گروه انتشاراتی ققنوس | در خلوت ذهن
 

در خلوت ذهن

نگاهی به رمان «حیاط خلوت» نوشته فرهاد حسن‌زاده 

همشهری

«ماریو وارگاس یوسا» زمانی گفته بود: «من، آثار نویسندگانی را دوست دارم بخوانم که مرا از محیط خود، از مسائل خود دور می‌کنند و در دنیای تازه خود می‌نشانند. دنیای تازه‌ای که سرانجام سبب می‌شود در سایه آن، من دنیای خود را کشف کنم. واقعیت‌های محیط، از هم‌گسیخته‌اند، نظمی ندارند. اما هنگامی که به صورت داستان ارایه می‌شوند، نظم می‌یابند. هر چه ساختار رمان، منسجم‌تر باشد، درک دنیایی که نویسنده قصد القای آن را دارد، بهتر صورت می‌گیرد.» 
فرهاد حسن‌زاده، پس از سال‌ها داستان‌نویسی در حوزه کودک و نوجوان، با نگارش رمان «حیاط خلوت» به جمع داستان‌نویسان دوگانه‌نویس پیوست. وی با پیش‌درآمد کارش نشان داد که توانایی آزمودن عرصه‌ها و حوزه‌های تخاطبی را دارد. حیاط خلوت از نظر ساختار روایی از ویژگی‌هایی برخوردار است که عبارتند از: 
الف- پیوستار 
فصل‌های رمان با شگرد نوینی با هم پیوند خورده‌اند. داستان‌نویس، این کار را با ساخت گزاره‌هایی کوتاه همراه با فعل‌های حرکتی-اسنادی انجام داده است: 
[شریفه که آمد، آشور خواب بود...] (آغاز فصل اول) 
[منشی که آمد، فریدون خواب بود...] (آغاز فصل دوم) 
[همایون که آمد، طوبی خواب بود...] (آغاز فصل سوم) 
[مرتضی که آمد، حسن خواب بود...] (آغاز فصل چهارم) 
[شاهد که آمد، شریفه با چشم‌های نیمه‌باز زل زده بود به انتهای حیاط که در تاریکی شناور بود] (آغاز فصل پنجم) 
[مهماندار که آمد، یدا... سرش را چسبانده بود به دیواره خنک هواپیما و چشم‌ها را بسته بود] (آغاز فصل ششم) 
در این گونه آغازیه‌ها، صرف نظر از حفظ جنبه‌های پیوستاری پاره‌های واقعیت، نوعی پرتاب‌شدگی به دل و بطن رویداد و در نتیجه نوعی کشش و تعلیق در ذهن مخاطب پدید می‌آید. فایده دیگر این نوع رفتار روایی در داستان، جستن بهانه برای پی‌رفت روایت است. این روند در صورتی پذیرفتنی خواهد بود که طبیعی و منطقی باشد. 
در رمان «حیاط خلوت» فاصله میان واقعیت‌های بیرونی و خواننده، به حداقل خود می‌رسد. یعنی خواننده در دل واقعیتی که رمان، قصد القای آن را دارد، قرار می‌گیرد. حسن‌زاده، به نوعی خواننده خود را بدون هیچ گونه پیش‌زمینه و جهت‌دهی ذهنی به میان متن و ماجرا، پرتاب می‌کند. 
ب- رعایت حقوق مخاطب 
رمان‌نویس، اطلاعات مورد نیاز مخاطب را در طول متن و در فصل‌های کتاب، توزیع و منتشر کرده است. در هر فصل، آدم‌شناسی با شگردی که گفته شد، تمهید شده است: 
[آشور-قهرمان کلیدی رمان-به علت حواس‌پرتی ظاهراً گم شده است. شریفه-خواهر آشور-در بیمارستان کار می‌کند. آشور، سی ساله، فرزند سرایدار مدرسه و از جنگ زخمی بر تن و روان دارد.] 
در فصل‌های دیگر، آرام‌آرام متوجه می‌شویم که همایون در تهران زندگی می‌کند و شریفه را دوست دارد. او داستان می‌نویسد. 
مرتضی برای کار به ژاپن رفته و یدا... در تبریز است و جاسم، فیلم می‌سازد... 
رمان‌نویس، مانند ظهورگر فیلم عکاسی، خوانندگان و مخاطبان را به تاریکخانه عکاسی فرامی‌خواند، با ظرافتی ویژه، فیلم عکاسی را درون تشت داروی ظهور می‌اندازد، رفته‌رفته سایه‌روشن‌های عکس شکل می‌گیرد و بینندگان با یک قطعه عکس کامل رو به رو می‌شوند. 
نویسنده، واقعیت‌های پاره‌پاره را با نظمی دلخواه و رفت و آمدهای زمانی در سراسر متن می‌چیند و با نظام خاص اطلاع‌رسانی نابهنگام موضعی، این حق را به مخاطب می‌دهد که با توانایی و تجربه ذهنی خود، واقعیت‌های گسسته را به هم آورد و کلیتی یگانه را بسازد. 
دریافت‌های مخاطب از متن، از طریق موقعیت‌هایی است که به وسیله دیالوگ ارایه می‌شود. بار بیانی داستان، بر دوش دو عنصر «روایت» و «دیالوگ» نهاده شده است. 
با آنکه گزارمان روایت، کوتاه است و نویسنده در جایگاه یک راوی از جمله‌هایی موجز استفاده کرده ولی تصاویر موجود در زمان، تصاویری کوتاه و کولاژمانند نیستند. در آغاز فصل دوم می‌خوانیم: 
[منشی که آمد، فریدون خواب بود. نه سنگین، لب مرز بیداری. از صدای آهنگ ملایم کفش‌های منشی که شبیه تقه‌های توپ پینگ‌پنگ بر میز بود، بیدار شد. سردش بود، سرد و کرخت و ...] 
[تاب آورد، نباید پلک می‌زد، نزد...] (ص165) 
حتی در گزاره‌های به نسبت بلندمدت، نوعی شاعرانگی و موسیقی وجود دارد که اطناب جمله‌ها را برای خواندن، آسان می‌سازد: 
[باد تندی وزید، افتاد تو شاخه‌های درخت‌های بید و میموازی حاشیه حیاط، چرخید و افتاد تو عرض پرچم و بازی‌اش داد، افتاد تو حجاب موهای شریفه و لبه شال را از شانه‌اش جدا کرد. افتاد تو موهای بلند و پریشان همایون و ریخت بر پیشانی‌اش. همایون پنجه به موها کشید و سیگاری تعارفش کرد. «تو خیلی شکسته شدی آشور!» (ص98-97) 
ج- منظرگاه 
در نگاه نخست، راوی دانای کل احساس می‌شود ولی پی‌رفت داستان، نشان می‌دهد که دانای کل در یک نفر-مثلاً در نویسنده یا در یکی از آدم‌های داستان-خلاصه نمی‌شود، بلکه در سطح همه شخصیت‌ها، توزیع می‌شود. به همین جهت، در روایت‌های این رمان، مداخله‌گری از سوی راوی یا نویسنده‌ای مقتدر، صورت نمی‌گیرد. 
د- تمهیداتی برای گذشته‌نمایی 
سفر ذهنی مخاطب و خواننده به گذشته آدم‌های رمان از طریق «خودروایی» شخصیت‌ها صورت می‌گیرد. در دیالوگ‌هاست که گذشته آدم‌های داستان ورق می‌خورد. 
در فصل پنجم، نویسنده با ورق زدن آلبوم عکس آشور، گذشته آشور را به نمایش می‌گذارد. در آلبوم، خوانندگان و مخاطبان با چشم خواندن، عکس‌هایی از آشور را تماشا می‌کنند: 
- آشور با کت مخمل و کراوات راه‌راه، آشور در کنار تیم هندبال مدرسه، آشور در صحنه تئاتر، آشور در حال مطالعه کتاب، آشور در حال راهپیمایی (این قطعه عکس به طریق سیاه و سفید برداشته شده است!)، آشور در حال آموزش نظامی، آشور در حال جنگ، آشور در کنار توپ، آشور در کنار تانک، آشور در کنار همرزمان... 
همه این آدم‌ها، سال‌ها پیش، در یک محل زندگی می‌کردند و همکلاسی بوده‌اند و دوران انقلاب و جنگ و آوارگی و تبعید طبیعی و خودخواسته را پشت سر گذاشته‌اند. حالا پس از سال‌ها-آن هم با نقشه شریفه-دور هم جمع شده‌اند تا در مورد گم شدن آشور چاره‌جویی کنند. آشور گم نشده ولی جوانی و زندگی آشور و آدم‌های رمان-در حقیقت-گم شده است. رفقای بازیافته در پستوی خاطرات‌شان، رویدادهای دوران انقلابی‌گری و تعلقات ذهنی و اندیشگی و گرایشات سیاسی خود را برملا می‌کنند. 
نویسنده رمان، همان گونه که ماریو وارگاس یوسا می‌گوید، کوشیده با بهره‌گیری از ابزارها و عناصر آفرینش داستان، واقعیت‌های پاره‌پاره را تحت نظم درآورده و کلیتی تاریخی-واقعی-فراواقعی فراهم آورد. 
گذشته‌نمایی، بیش از همه، در فصل‌های هشتم و نهم که درازترین فصل‌های کتاب به شمار می‌آیند، صورت گرفته است. نویسنده، در این فصل‌ها، آنچه را که بر آبادان و آدم‌هایش گذشته، از راه یادآوری خاطرات، بازنمایی می‌کند. 
رمان نویس، در جای‌جای متن، از زبان آدم‌ها، گفت و شنید‌هایی را رد و بدل می‌کند که گاهی فکاهه‌اند و خنده بر لب‌های آدم‌های داستان، خواننده و مخاطب می‌نشانند، ولی در حقیقت گریه‌اند. آمیزه‌ای از طنز و تراژدی. 
اساساً طنز و تراژدی، دو روی یک سکه‌اند. این دو رویکرد روایی و زبانی، در جاهایی در کنار یکدیگر قرار می‌گیرند. در جاهایی به همدیگر تبدیل می‌شوند و در جاهایی هم در هم ادغام می‌شوند. خنده‌ای از سر درد و گریه‌ای که خنده‌دار است. 
نویسنده صحنه‌های شادیانه را در برابر صحنه‌های غمگنانه می‌گذارد. 
رمان در عین کامل بودن، جوانب ایجاز را رعایت کرده و به خاطر بداعتی که در ساخت و نوع روایت پیوستار آن وجود دارد، خواندن بی‌وقفه متن را برای خواننده آسان و امکان‌پذیر می‌سازد.
ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه