شده. در این شرایط بی‌انصافی است که تفسیری که سیاوش جمادی در کتاب سیری در جهان کافکا طرح کرده نادیده بگیریم که نه لغزش بوالهوسانه قلم بلکه متکی بر بنیادی فلسفی و ثمره زحمت و کاری سترگ و صبورانه است. 
با این همه وقتی از روش تفسیر سخن می‌گوییم منظور آن نیست که نویسنده به گونه‌ای تصنعی و کلیشه‌ای روشی را به یک یا چند اثر تزریق کرده باشد. نگرش او به جهان ادبیات مسلماً نتیجه نگرش فلسفی اوست و در این میان اگر روشی خاص تشخیص داده می‌شود احتمالاً نتیجه قهری و خودجوش بینش فلسفی اوست. چرا که نویسنده کتاب سیری در جهان کافکا قبلاً نیز در اثر دیگری تحت عنوان یادبود ایوب در جهان کافکا نشان داده است که در نقد و تفسیر ادبی مجهز به روش و مولفه‌های خاصی است که اگر مصر باشیم که این مولفه‌ها را به نحوی به تئوری‌های تعلیمی نقد و تفسیر ربط دهیم پیش از هر چیز آنها را با نظریه هم‌پیوندی (Communication) کارل یاسپرس و هرمنوتیک هانس گئورگ گادامر (همجوشی افق‌ها) هماهنگ می‌یابیم. بنابراین شواهد، شاید بتوان گفت که صرف نظر از تمام شیوه‌های نقد ادبی – که ظاهراً جمادی چندان اعتقاد و التزامی به آنها ندارد – به عقیده وی تفسیر به صادقانه‌ترین شکل، تنها در گفت و گوی دو جهان معنا پیدا می‌کند. البته این شیوه تفسیر از انتقاد کسانی چون اصحاب هرمنوتیک امیلیو بتی ایتالیایی بی‌نصیب نمانده است. 
بتی بر ضد گادامر از تفسیر ابژکتیو (Objective) دفاع می‌کند چرا که تفسیر ابژکتیو از هرگونه چندگانگی تفسیر می‌شود. اما جمادی به زبانی ساده همسو با گادامر به ما می‌گوید: «اگر چنین کنیم از آن دیگر تنی بی ‌سر می‌ماند که شناخت آن ممکن و آسان است اما این دیگر شناخت آن دیگری نیست. بلکه قابل شناخت کردن او به قیمت کشتن اوست.» 
در اینجا هم سخنی جمادی با یاسپرس و هیدگر کاملاً روشن است؛ متن یک فرآورده انسانی و اگزیستانس (Existance) یا وجود اصیل هر انسانی اولاً همواره به سوی ارتباط با دیگری و استعلاء از «من خود» پیش می‌رود و ثانیاً این استعلاء و ارتباط همواره ناتمام، ناکامل و رو به شکست است شاید بتوان گفت که همین استعلاست که از تفسیرهای بی‌ربط متکثر جلوگیری می‌کند. به کلامی دیگر ما تنها زمانی می‌توانیم به شناخت جهان دیگری راه یابیم که جهان خود و به قول یاسپرس «خودبودی خود» را شناخته باشیم. یاسپرس در فلسفه اگزیستانس می‌گوید: «ما آنچه را که نمی‌توانیم باشیم، درک نیز نمی‌توانیم کرد» راه یافتن به جهان دیگری کشمکشی عاشقانه میان من و دیگری است و این آن چیزی است که از آغاز تا پایان سیری در جهان کافکا به چشم می‌خورد. شاید به همین دلیل نویسنده بر سبیل متداول، فصول کتابش را به تلخیص و نقد نوبتی آثار کافکا اختصاص نداده است و بدین سان دانشجویان ادبیات آلمانی را از دسترسی آسان به مواد و مصالح تحقیقات باسمه‌ای محروم کرده است. 
به تعبیری سیری در جهان کافکا همچون راه رفتن بر روی طنابی باریک‌تر از مو و برنده‌تر از شمشیر است: در یک سو جهان جمادی و در سوی دیگر جهان کافکاست. وفاداری آن به این، حرکتی دشوار و جسورانه است که پیداست نویسنده بدون آمادگی بر آن گام ننهاده است. 
کتاب حاضر صرفاً یک نقد یا تفسیر تنگ‌مایه و مکانیکی از چند متن ادبی نیست بلکه به حق تلاشی جدی و سرسختانه برای شناخت دیگری است. 
در این کتاب، براساس کلیتی از جهان کافکا و رابطه متقابل زندگی و هنر او، همه چیز در رابطه با هم منظور شده است و این کلیت نیز چنانکه در پیشگفتار کتاب می‌خوانیم به مقطع تاریخی کافکا پیوند خورده است و به همین دلیل نویسنده به هنگام گفت و گو در مورد یکی از آثار کافکا نمی‌تواند در همان اثر درجا بزند بلکه از آثار دیگر و حتی یادداشت‌ها و وقایع زندگی کافکا سر درمی‌آورد و باز به همین دلیل است که فصل‌بندی کتاب نه براساس آثار بلکه بر حسب مضامین کلیدی در جهان کافکاست. چنین روشی این خطر را نیز درپی دارد که مفسر را به آنچه جمادی خود آن را در جایی دیگر عنف تأویلی ترجمه کرده است، دچار کند و چنانکه تا حدی در جامعه ما مرسوم است به دریافت‌های کلی، بی‌ربط و گاه مغرضانه‌ای دامن بزند که از جمله در مورد هیدگر، فوکو و کی‌یرکه‌گور پیش آمده است. 
شاید بتوان حسن کتاب فوق را در این نکته دریافت که تفسیر وی از جهان کافکا بیشتر از نقدهای فرمالیست و متن‌گرا مقید به انبوهی از نقل‌قول‌هاست که با دقت و اغلب به نحوی مناسب از میان آثار ادبی، یادداشت‌های روزانه، نامه‌ها، جملات قصار و حتی گفته‌های شفاهی کافکا به گوستاویانوش انتخاب شده‌اند. 
تقریباً در هر یک از فصل‌های کتاب حاضر، نویسنده چند اثر از کافکا را در رابطه با هم دستمایه استنتاج مضمونی واحد قرار داده است. این روش به روشنی از پایبندی وی به آنگونه دور هرمنوتیکی حکایت می‌کند که باید پیوسته از کل به جزء و از جزء به کل برود و این رفت و برگشت دوجانبه را آنقدر ادامه دهد تا مضامین اصلی یک جهان انسانی غربال شوند و خود را به وضوح نشان دهند. نویسنده در این رفت و برگشت هر نکته‌ای را که در شناخت جهان کافکا به او یاری می‌رساند دستمایه قرار داده است.
به عنوان نکته آخر باید یادآور شد که جمادی در این کتاب و حتی کتاب یادبود ایوب در جهان کافکا تنها به کاوش در جهان کافکا و رویکرد خاص فلسفی و معرفتی او نمی‌پردازد اما جمادی در عناوین این دو کتاب با زیرکی تمام ادعای منتقد بودن را رد می‌کند.
ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه