خوابهایت را در این خانه تعریف نکن محمود
عباس سلیمیآنگیل
هیلا
چاپ اول: ۱۳۹۷
۱۱۲ ص
۵۵۰ نسخه
۹۰۰۰ تومان
زری نعیمی-مجله جهان کتاب شماره 3-5
اگر احیاناً یا بر فرض محال با این کتاب مواجهه شدید و یک موقع خواستید بدانید اصل قضیه چیست، مستقیم بروید. نه مقدمهاش را بخوانید و نه موخره و نه آن چه مابین این دو آمده. من تمام کتاب را خواندهام. برای این که وقت شما تلف نشود و گم نشوید میخواهم آدرس دقیق، همراه با کروکی آن را برایتان بنویسم. همه را رد کنید تا صفحهی ۴۴. نگاه هم نکنید به این طرف و آن طرف. تورق هم نفرمایید. چون گم میشوید و به هیچ کجا نمیرسید. مستقیم بروید تا برسید به صفحهی ۴۵. همین جا خوب است. لازم نیست پارک کنید یک توقف کوتاه ۵ الی ۱۵ دقیقهای کافی است. این دیگر بستگی به سرعت شما در خواندن دارد. پنج دقیقهای هم میتوانید قال قضیهی خوابهای محمود را بکنید. عنوان همین قسمت یا فصلی از داستان را گذاشته:«از دانشکده تا اتاقک جنگیر و از آن جا تا دوردست؛ دومِ فرشته.» نترسید. عقب هم نکشید. عنواناش دهانپرکن و عریض و طویل بهنظر میرسد. لابد فکر میکنید با چه خبرهای عجیب و غریبی روبهرو خواهید شد. خیالتان تخت. خبری نیست. ماجرای یک خانواده است. همین محمود آقا که در عنوان کتاب هم حضور دارند، استاد دانشگاه بوده و اخراج شدهاند. بعد از اخراجی یک هفته غیباش میزند. میآید. اما جنزده. در عالم ابوسعید ابوالخیر و آن ماجراها میزید و عوالم جن و پری. محمود آقا با بحران اخراجشدگی، کوچ کردهاند به قرن پنجم. خودش این جاست. ذهن و زباناش رفته آن جا. گیر کرده در قرن پنجم و کتاب اسرارالتوحید و زنی بهنام ایشیمیلی که از مریدان ابوسعید بوده. حالا عین زامبیها برگشته خانه: «از من میپرسی؟ من از کجا بدانم؟ یک هفته غیبش زد و بعد یک روز صبح مثل جن در را باز کرد و داخل شد... چشمهاش دودو میزد. عین مردهی متحرک روی مبل نشست. زدم توی سر خودم و گفتم: محمود تویی؟ چرا این جوری...؟ چی شده؟» آقا محمود جنزده، سیزده یا پانزده سال با فرشته (همسرش) اختلاف سنی دارد. دانشجویاش بود و با هم ازدواج کرده و یک پسر با دو پای ناقص کمانی دارد بهنام سیاوش. آقای محمود جنزده از قمقمه میگوید و آب و خشکسالی. با کش آمدن جنزدگی محمود خان، فرشته خانم طلاق میگیرند و میروند کانادا. جالب است در اکثر داستانهایی که این روزها میخوانم، زن یا مرد بعد از جدایی يا قبل از آن میروند کانادا! حتماً خبرهایی است آن جا که هر کس اختلاسهای کلان میکند میرود کانادا، طلاق میگیرد میرود کانادا و... بعد هم مسئلهی حضانت سیاوش و حق مسلم این یا آن. گفتم که همهی ماجرا در روایت فرشته آمده، «دومِ فرشته» یعنی این دومین روایت ایشان است. چون کل داستان سه راوی دارد: محمود، فرشته و سیاوش. نویسندهی گرامی هم نهایت ابتکار و خوشذوقی را به خرج دادهاند و آنها را مزین ساختهاند به: یکمِ محمود، یکمِ فرشته، یکمِ سیاوش. این هم نشانهای است از عارضهای که محمود خان به آن دچار شدهاند. جو متون کهن و ابوسعید ایشان را گرفته است. همین! حالا میتوانید با خیال آسوده کتاب را ببندید و به راه خودتان ادامه بدهید.
