شما به شکل حرفهای در عرصه نویسندگی مطرح هستید. زندگی خانوادگی و موقعیت شغلی چقدر مجال نوشتن به شما میدهد؟
من بیشتر وقتم را صرف خواندن و نوشتن داستان میکنم. شرایط زندگیام را جوری سامان دادهام که بهطور حرفهای به داستاننویسی بپردازم و این کار اولویت اول من است. طی سالهای اخیر کوشیدهام هر شغل و فعالیتی را که مانع نوشتنم میشود کنار بگذارم. البته معنایش این نیست که مشکلی ندارم، ولی نمیگذارم چیزی مانع داستاننویسیام شود. تا حالا اینطور بوده، از این بعدش را نمیدانم.
شما را میتوان نویسنده موفق خطه لرستان به حساب آورد، باتوجه به ویژگیهای فرهنگی بسیار غنی که در اسطورهها و فولکلور این منطقه نهفته، آیا خود را ملزم به انعکاس آنها و شرایط اقلیمی در داستان میدانید؟
من الزامی برای انعکاس شرایط اقلیمی ندارم. کار داستاننویس انعکاس چیزی نیست. به نظر من، داستان روشی برای اندیشیدن برای فهم بهتر هستی و کسب حقیقت است. داستان را وسیلهای برای بیان دانشهایی نمیدانم که از طریق دیگری به دست آمدهاند. داستان خودش کاشف حقیقت است. مثل فلسفه، فیزیک، ریاضیات روشی برای اندیشدن است و ابزار این دانش، یا لوله آزمایش آن، روایت است. بنابراین، سخنگفتن از انعکاس هر چیزی را درست نمیدانم، ولی معتقدم انسان موجودی محصور در زمان و مکان است. شرایط اقلیمی بهنوعی همان مکان زیستی ماست. وقتی در داستان تجربه زیستی را بازآفرینی میکنیم، اگر شرایط اقلیمی را نادیده بگیریم کارمان ناقص است. من در لرستان به دنیا آمدهام و مهمترین دوره زندگیام از کودکی تا اوایل جوانی را آنجا گذراندهام. وقتی برای بازآفرینی تجربه زیستهام تلاش میکنم، اقلیمی که در آن رشد کردهام خودبهخود ظاهر میشود. معتقدم داستانی که رنگوبوی تجربه زیستی نویسنده در آن نباشد داستان اصیلی نیست. در همه داستانهای من تجربه زیستهام نمایان است آنچه را با همه حسهایم دریافت کردهام در لوله روایت ریختهام و آزمودهام. چطور میشود شرایط اقلیمی که بخش مهمی از شخصیت، خلقوخو و نگاه ما به زندگی را میسازد از داستان حذف کنیم و فکر کنیم داستان کاملی نوشتهایم؟
وضعیت ادبیات داستانی امروز و گرایش عمده داستاننویسان به موضوعات اجتماعی، روانشناختی خصوصا نقد اجتماعی را چگونه میبینید؟
درباره گرایشهای داستان امروز، فکر میکنم گرایشهای متنوعی وجود دارد و داستاننویسان جوان و باتجربهها میکوشند گرایشهای متفاوت را بیازمایند. در سالهای اخیر توجه به تجربههای تاریخی بین داستاننویسان جوان بیشتر شده. همانطور که قبلا گفتم، داستان در خدمت دانش دیگری نیست، ولی در ارتباط با همه دانشهاست و یکی از این دانشها تاریخ است. فکر میکنم ایرانیان در سالهای اخیر نسبت به تاریخ معاصر خود و رفتارهایی که انجام دادهاند دچار تردید شدهاند. داستاننویسان هم جزئی از مردماند و بخشی از توجه به داستانهایی که زمینه تاریخی دارد، حاصل این تردید است. اما بخشی از داستاننویسان نیز همچنان فقط درگیر فرم هستند و این خبر به آنها نرسیده که روایتزدایی از رمان در جهان، حرف تازهای نیست و کهنه شده است. خب، اینها هم کار خودشان را میکنند و تا اینجا عیبی ندارد، ولی برخی میکوشند فقط داستانهای فرمیک را داستان جدی و روشنفکرانه معرفی کنند که من با این کار موافق نیستم. به نظر من، داستان جای بیان پیچیده اندیشههای ساده نیست، بلکه جای بیان ساده (ساده بهمعنای دمدستی نیست) اندیشههای پیچیده است. ساده که میگویم مثل زندگی است. انسانها هر اندازه کمسواد باشند، زندگی را میفهمند چون جزئی از زندگی هستند و داستان عین زندگی است. داستاننویس جهانی در موازات با جهان حقیقی میآفریند که گرچه واقعی نیست، ولی حقیقت دارد.
چه کتابهایی بیشترین تاثیر را بر شما داشتهاند؟
رمانهای زیادی خواندهانم و از بسیاری آموختهام و لذت بردهام، ولی در بین رمانهای ایرانی، رمان «همسایهها»ی احمد محمود بیشترین تاثیر را روی من گذاشته و بهنظرم نمونه یک رمان ایرانی خوب است. در بین رمانهای خارجی هم «بیگانه» آلبر کامو را بیشتر از بقیه دوست دارم. «بیگانه» رمانی کمحجم و به ظاهر ساده است که همه میتوانند بخوانند و به قدر فهم خود از آن بیاموزند.
نقش زبان و تکنیک یا موضوع و روایت، کدامیک اولویت کارتان است؟
زبان و تکنیک را از موضوع و محتوا جدا نمیدانم. درواقع معتقدم، «چه چیزینوشتن همان چطورنوشتن است»؛ یعنی فهم موضوع داستان ربط مستقیمی به چگونهنوشتن (زبان و تکنیک) دارد. هر موضوعی را همانطور میفهمیم و به خواننده عرضه میکنیم که روش نوشتنش را انتخاب کردهایم. بنابراین تفکیک این دو از هم اشتباه است. فکر میکنم وقتی طرح یا موضوعی ذهن نویسنده را مشغول میکند، پیداکردن زبان و تکنیک هم جزئی از موضوع است. معتقدم طراحی از پیش تعیینشده تکنیک یا زبان برای موضوعی که در نظر داریم، و ریختن موضوع در قالب تکنیکی از قبل طراحیشده، اشتباه است و ارزش هنری داستان را به شدت کاهش میدهد. داستاننویس باید در همان هنگامه عجیب و غیرقابل تکرار نوشتن، همهچیز داستان را اعم از محتوا و قالب کار پیدا کند و این همان کشف داستاننویس و ممکنکردن غیرممکن است.
به نظرشما چرا ادبیات داستانی ایران جایگاه شایسته خود را پیدا نکرده؟
دلایل زیادی برای جهانینشدن داستان ایرانی وجود دارد که معتقدم باید تحقیق مفصلی در این زمینه انجام شود. اول و مهمتر اینکه، داستان کوتاه و رمان حاصل تفکر انسان پس از عصر روشنگری است. در عصر روشنگری، نگاه انسان به خودش و جهان تغییر کرد و رمان یکی از محصولات این تغییر نگاه است. یکی دیگر اینکه، رمان درواقع دعوت به درنگ در هستی است. در جامعه ما هنوز برخی از نشانههای نگاه پیش از عصر روشنگری وجود دارد و درواقع میتوان گفت، جامعه ما هنوز با تفکر رمان بهطور کامل آشنا و آشتی نیست. ما هنوز به دنبال تربیت انسانها بر اساس شباهتها هستیم، درحالیکه رمان به دنبال فهم تفاوتها و ارزشدادن به هستی بر اساس تفاوتهای موجود در آن است. رماننویس به انسان میگوید بیا درنگ کنیم و زندگی گذشته را یکبار دیگر و جور دیگر تجربه کنیم. جامعه امروز ما شتابزده است. نویسنده و خوانندهاش در شتابی عجیب گرفتارند که با روح رمان در تضاد است. نکتههای فنی هم در اینکه چرا داستان ایرانی جهانی نشده وجود دارد. برای مثال نپیوستن به کنوانسیون کپیرایت و نبود حمایتهای کلان دولتی هم از دلایل جهانینشدن داستان ایرانی است.
به کدامیک از آثارتان بیشتر احساس نزدیکی میکنید؟
درباره اینکه کدام کارم را بیشتر دوست دارم، به دور از کلیشهگویی، هر کاری شرایط خودش را دارد و برای نویسنده سخت است که از بین کارهایش یک کتاب را انتخاب کند. بااینحال، میتوانم بگویم در بین کارهایم برای رمان «سایههای بلند» بیش از همه کارهایم وقت گذاشتهام و حس متفاوتی نسبت به این کتاب دارم.
موضوع جنگ از دغدغههای اصلی شماست و در دو رمان «هتل گمو» و «دختر لوتی» پررنگتر به نظر میآید. اما در آخرین اثرتان «بازیگوش»که رمان موفقی با بنمایه اجتماعی و روانشناختی است، نشانی از این دغدغه دیده نمیشود. آیا نگاه شما نسبت به اولویت این موضوع با فاصله زمانی سی سال پس از پایان جنگ تغییر کرده؟
به نظر من جنگ موضوع بسیار مهم و جذابی برای نوشتن داستان است. رمان را کارگاه و آزمایشگاه فهم انسان و هستی میدانم. انسان در شرایط خاص مثل جنگ یا سیل و زلزله و مانند اینها در وضعی قرار میگیرد که پیرایهها را کنار میگذارد و خود واقعیاش بهتر نمایان میشود. چه چیزی بهتر از این برای داستاننویس هست که بهدنبال عریانکردن درون انسان است؟ بنابراین، داستاننویسی که بتواند از جنگ بنویسد (یعنی تجربه زیستهاش به او این مجال را بدهد) و ننویسد، نویسنده باهوشی نیست. نکته دیگر اینکه بخش مهمی از زندگی کودکی و نوجوانی من در جنگ گذشته است. اینها مهمترین دورههای زندگی داستاننویس هستند. وقتی به تجربههای زیستهام برمیگردم جنگ در قله خودنمایی میکند. در اغلب رمانهای من جنگ هست. در برخی بیشتر و در برخی کمتر. در رمان «بازیگوش» هم هست و گرچه صحنههای نبرد نیست، ولی صحنههایی درباره جنگ در «بازیگوش» هست که در داستانهای دیگرم نیست. برای مثال، آنجا که سمندر ناچار میشود برای شناسایی احتمالی علی، جسد شهدای گمنام را در سردخانه ببیند یا موضوع جنگزدگان در رمان «بازیگوش» هست که در سایر کارهایم نیست. ممکن است در داستانهای بعدیام جنگ پررنگتر یا کمرنگتر باشد، ولی بعید میدانم نباشد.
رمان پرحجم «سایههای بلند» که در یک ظرف زمانی بیستساله (بعد از اصلاحات ارضی تا اولایل جنگ تحمیلی) جریان مییابد، از نظر ساختار و مضمون کار موفقی از آب درآمده. در این رمان شما به دور از بازیهای زبانی و در یک بستر روایی توانستهاید با تکیه بر ویژگیهای زبانی، آداب و رسوم و باورها یک ساختار اجتماعی را داستانی کنید و یکی از رمانهای خوشخوان و پرکشش را به ادبیات داستانی امروز عرضه کنید، اما درآثار بعدی از این شیوه فاصله گرفتهاید. چرا؟
درباره این رمان در آغاز گفتم که برای خودم هم یک کار خاص است، ولی من در کارهای بعدی شیوههای دیگری را آزمودهام. همه آزمودهها یکجور از آب درنمیآیند ولی هر کدام نکتههایی دارند و برای خودم و احیانا خوانندگان جذابیتهای متفاوتتری دارند. در ضمن، فکر میکنم «سایههای بلند» در جای خودش است و نمیشود با کار دیگری به آن نزدیک شوم. این برای نویسندگان دیگر هم هست. البته من حالا بیشتر در حالوهوای رمان «بازیگوش» هستم و هنوز از شخصیتها و اتفاقهای این کتاب فاصله نگرفتهام. درونمایه «بازیگوش» شباهتهای زیادی با «سایههای بلند» دارد و فکر میکنم بهتر است نویسنده درجا نزند و در بادِ کارهای قبلیاش نخوابد و هربار تجربه تازهای کند.
در«سایههای بلند» از تکنیکهای فنی داستاننویسی، خصوصا زبان و لحن، به گونهای تردستانه عمل کردهاید: آوردن چند شخصیت در یک صحنه و درگیرکردن آنها، با استفاده از دیالوگهای مضرص و کنش همزمانی در زمانی طراوت و سرزندگی خاصی به جهان این داستان دادهاید. این توفیق را ناشی از تاثیر چه عاملی میدانید؟
«سایههای بلند» بهنوعی رمان انقلاب است. من در این رمان، انقلاب را شبیه «همهمه» تجربه کردم. در زمان انقلاب همه شعار میدهند و بلندبلند حرف میزنند، درواقع فریاد میزنند. صداها در هم میپیچد و صبوری پذیرفته نمیشود. برای رسیدن به فضای حاکم بر این همهمه لازم نیست فقط فریاد یا همهمه را بنویسیم. زبان و تکنیک داستان باید این شرایط را در ذهن خواننده القا کند. فرمی که «سایههای بلند» در آن شکل گرفته و آوردن چند شخصیت در یک صحنه و دیالوگهای مضرص، درواقع تکنیکی است که همهمه انقلاب را نشان میدهد. این همان استفاده از تکنیک و محتوای بههمپیوسته و درهمتنیده است. تکنیک من در «هتل گمو» یا «دختر لوتی» یا در «بازیگوش» نیز مبتنی بر محتوای آن است. زبان، محتوا، تکنیک و همه بخشهای ساختار داستان باید با هماهنگ باشند تا اثر هنری آفریده شود. «بازیگوش» رمان تنهایی انسان است. برای همین، فضای حاکم بر آن با «سایههای بلند» متفاوت است. زبان متفاوتی دارد و واگویههای آن بیشتر است. در «بازیگوش» صحنههای بیش از دو نفر خیلی کم است و در بیشتر صحنهها شخصیتها تنها هستند.
شما تاکنون برنده چند جایزه ادبی دولتی شدهاید. به نظرتان چگونه میتوان فاصله میان این جوایز را با جایزههای غیردولتی کم کرد؟
درباره جایزههای ادبی چون طرفدار قویشدن جامعه مدنی هستم، ترجیح میدهم جایزههای خصوصی رونق بگیرند، ولی اشکال ندارد دولت هم جایزه برگزار کند. جایزههای بزرگی در دنیا وجود دارند که دولتی هستند. جایزه نوبل بهعنوان معتبرترین جایزه ادبی جهان دولتی است. نشان شوالیه یک نشان نظامی و دولتی است. مثالهای زیادی در این زمینه هست. به گمان من، مهم نیست جایزه دولتی یا خصوصی باشد، مهم این است که چه کسانی و با چه کیفیتی آن را برگزار میکنند. جایزه اگر خصوصی هم باشد، ولی اصول حرفهای در آن رعایت نشود کمارزش میشود. جایزه دولتی هم همینطور است. واقعیت این است که جایزههای ادبی ما چه دولتی و چه خصوصی چندان حرفهای نیستند و حرفهاینبودن جزئی از زندگی ماست. امیدوارم کل مجموعه فعالیت ادبی ما حرفهایتر شود. فکر میکنم، بهتر است بهجای موضعگرفتن در برابر یکدیگر، به هم کمک کنیم تا ادبیات ایران قویتر و حرفهایتر شود.
در بعضی از آثارتان خصوصا در رمانهای «دختر لوتی» و «بازیگوش» موفق به خلق فضایی انتزاعی و گاه رئالیسم جادویی شدهاید. حاصل این تردستی در «بازیگوش» به تصویردرآوردن و داستانیکردن برخی از باورهای موجود میان اقشاری از جامعه شده. چه عاملی را در پرداخت این سهل ممتنع دخیل میدانید؟
درباره سبک نوشتن و بهطور مشخص درباره «بازیگوش»، باز هم تاکیدم روی یکیبودن فرم و محتواست. مارکز جایی گفته، من در سواحل آمریکای جنوبی توفانی دیدهایم که گاومیشی را به دریا انداخت. حالا اگر این را در رمان بیاورم، اروپاییها گمان میکنند جادو است. درحالیکه این عین زندگی در آمریکای جنوبی است (نقل به مضمون). در «بازیگوش» من انسان ایرانی را کندوکاو کردهام. مردم سرزمین من دنیا را جوری میبینند که مختص خودشان است. «خواب» و «الهام» دو مفهوم مهم در زندگی ایرانیان از گذشته تا امروزند. کمتر ایرانی را میتوانید پیدا کنید که بگوید در طول عمرش خواب مهم و سرنوشتسازی ندیده یا یک وقتی در یک جایی بهش الهام نشده است. ما جهان را اینجوری میبینیم. حالا خوب است یا بد؟ پاسخش را رمان و رماننویس نمیدهد... در «بازیگوش»، مهری خوابهایی میبیند و فکر میکند الهامی دریافت کرده. مردم هم باورش میکنند و هیچ جوری نمیخواهند این باور دست بخورد یا خدشهدار شود. حتی مرگ او را آنطور که میخواهند تعبیر میکنند. حالا اسم این را هرچه میگذارید من مشکلی ندارم، ولی هنگام نوشتن به این چیزها فکر نمیکنم.
نظرتان راجع به ممیزی کتاب چیست؟
با این اتفاق اعتمادبهنفس خواننده و نویسنده از بین میرود و درنهایت هدف اصلی که کشف حقیقت است بهدست نمیآید. هنرمند باید رها باشد تا بتواند به خلاقیت برسد در غیراینصورت کارش ناقص و ابتر میشود. علاوه بر این، در عصر شبکههای اجتماعی و گسترش استفاده از دنیای مجازی کاری بیهوده است و فقط مخاطبان را بهسوی آثار غیررسمی سوق میدهد. خوانندگان گمان میکنند کتابهایی که غیرقانونی تولید میشوند و سانسور نشدهاند کارهای بهتری هستند. در این میان هم به نویسنده و ناشر ظلم میشود، هم خواننده راه را اشتباه میرود. واقعا امیدوارم تصمیمگیران متوجه ماجرا باشند.
تاثیر فضای مجازی را در ادبیات داستانی چگونه میبینید و برای اشاعه آثارتان تا چه حد از این فضا بهره میبرید؟
درباره فضای مجازی، فکر میکنم این اقتضای تکنولوژی است. انسان به درجهای از تکنولوژی ارتباطی دست یافته که میتواند از این طریق ارتباط برقرار کند. وقتی تکنولوژی پیشرفت میکند، هرچه زودتر باید با آن کنار آمد. من هم با فضای مجازی همراهم. از آنجا اطلاعات میگیرم و ارتباط برقرار میکنم. به گمانم خیلی هم خوب است. کار را آسان و سریع کرده. عیبهایی هم دارد که بخشی مربوط به فرهنگ ماست و بخشی هم زاییده خودش است. اینها کمکم درست میشود. آینده ارتباطات به فضای مجاز تعلق دارد. فکر میکنم یک فرق عمده انسان قرن بیستویکم با انسانهای پیشتر در این است که انسانها پیشتر در برابر تغییرات شگفتزده میشدند، ولی انسان امروز دیگر هر تغییری را زود باور میکند و شگفتزده نمیشود. درباره داستان و بهطور کلی کتاب، فکر میکنم بهزودی عصر کتابهای کاغذی به سر خواهد آمد یا کتاب کاغذی به کالایی لوکس تبدیل خواهد شد. فضای مجازی راه آسان انتقال کتاب مجازی است و این دو از هم جدا نیستند.
* منتقد ادبی و داستاننویس؛ برنده جایزه ادبی اصفهان و جایزه پروین اعتصامی
از آثار: شهریور هزاروسیصد و نمیدانم چند
منبع: روزنامه آرمان
یکشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۷