گروه انتشاراتی ققنوس | دستنوشته‌های پدر اورهان پاموک
 

دستنوشته‌های پدر اورهان پاموک

مشاهده خبر

 

منبع: سایت وینش

 

«پدرم» به سیاق کتاب‌های کوچک مجموعه‌ی Folio 2€ که مجموعه‌ای متشکل از تک‌داستان، مجموعه داستان یا بخش‌هایی از شاهکاری ادبی جهان‌ است، نه داستان است و نه بخشی از یک اثر بلند. ناداستانی زندگی‌نامه‌ای است، ستایش‌ها و سرزنش‌های درهم‌تنیده‌ی پاموک از پدرش. مجموعاً شامل سه جستار کوتاه با محوریت «پدر» که به ما امکان سرک‌کشیدن به بخش‌هایی از زندگی پاموک را می‌دهد.

پدرم

نویسنده کتاب: اورهان پاموک

مترجم کتاب: بهاره فریس‌آبادی

ناشر: ققنوس

نوبت چاپ: ۱ سال چاپ: ۱۳۹۶

تعداد صفحات: ۷۲

 
 

 

بسیاری از والدین به محض والد شدن وظیفه‌ی جامه‌ی عمل پوشاندن به آرزوهایشان را بر دوش فرزندانشان می‌گذارند. سودای نویسندگی اما پدر اورهان پاموک را هیچ‌وقت رها نمی‌کند. پاموک پسر در کتاب پدرم نوشته است که چطور پدرش یک روز در راستای رسیدن به همین رؤیا، همسر و دو پسرش را به مقصد هتلی در پاریس ترک می‌کند و حاصلش را که یک چمدان دست‌نوشته است، سال‌ها بعد به پسرش می‌سپارد که نویسنده‌ای موفق شده. خیلی زود می‌فهمیم که موضوع کتاب خوبی یا بدی این دست‌نوشته‌ها نیست بلکه پاموک در این کتاب از کودکی، نقش مهم پدرش در موفقیت‌هایش و نیز از معنایی که ادبیات برای او دارد می‌گوید و البته از تصویر پدر که انگار مرگ و از دست دادنش گفتن از آن را راحت‌تر کرده است.

پدرم کتاب کوچکی است. آن‌قدر کم‌صفحه و لاغر که به زور بشود اسمش را کتاب گذاشت. ۷۲ صفحه در قطع پالتویی با سفیدخوانی نسبتاً زیاد که بنا بر یک ایده‌ی جالب تبدیل به کتاب شده است. جوانی بی‌پول و علاقمند به ادبیات با آرزوی برپاکردن یک کتابخانه‌ی شخصی شروع می‌کند به خریدن کتاب‌های کم‌حجم و کوچک انتشارات گالیمار و به این ترتیب در سال‌های بعد پایه‌گذار مجموعه‌ای می‌شود به نام Folio 2€ که مجموعه‌ای متشکل از تک‌داستان، مجموعه داستان یا بخش‌هایی از شاهکاری ادبی جهان‌ است، کتاب‌هایی کم حجم با قیمت‌هایی اندک. نشر ققنوس این کتاب‌ها را با نام «مجموعه‌ی پانوراما» در ایران ترجمه و عرضه کرده با این شعار که «خواندن گزیده‌ای از آثار به مراتب بهتر از نخواندن آن‌هاست.» توجه ناشر ایرانی در عرضه‌ی این کتاب‌ها در عین حال به زمان‌های مرده و فراغت‌های کوتاه در زندگی شهری امروز هم بوده است.

پدرم البته نَه داستان است و نه بخشی از یک اثر بلند. ناداستانی زندگی‌نامه‌ای است، ستایش‌ها و سرزنش‌های درهم‌تنیده‌ی پاموک از پدرش. پاموک را در ایران بیش از هرچیزی با نام من سرخ می‌شناسیم و دیگر رمان‌هایش که همیشه بن‌مایه‌هایی از زندگی‌اش را در آن‌ها تعریف کرده است.

جستار اول با نام «پدرم» از مرگ پدر شروع می‌شود. «آن شب دیر به خانه آمدم. گفتند پدرت مرده است.» (ص. ۷) شروعی شوک‌آور که برای خواننده‌ای که بیگانه‌ی کامو را خوانده باشد، تقابلی دائمی در این صفحات آغازین تولید می‌کند. «مادرم امروز مرد. شاید هم دیروز، نمی‌دانم.» محزون و غیرمستقیم در مقابل تأثرناپذیر و رک. پاموک بلافاصله پس از شنیدن خبر مرگ پدرش تصاویر و خاطراتی را از او به یاد می‌آورد که قلبش را می‌خراشند در حالی‌که مرسوی کامو، بی‌کم‌ترین سوگواری در مراسم تدفین مادرش حاضر می‌شود. البته قصد ندارم این دوگانه را ادامه بدهم چون روایت پاموک به جز شروع ماجرا با مرگ یکی از والدین، شباهت دیگری به رمان کامو ندارد اما در عین حال نمی‌شود که با خواندن هرکدام به یاد دیگری نیفتاد!

«…بچه که بودم او با تحسین و ستایشی صادقانه تمام طرح‌هایم را نگاه می‌کرد. تمام چرکنویس‌هایم را که برای دریافت تأیید و تصویبش به او نشان می‌دادم با دقت بررسی می‌کرد، طوری که انگار با شاهکاری هنری مواجه است… اگر او به من اعتمادبه‌نفس نمی‌داد، نویسنده شدن و انتخاب آن به عنوان شیوه زندگی برایم بسیار دشوارتر می‌شد…» (ص۱۳-۱۲)

 

اورهان پاموک

 

در شروع به نظر می‌رسد که قرار است ماجرای تقدیر پسری قدرشناس از پدرش را بخوانیم اما کتاب به این سادگی دروغین تن نمی‌دهد و به تدریج ما را درون دست‌اندازهایی می‌اندازد که همه‌ی فرزندان با والدین‌شان داشته‌اند، پستی بلندهایی ناشی از اختلافات نسلی، ماجرای همیشگی بلوغ و گسستن از هویت والدینی که در جوانی تمام تلاش‌مان را می‌کنیم که به آن‌ها شبیه نباشیم اما یک روز به خودمان می‌آییم و پدر یا مادرمان را در خودمان می‌بینیم.

«در بیست سالگی گاهی پیش می‌آمد که بگویم “خدا نکند شبیه او بشوم”… سال‌ها بعد (این احساس) کم‌کم به پذیرشی از سر تسلیم در برابر شباهت بی‌چون‌وچرایی که بین ما بود بدل شد. این شباهت مثل شباهت دست‌ها، بازوها، پاها یا خال پشتم به او نیست… میل شدیدی را به خاطر می‌آورم که در بچگی برای شبیه شدن به او داشتم: مرگ هر مردی با مرگ پدرش آغاز می‌شود.» (ص ۱۸-۱۷)

جستار اول تمام می‌شود و موتیف شباهت پسر به پدر در کل کتاب ادامه پیدا می‌کند. اما یادمان باشد که گول این جمله‌ی آخر جستار اول را نخوریم! چرا که قرار است به نوعی شاهد نبرد و رقابت میان پدر و پسر هم باشیم، داستان اساطیری نبردی تن‌به‌تن که پاموک تمام تلاشش را کرده در ورژن مدرنش یک طرف غالب و یک طرف مغلوب در آن تولید نکند. اما به هرحال گریزی نیست! پسر امروز روی همان سکویی ایستاده که پدر با سودای آن خانواده‌اش را یک روز ترک کرده است.

گلاویزی نویسنده با خاطراتش در جستار دوم با عنوان «از پشت پنجره» عمیق‌تر اما از موضوع مرکزی روایتش دورتر است. پاموک از کودکی‌اش می‌گوید، از جمع کردن عکس آدم‌های مشهور از توی آدامس‌ها در رقابت با برادرش و خواننده را با گفتن این خرده‌خاطرات به ‌ظاهر دور از ماجرای اصلی، یک قدم عقب‌تر می‌نشاند. او بدون اینکه عجله داشته باشد می‌خواهد ماجرای اصلی کتاب را که «پدر» باشد از خلال بسیاری چیزها برایمان تعریف کند. جستار دوم به غایت تلخ است و نویسنده با توصیفات دقیق و جزئی‌اش از روزهایی که پدر ترکشان کرده به خواننده تصویری بسیار شفاف از ماجرا می‌دهد.

برادرم گفت: «دیگر بازی نمی‌کنم.»

التماس کردم. دو دست دیگر بازی کردیم و باز هم من باختم. به جای آن عکسی را که خواسته بود به او بدهم، همه عکس‌هایم را پرت کردم توی صورتش. عکس‌ها پخش زمین شدند. عکس‌هایی که دو ماه و نیم تمام با وسواس و مراقبت جمع کرده بودم. همه ۲۸، مائه وست‌ها، ۸۲، ژول‌ورن‌ها، ۷، فاتح سلطان‌ محمدها، ۷۰، ملکه الیزابت‌ها، ۴۱، جلال سالیک‌های خبرنگار، ۴۲، ولترها، همگی به پرواز درآمدند و بعد روی زمین افتادند. ای کاش جای دیگری و در زندگی دیگری بودم…» (ص. ۴۵)

جستار سوم اما که متن سخنرانی پاموک در مراسم دریافت جایزه‌ی نوبل بعد از مرگ پدر است دوباره به بزرگسالی و داستان چمدان پدر بازمی‌گردد. طبعاً تمام کنجکاوی خواننده معطوف است به اینکه آن دست‌نوشته‌ها چطور از آب درآمده بودند؟ نویسنده تقریباً چیزی از آن نوشته‌ها را برای خواننده فاش نمی‌کند جز اینکه در آن‌ها با چیزی که دلش می‌خواسته مواجه نشده و شنیدن صدای پدرش از جای‌جای دفترها موقع خواندنشان خاطرش را مشوش کرده است.

پس پاموک در این جستار آخر از چه می‌گوید؟ او بیش از هرچیزی از خود ادبیات، نوشتن و نویسنده بودن حرف زده است. خود را در اتاقی حبس کردن و برای شرح درونیات خود با قلم و کاغذ در گوشه‌ای پشت میز نشستن، هزینه‌ای که در پدرش برای نویسنده شدن صرف نکرد. «این شادمانی و مثبت‌اندیشی پیتر پن گونه او را از علایق و جاه‌طلبی‌هایش دور نگاه می‌داشت… او آن‌قدر خوش‌بین و راحت‌طلب بود که نمی‌توانست بلند‌پروازانه دنبال دلبستگی‌هایش برود.» (ص ۱۵-۱۴)

جستار سوم کتاب اما بیش از آن‌که درباره‌ی پدر پاموک باشد، درباره‌ی خود پاموک است. اینکه چرا نویسنده شد و ادبیات چه معنایی برایش دارد. به هرحال این جستار، متن سخنرانی پاموک بعد از گرفتن جایزه‌ی نوبل است که در آن یاد پدرش را هم رها نمی‌کند. این متن اما بیش از هرچیزی درباره‌ی انزوا، به گوشه‌ای خزیدن و نوشتن از جهانی دیگر است، درباره‌ی نویسنده‌ای که خودش را جزئی از دنیای ادبیات غرب نمی‌داند. پاموک در این بخش از کتاب از موقعیت خودش به عنوان یک نویسنده‌ی ترک نوشته و از ادبیات ترکیه که تولیدی خارج از «مرکز» است؛ از اینکه چطور در نوجوانی با خواندن رمان‌ها از این جایگاه به «غرب» فرار می‌کرد…

پدرم یک پشت صحنه‌ی خجالتی و در پرده است از زندگی نویسنده‌ی معروفی که به ما امکان سرک‌کشیدن به درون زندگی‌اش را داده است. جلسه‌ی روان‌درمانی شکافتن خاطرات قدیمی، پیدا کردن زخم‌های کهنه و مرهم گذاشتن بر آن‌ها. در جستجوهای اینترنتی‌ام متوجه شدم که نشر اختران در سال ۱۳۹۴ از پاموک مجموعه‌ای منتشر کرده با عنوان رنگ‌های دیگر با ترجمه‌ی علیرضا سلیمانی و پیام یزدانی که جستار «پدرم» را می‌توانید در آن هم بخوانید. اطلاعی ندارم که ناشر اصلی (گالیمار) در تولید این کتاب چگونه عمل کرده و آیا در مقدمه توضیحی درباره‌ی اینکه هرکدام از این جستارها از کجا آمده‌اند داده یا نه، اما جای این توضیحات را به هرحال در کتاب خالی دیدم.

ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه