
مرلوپونتی درصدد اصلاح مفهوم تجربه با گذر از مجرای هستیشناسانهای بود که پیشتر توسط ایدهآلیستها و تجربهگرایان تحریف شده بود. او با کسب کلید اولیه از آرای هوسرل و با گذر از مجرای مکتب اگزیستانس، قصد داشت صورتبندی فرهنگی و تاریخمدار آدمی را در گذرگاه ادراک حسی هویدا کند. بنابراین پدیدارشناسی او نه از فاعل شناسا بلکه از هستی آغاز میشد و تفاوتی که به تغییر منحنی حرکتی مرلوپونتی با هوسرل منجر شد به سبب تاثیری بود که وی از آرای هایدگر در باب شأن هستندگی انسان از عالم کسب کرده بود اما بهرغم انتقاداتی که وی بر پدیدارشناسی هوسرل وارد کرد با این حال بسیار تحتتاثیر آرای او به ویژه آثار متاخرش بود. تنها تفاوت آشکار آنها را میتوان در تفسیر متفاوت این دو از پدیدارشناسی تبیین کرد. در واقع او به نوعی وابسته به سنت پدیدارشناسی هوسرل اما با دیدگاهی انتقادی بود زیرا او خود را در زمره پدیدارشناسان وجودی قرار داده بود. جالب آنکه چارلز کاپلستون درباره او میگوید: «برخی او را اگزیستانسیالیست یاد کردهاند، هرچند که انتساب او به اگزیستانسیالیسم الحادی نیز دور از واقعیت نیست ولی بهتر است او را پدیدارشناس بدانیم.» از طرفی مرلوپونتی بر استدلالی منفک یافته از دیگر بانیان، ارتباط آدمی با جهان پیرامونش را ورای آنچه هایدگر در عمل مشخص کرد، در ادراک حسی تبیین کرد. از این رو به گمانم پدیدارشناسی مرلوپونتی را باید بیانی نوباوه از جریان سیال اگزیستانس تعبیر کرد. درواقع او فلسفهاش را از بنیان حضور مطلق هوسرل بر متن ایدئالیسم و همچنین از برخورد در عمل تئوری هایدگر جدا کرده و با کسب نیروی محرکه اولیه از پدیدارشناسی پیشینیان، بنا را از ادراک حسی پیریزی کرد تا بتواند نظریه اولیه در باب معنا را ارایه دهد. از این رو مرلوپونتی با تاثیر از آرای اگزیستانسیالیستها، ساختار هستندگی انسان در جهان را بر خلاف پیشینیان که بر یک تابع خطی ترسیم کرده بودند بر تابعی قوسی تعریف کرد با این تعبیر که رابطه انسان و هستی پیرامونش به صورت رابطهای دوسویه تدوین شده است. بنابراین اگر بنا باشد در یک تابع قوسی به درک امور دست یابیم، این تابع شاخص بهتری برای تبیین و توصیف مبنای ادراک حسی است پس جسم جاندار یا بدن - زیسته مرکز ثقل تفهیم معانیای است که در سیر ترتیب زمانی هستندگی با ماست. یعنی اینکه ما در مشروحی جدایافته از بدنهایمان نمیتوانیم وجود داشته باشیم و در یک کل گشتالتی یا همان بدنهایمان که یک ساختار کلیاند وجود داریم. از این رو وی فرآیند ادراک حسی را با دوری التفاتی که مبتنی بر تجربههای عقلانی و حسی وابسته به حرکت آگاهی در ابعاد مختلف بود، ترسیم کرد و با ایده بنیادی و طرح lived body یا همان بدن - زیسته تحلیل پدیدارشناسی را از بنیان ادراک حسی پی گرفت و کوشید تا نقش بنیادین جسم را در ادراک حسی، شناخت و در نهایت حیطه معنا مشخص کند. بنابراین به زعم مرلوپونتی ادراک رویدادها حالتی در ذهن یا مغز نیست بلکه کل رابطه بدنی موجود زنده با محیط پیرامونش است. پس در حوزه ادراک حسی «من» دیگر صرفا اندیشیدن نیست بلکه فاعل شناسایی است که جسم و ذهن را یک کل تعبیر میکند که هرگز نمیتوان یکی را بر دیگری فروکاست. از این رو بدن من «نظرگاه من به روی جهان» خواهد بود؛ نظرگاهی ادراکی.
مرلوپونتی اذعان داشت که من تنها از طریق در جهان بودن میتوانم نظرگاهی به روی جهان داشته باشم اما از طرفی نیز در جهان بودن من خود در گرو از جهان بودن من است. کارمن در این کتاب کوشیده با دخالت حداقلی مولف در آرای مرلوپونتی مخاطبان این حوزه را با پدیدارشناسی ادراک و اندیشههای این فیلسوف جذاب آشنا کند. کتاب مزبور با سرفصلهایی گسترده و مبسوط و با عناوین زندگی و آثار، قصدیت و ادراک، بدن و جهان، خود و دیگران، تاریخ و سیاست، دیدن و سبک، میراث و مناسبت یکی از مهمترین منابع در باب شناخت اندیشههای مرلوپونتی به حساب میآید که مسعود علیا با ترجمهای روان و تخصصی در ضمن فراهم کردن فرصتی مناسب برای آشنایی با پدیدارشناس نوآور و بدیع قرن بیستم، فضای آکادمیک فلسفی و روشنفکری ما را با اثری ماندگار آشنا کرده است.