روزنامه اعتماد ملی
مجموعه داستان <آنجا که پنچرگیریها تمام میشوند> نوشته حامد حبیبی شامل 9 داستان با فضاهای متفاوت و تکنیکهایی مشابه است که در این یادداشت شرحی کوتاه از آنها ارائه میشود. <فیدل> اولین داستان مجموعه از روابط و نگاههای متفاوت و هر دم متغیر آدمهایی خبر میدهد که راجع به رویدادی در گذشته نزدیک صحبت میکنند. در این داستان هر کس از ظن خود روایتی از واقعهای دلخراش ارائه میکند و سرآخر سرنخهایی مبهم و نامطمئن برای خواننده باقی میگذارد. واکنش آدمها در قبال حادثه مرگ دلخراش سوسن بهگونهای است که میتواند بسان یک اتفاق معمول و روزمره درآید و دستمایه حرف و حدس و پچپچه و حتی تخمه شکستن و آلبالو خوردن قرار گیرد. نویسنده در <فیدل> از مکان - اتومبیل - استفاده تصویری و کاربردی مطلوبی میکند. شخصیتها در جاده شمال در حرکتند و حالت پیچدرپیچ و متداوم جاده در وضعیت آنان نیز نمود دارد. مرگ سوسن عنصر پویا و تحرکبخش این داستان است. سوسن خود نجات غریق بوده ولی به طرزی مشکوک در آب غرق شده و هر کس حدس و روایتی از ماجرا دارد. شخصیتها در این داستان پایههای استدلالی محکمی از خود ارائه نمیدهند و برای همین از مرگ، کج میکنند طرف بحث ارث و میراث و تدفین و... و بیهیچ چفت و بستی حدسها را فرو میگذارند و مخاطب را نیز با خود وارد تودرتویی جذاب و چه بسا دلهرهآور میکنند. حبیبی در این قصه - و قصههای دیگر - نویسندهای قطعیتگریز است. <احتمال و امکان> شاخصه اصلی داستانهای اوست. هیچ احتمالی به یقین نمیرسد و هر چیزی در هر جا ممکن است رخ داده باشد. نویسنده تنها سعی میکند نشانهها و کدهایی را لابهلای دیالوگها و یادآوریهای آنان باقی بگذارد تا خواننده حدسهای متفاوت و متغیری داشته باشد. رازوارگی، یکی از عناصر تکرارشونده در این مجموعه است. نویسنده در قصهای چون <شب ناتمام> تردستیوار برشی از واقعیت را نشانمان میدهد و بعد روی آن را میپوشاند و وقتی پرده برافتاد، میبینیم که واقعیتی دیگر به جایش نشسته است. او در <شب ناتمام> این کار را از طریق فلاشبک انجام داده و گم یا غیب شدن آدمی را که حضوری رازگونه دارد، به گرهای ناتمام بدل میکند. نویسنده در داستان <شوخی> از دو عنصر زمان و فراموشی برای خلق موقعیتی شوخیوار استفاده میکند. شوخی و طنز این قصه، درونمایه تلخ و دهشتناکی دارد و معلوم نیست که آنچه به عنوان فراموشی، تداخل زمانی و از همگسیختگی ذهنی میان آدمها جاری شده، تا چه اندازه شوخی و تا چه حد جدی و گزنده است. این داستان با فضاسازی یک اداره و آوردن شخصیتهایی شبهپارانوئید، ذهنهایی پریشان را روایت کرده است. تاکید نویسنده بر تقویت جنبههای ادبی و تکنیکی داستانها در توصیفهای قصه <قمر گمنام نپتون> خواندنیتر است. داستانهای حبیبی واجد توصیفاتی بدیع هستند که تا ذهن خواننده مشغول تصویرسازی و مشابهیابی آنهاست، توصیفی دیگر وارد میشود و داستان را رنگ و جلایی تازه میدهد. آدمها و اتفاقات او هرچند واقعی هستند ولی واقعیت عریان از آنها بازنموده نمیشود و از این رو چیستی یگانهای پیدا میکنند. در داستان <هتل> این فضا و زمان است که داستان را میسازد. این قصه توصیف یک هتل در سرزمینی ناشناخته و در زمانی دور است که قرار است محل امن و آسایش باشد. قدرت تصویرسازی نویسنده در این داستان به اوج میرسد و از هر شی و زاویهای پلانی دیدنی میسازد. رازآلودگی و ابهام در این اثر هم رعایت شده است. از نامهای مخفف برای آدمها گرفته تا بیزمانی و بیمکانی، همه این حس را به خواننده منتقل میکند که گویی آدمهای داستان از زمانی و جایی به زمانی و جایی دور و نامکشوف پرتاب شدهاند. <اشکاف> حکایت خانهای است که از پی تا بالایش پر از ترکها و حفرههایی است که حتی گربه و آدم را هم میبلعد. چنین دریافتی از این فضا موید آن نیست که اشکاف، داستانی فانتزی یا سوررئالیستی است. داستان با حضور شخصیتهایی شکل میگیرد که حول یک اشکاف - که گویی گربهای در آن گرفتار آمده - گرد آمدهاند و سرآخر نه تنها معمای گربه حل نمیشود بلکه بر ناپدید شدهها و ابهامها افزوده میشود. نویسنده در این داستان تلاشی را که برای گرهافکنی مصروف داشته، در گرهگشایی یا فرود به خرج نداده و ترجیح داده داستان را در گنگی و بیپایانی به اتمام برساند. اشکاف چون اغلب قصههای مجموعه، داستانی دوزیست میان واقعگرایی و فراواقعگرایی است که تعلق به هیچ کدام آنها ندارد و خواننده را بیهیچ نشانه و فرضیهای معلق نگه میدارد. راز و معما در <شب در ساتن سفید> از ساختار به محتوا وارد شده است. این داستان شرح ورود زن و مردی جوان به خانهای بزرگ و قدیمی است که صداهایی مرموز و فضاهایی دلهرهآور، روز و شبشان را آکنده ساخته. این داستان به لحاظ توصیفی و شرح وضعیتی دلهرهآور، مضمونی متفاوت از سایر قصهها دارد و از جهت روایی نیز فاقد پیچیدگی و پرشهای زمانی است. در اینجا پیچیدگی در محتوای داستان خلاصه میشود. حبیبی در <اکازیون> علاوه بر تمرکز بر حادثهپردازی و فضاسازی، تلاش میکند به روانکاوی آدمهایش نزدیکتر شود. این داستان با آغاز و انجام متفاوتی که دارد، از جهت شخصیتپردازی و توصیف نگاه درونی آدمها به وقایع بیرونی، قابل تامل است. ابهام، کشش داستانی و عنصر راز در <اکازیون> با اوج و فرودی متناسب همراه است. این داستان از نگاه تفننی فردی به صفحه آگهیهای روزنامه شروع میشود و در نقطهای دهشتآور و هولناک به پایان میرسد. شاید <آنجا که پنچرگیریها تمام میشوند> را بتوان یک تراژدی نو یا طنز سیاه قلمداد کرد؛ شهرگریزی و پریشانحالی آدمی که انگار حافظهکوتاهمدتش او را یاری نمیکند باعث میشود تا موقعیتی ناخواسته را به فرصتی برای یک هدف تبدیل کند. حبیبی در اغلب داستانها ترسیمگر افرادی منفعل و تاثیرپذیر از جبر محیط پیرامون است. شخصیتهای داستانهای او از یک موقعیت به ظاهر ساده و پیشپاافتاده به شرایطی بغرنج و پرمساله میرسند که راه گریزی از آن نیست. داستانهای حامد حبیبی شروع و پایانی دارد که شاید فاصله زمانی یا تحولهای صورت گرفته میان آن، بیش از ظرفیت معمول داستان کوتاه باشد اما روند پیشبرد قصه و تحولات درونمتنی آدمها همه چیز را منطقی و قابل باور جلوه میدهد و به ما میفهماند که این یک داستان است.
* انتشارات ققنوس، چاپ اول، 1387