اگر احتمالاً باز هم بنابر غیرممکنها، وقت اضافی پیدا کردید و تمایل هم داشتید، سری به موخره بزنید. باز هم مستقیم بروید سر صفحهی ۱۰۹: «بازگشت به کردیچال، چهارمِ سیاوش». فرشته خانم که همچنان مقیم کانادا هستند. سیاوش هم علیرغم اصرارهای مادر در دادگاه نگفته پدرش جنزده و دیوانه است تا حضانت به مادر برسد. پس سیاوش میشود حق مسلم پدر. و حالا پدر و پسر با هم در سفر هستند که در کویر با یک تریلی تصادف میکنند. محمود خان جان به جانآفرین تسلیم میکند. سیاوش هم زنده میماند تا برود کردیچال با پدربزرگ و مادربزرگاش زندگی کند. این کل ماجراست در دو فصل که مجموعاً میشود ۱۵ صفحه. یعنی از یک کتاب ۱۱۲ صفحهای، شما فقط ۱۵ صفحه لازم دارید. بقیهاش شاخ و برگهایی است که نویسنده داده. آن هم با قرن پنجم و ابوسعید و اسرارالتوحید و ایشینیلی. احتمالاً میخواسته داستاناش را غنیسازی پنجاه درصدی یا شاید هم بیشتر بکند. اما متاسفانه بهجای غنیسازی، تهیسازی کرده یا بهقول روایت داستانی خودش «کَلْپتره» تحویل خواننده داده. کلپتره یعنی سخنان بیهوده. احتمالاً نویسنده، اهداف بزرگی در سر داشته که از ذهن به کاغذ نرسیدهاند و همان جا در عوالم فوقانی نویسنده جاخوش کردهاند. آن چه از کتاب به خواننده میرسد بیشتر نوعی دستانداختن است و تحویل دادن جملات قلنبه سلنبه در مسیر بیهودهسازی مفاهیم و مضامین به خواننده. بهخصوص وقتی روایت محمود یکم، دوم و ... را میخوانیم. فقط برخی از جملات آن جهت آشنایی آورده میشود: «کوشیده هر واجی را از واجگاه خود بیرون دهد.»، «... خودت خانه را دیگ پالان میکردی، تو که سفتندت به درازی یک هفته»، «آن گاه کلوخی برداشتم و به سوی تودهی غزها پرتافتم»، «من این جا میماندم تا ایشینیلی از راه برسد. میمانم حتا اگر غزها بیالایندم.»، گفت: «ای رسوای دو عالم! شرح سفتنت حتا بر غز و خر سر موسی هم پوشیده نیست. برو و نهفتی بجوی که ایشینیلی هم از سفتگان گریزان است»، «چون پوست پیاز یکی یکی کنار میرفتند... میتنجیدم تا در آن زهدان ناآشنای ظلمانی جای گیرم... زوزهای در پوستم فرو میرفت و چیزی میتراوید. بانگی بود یا لاییدنی که از دور میآمد؟!»، «گفتم: «بیا مرا بورز، مرا بسنب اگر نیتت خیر نیست»، «گفتم: تو را به جان عزیزت به سیاوش طمع مدار. او را رها کن. من پیشمرگ پاهای کمانی آن برنای فتاده به کنار جادهام. مرا بگیر و بیفکن و بسنب. بیا مرا بسنب که یک هفته تمام سفتندم.» این جملات اخیر مثلاً توصیف تراژیک محمود است وقتی در جاده تصادف کردهاند و او در حال مرگ است و بدن بیهوش سیاوش کنار جاده افتاده! و همچنین عبارتهایی از این دست: «جوری از بهت، و واجکندگی، جوری از به خودآمدگی و از خودرفتگی، جوری از پریدگی و ریزیدگی و شور فرایم گرفت.» شاید تمام این عبارتها و واژهها مظاهر و تجلیهای خلاقیت نویسنده باشند! خلاقیتهای نابی که درک ناشده ماندهاند! نوع نوشتار نویسنده مرا به یاد یادداشتهای یکی از دوستانام میاندازد. وقتی حالاش عادی است، نثر و زبانی ساده و روان و معمولی دارد. اما او هم گاهی جني ميشود و دچار حالتهای آن چنانی؛ و میخواهد متنی کاملاً ادبی بنویسد. آن وقت است که باید خر بیاوریم و باقلا بار کنیم. نوشتهاش را پر میکند از افعال ثقیل و عبارتهای عجیب و غریب که نه خودش از آنها سر درمیآورد و نه ما. گاه هم یک کلمه در میان، واژهی «آدمی» یا «آدمیزاد» را بهکار میبرد. درست مثل همین نویسنده: «و همچنان داریم از کنار آن تابلوهای سبز فلکی میگذریم. او همین جاست آدمی کجا میتواند برود که بگوید رفتهام. بیجا میکند آدمی که بگوید رفتهام... این همه مرا مروارید سفته خطاب نکن. بشرم...».